- Aug
- 79
- 39
- مدالها
- 1
صداهای گنگی میشنیدم، نور خورشیدی چشمم رو اذیت میکرد.
- هاریکا...
فشاری قفسهی سینم وارد شد و با وارد شدن حجم عظیمی از هوا شروع به سرفه کردم و با استرس دستم رو دور گردن فریان حلقه کردم.
رکسانا جیغی زد و گفت:
- جون سالم به در بردی دختر.
الوند با تعجب گفت:
- بچهها اومدن.
با تعجب برگشتیم و به چند قایق زل زدیم که به سمتمون میاومدن.
به فریان زل زدم، لبخند کجی زد و همونجور که آب از موهاش چکه میکرد گفت:
- دیدی گفتم نمیذارم اتفاقی واست بیفته؟
با گریه چشمهام رو مالیدم و گفتم:
- ولم نکنیا.
خندهای کرد، قایق بهمون رسید. با بچهها بالا رفتیم و شخصی حولهای دورمون انداخت.
فریان نگاهی کرد و گفت:
- میگه انگار یه ساحل این اطراف هست، میریم اونجا.
سری تکون دادیم. گردنبندم رو لمس کردم و کلید رو از جیبم در آوردم. فریان نگاهی کرد که گردنبند رو باز کردم و رو به بچهها گفتم:
- دیگه بهش نیازی ندارم.
از بین حضار انگشتهام رهاش کردم و داخل آب افتاد.
نگاهی بهش کردم، نفس عمیقی کشیدم. خاطراتم و بدبختیام رو غرق کردم داخل این اقیانوس بزرگ، تا دیگه هیچ وقت پیداش نشه.
- هاریکا...
فشاری قفسهی سینم وارد شد و با وارد شدن حجم عظیمی از هوا شروع به سرفه کردم و با استرس دستم رو دور گردن فریان حلقه کردم.
رکسانا جیغی زد و گفت:
- جون سالم به در بردی دختر.
الوند با تعجب گفت:
- بچهها اومدن.
با تعجب برگشتیم و به چند قایق زل زدیم که به سمتمون میاومدن.
به فریان زل زدم، لبخند کجی زد و همونجور که آب از موهاش چکه میکرد گفت:
- دیدی گفتم نمیذارم اتفاقی واست بیفته؟
با گریه چشمهام رو مالیدم و گفتم:
- ولم نکنیا.
خندهای کرد، قایق بهمون رسید. با بچهها بالا رفتیم و شخصی حولهای دورمون انداخت.
فریان نگاهی کرد و گفت:
- میگه انگار یه ساحل این اطراف هست، میریم اونجا.
سری تکون دادیم. گردنبندم رو لمس کردم و کلید رو از جیبم در آوردم. فریان نگاهی کرد که گردنبند رو باز کردم و رو به بچهها گفتم:
- دیگه بهش نیازی ندارم.
از بین حضار انگشتهام رهاش کردم و داخل آب افتاد.
نگاهی بهش کردم، نفس عمیقی کشیدم. خاطراتم و بدبختیام رو غرق کردم داخل این اقیانوس بزرگ، تا دیگه هیچ وقت پیداش نشه.