- Jul
- 1,322
- 1,342
- مدالها
- 2
یک نخ سیگار را از پاکت روی میز چنگ زد و بین انگشتانش چرخاند. در حرکت آرام دستش، هیچ تردیدی وجود نداشت.
فندک را به سمت سیگار برد و لبهی آتش آن را لمس کرد. شعله کوچک و ناپایداری به سیگار متصل شد و دودی خاکستری در هوا محو شد.
با آرامش چند پک کوتاه زد، سپس با پاشنهی پایش به سمت وکیل چرخید.
- مدرکش چیه؟
لحنش سرد بود، اما در عمقش چیزی خطرناک موج میزد. وکیل که انگار ترجیح میداد این مکالمه را هرچه زودتر تمام کند، آهسته لب زد:
- ظاهرا یه سری پیامهایی که خودشون میگن مشکوکه.
میکائیل لبخندی محو زد، اما در چشمانش هیچ نشانی از سرگرمی نبود.
- پس داره سعی میکنه منو مقصر جلوه بده.
سرش را کمی کج کرد و با تمسخر ادامه داد.
- تلاشش بیخوده! ولی یه چیزی رو خوب فهمیده، همیشه حمله بهترین دفاعه.
دوباره به عقب رفت، روی لبهی میز نشست و بازوانش را با آرامش روی سی*ن*ه گره زد.
وکیل که از لحن محکم و بیرحم میکائیل کمی به عقب متمایل شد بود، لحظهای مکث کرد، به آهستگی لب زد:
- بله، اما ممکنه این حمله جواب بده. اگر چیزی پیدا کنن که بتونه موقعیت رو برگردونه… .
صورت میکائیل برای لحظهای چروک شد، انگار که این بحث برایش بیش از اندازه بیاهمیت بهنظر میرسید.
- بذار هر غلطی میخواد بکنه.
وکیل با نگاه بیحرکت به او خیره مانده بود، اما در درونش شک داشت که میکائیل به این سادگیها از چیزی دست بکشد.
چیزی در نگاهش بود که هیچک.س نمیتوانست آن را رمزگشایی کند؛ شاید به هیچ چیزی وابسته نبود.
با صدایی که سنگینی خاصی داشت، پرسید:
- فهمیدی اون عوضی کی بود؟
وکیل کمی جا خورد.
- چی؟
میکائیل دندانهایش را روی هم فشار داد.
- اون حر**زادهای که باهاش بود، کی بود؟
وکیل لبهایش را بهم فشرد، بعد از کمی تردید، آهسته با مکث گفت:
- یه تاجر معمولی. مهرزاد راد.
سری تکان داد، انگار که داشت این اسم را میچرخاند و بررسی میکرد. بعد، آرام و شمرده جملهاش را به زبان آورد:
- پس فقط یه خوشگذرونی ساده بوده، نه؟
وکیل تردید کرد.
- حداقل چیزی که من فهمیدم، همینه.
لبخند نامحسوسی زد.
- عالیه.
چشمهایش برق زد، اما نه از خشم، بلکه از چیزی که خطرناکتر بود… از رضایت.
فندک را به سمت سیگار برد و لبهی آتش آن را لمس کرد. شعله کوچک و ناپایداری به سیگار متصل شد و دودی خاکستری در هوا محو شد.
با آرامش چند پک کوتاه زد، سپس با پاشنهی پایش به سمت وکیل چرخید.
- مدرکش چیه؟
لحنش سرد بود، اما در عمقش چیزی خطرناک موج میزد. وکیل که انگار ترجیح میداد این مکالمه را هرچه زودتر تمام کند، آهسته لب زد:
- ظاهرا یه سری پیامهایی که خودشون میگن مشکوکه.
میکائیل لبخندی محو زد، اما در چشمانش هیچ نشانی از سرگرمی نبود.
- پس داره سعی میکنه منو مقصر جلوه بده.
سرش را کمی کج کرد و با تمسخر ادامه داد.
- تلاشش بیخوده! ولی یه چیزی رو خوب فهمیده، همیشه حمله بهترین دفاعه.
دوباره به عقب رفت، روی لبهی میز نشست و بازوانش را با آرامش روی سی*ن*ه گره زد.
وکیل که از لحن محکم و بیرحم میکائیل کمی به عقب متمایل شد بود، لحظهای مکث کرد، به آهستگی لب زد:
- بله، اما ممکنه این حمله جواب بده. اگر چیزی پیدا کنن که بتونه موقعیت رو برگردونه… .
صورت میکائیل برای لحظهای چروک شد، انگار که این بحث برایش بیش از اندازه بیاهمیت بهنظر میرسید.
- بذار هر غلطی میخواد بکنه.
وکیل با نگاه بیحرکت به او خیره مانده بود، اما در درونش شک داشت که میکائیل به این سادگیها از چیزی دست بکشد.
چیزی در نگاهش بود که هیچک.س نمیتوانست آن را رمزگشایی کند؛ شاید به هیچ چیزی وابسته نبود.
با صدایی که سنگینی خاصی داشت، پرسید:
- فهمیدی اون عوضی کی بود؟
وکیل کمی جا خورد.
- چی؟
میکائیل دندانهایش را روی هم فشار داد.
- اون حر**زادهای که باهاش بود، کی بود؟
وکیل لبهایش را بهم فشرد، بعد از کمی تردید، آهسته با مکث گفت:
- یه تاجر معمولی. مهرزاد راد.
سری تکان داد، انگار که داشت این اسم را میچرخاند و بررسی میکرد. بعد، آرام و شمرده جملهاش را به زبان آورد:
- پس فقط یه خوشگذرونی ساده بوده، نه؟
وکیل تردید کرد.
- حداقل چیزی که من فهمیدم، همینه.
لبخند نامحسوسی زد.
- عالیه.
چشمهایش برق زد، اما نه از خشم، بلکه از چیزی که خطرناکتر بود… از رضایت.