خب خب! من حدود ۲۶۰۰ کاراکتر نقد آماده کردم😁و البته اولین نفری که کتاب رو تموم کرد.
عنوان: عنوان تشکیل شده از چند بخش بود، و در آن از کلماتی استفاده شده بود که در عنوانهای زیادی قابل دیدن هست اما ترکیب آنها عبارتی نسبتا جدید بهوجود اورده بود. پس عنوان، نیمه کلیشه نیمه نو بود. اما نکتهی مهم دیگری که برای ارزیابی عنوان باید آن را در نظر گرفت تناسب محتوای عنوان با محتوای رمان است که نویسنده به خوبی در این عمل موفق بوده است زیرا مفهومم مهمی از ایدهی رمان در آن نهفته.
خلاصه: خلاصهی رمان، به عنوان یک خلاصه در رمانی با این ژانر، معقول بود و اندازهی آن متناسب.
ایده: ایده و سبک این رمان در داستانهای دیگری هم وجود دارد اما برای دنیای رمان، ایدهای جدید بود. جدید و کنجکاوکننده! ایدهای که میتواند با ترکیبِ آن با سطح پیشرفتهس قلم نویسنده، علاقهمندان به این سبکها را به وجد بیاورد. از لحاظ پروبال دادن به ایده هم این کار به خوبی انجام شده بود گرچه قسمتهایی گنگ داشت. با اینحال ایده ۸۰ درصد نو بود و تنها ۲۰ درصد کلیشه.
مقدمه: مقدمه نسبت به ژانر رمان، خوب بود(البته در آن اثری از ردِ ژانر عاشقانه نبود اما ژانر علمی-تخیلی را ایفا کرده بود)، و پیامِ خوبی داشت( در لحظه زندگی کردن مهم است! با توجه به خط آخر مقدمه : « در لحظه زندگی کردن تنها حقیقتِ محض شمرده میشود که متاسفانه خیلی به آن اهمیت نمیدهیم.» )
اما مقدمه نسبت به شروع رمان، دارای آرایههای خاصی نبود، و شاید این نکته به همان نکتهی اول که عدم وجودِ ژانر عاشقانه را گفتم، برمیگردد.
شروع داستان: داستان با توصیفات خاص و پررنگی از محیط شروع شده بود و در ادامه، نقطهی آغازین داستان، عشقی ساده اما خطرناک را به نمایش گذاشته بود که جایش در مقدمه و خلاصه خالی بود. مطمعنا چنین شروعی، خواننده را وادار به خواندن ادامهی رمان میکند، هرچند پس از خوانش کلمهی خطر، آن هم اول کار در بدو نوشته، آدم باید هر انتظاری از نویسنده داشته باشد.
توصیفات: توصیفات خوب و زیادی در رمان مشاهده میشود که به سطح قلم بسیار کمک کرده است؛ به دور از کلیشه و یا پرتوپلاهای اضافه. و این توصیفات اکثرا لابلای مونولوگها بود و همین نقطهی قوت آن است. البته بهجز این عبارات که کمی بیش از حد است: (آواری از لبخندهای مصنوعی، مانند دریایِ طوفانزده طغیان میکند، چشمانِ شهلا، لبخندِ کارتپستالی و...)
درکل که از نظر من زیبا بود اما امکانش هست که منتقدین یا مخاطبهایی که چشمشان عادت به چنین رمانهایی ندارد، از پیچیدگی مونولوگ رنج ببرند. در نتیجه این نوع شروع هم مثبت است هم منفی. توصیفات کارکترها هم به خوبی بیانگر اشخاصی بود که ما توی دنیای واقعی باهاشون روبهرو خواهیم شد. نویسنده در توصیفاتی که شخصیتهای اصلی رو ( مایکلِ پوچگرایِ سرکش و البته فداکار، در مقابل سوفیایِ مهربونی که سرشار از امید و سرسختی بود.) به نمایش میذاره تا حد زیادی موفق بود.
زاویه دید: شروع رمان با زاویه دیدِ سوم شخص بود و سوم شخص هم ادامه پیدا کرده بود.
چگونگی روند محتوا و میانه: سیر شروع داستان، کمی تند بود اما میانه سیر خوبی داشت یعنی نه آهسته بود و نه تند. میانه کاملا کششی که باید رو در وجود خواننده بیدار میکرد.
ژانر: هر دو ژانر در رمان مشهود بود اما قسمت بیشتریش به ژانر علمی-تخیلی اختصاص داده شده بود. البته به نظرم ژانر تراژدی رو کم داشت
دیالوگها و مونولوگ: مونولوگها نثری ادبی دارند که به زیبایی رمان افزوده است. دیالوگها هم با فضا و ژانر رمان مرتبطاند.
پایان: پایان، پایانِ غیرقابل پیشبینیای نبود، اما احساسات خواننده رو به خوبی بیدار میکرد.
پ.ن: باید بگم از خوندن چنین رمانی، با توجه به فضاسازی خوب نویسنده، کارکترهایی که خلق کرده بود و ایدهی جالبش که ذهن و احساسم رو درگیر کرد(من حقیقتا پا به پای سوفیا گول خوردم، و پا به پایِ مایکل با حقایق داستان آشنا شدم)، بااینکه پایان تلخی داشت و خب طبیعتا ماها از فرط غم زندگی حقیقی به پایانِ خوشِ رمانها دل میبندیم؛ لذت بسیاری بردم.🌹