جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

رها شده [این روزها ] از «دلبر کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته فرهنگ و ادب توسط بهارنارنج🍊 با نام [این روزها ] از «دلبر کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,230 بازدید, 33 پاسخ و 21 بار واکنش داشته است
نام دسته فرهنگ و ادب
نام موضوع [این روزها ] از «دلبر کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع بهارنارنج🍊
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط بهارنارنج🍊
موضوع نویسنده
مدیر تالار هنر
گوینده انجمن
Jan
1,111
4,207
مدال‌ها
1
آن-روز-ها.png نام اثر: این روز‌ها
نام دل‌نویس: ستاره بهرامیان
ژانر: عاشقانه
ناظر: @میناطویلی زاده
مقدمه:
شاید اگر بودی حال و هوای این روز ها
کمی بهتر میشد. دیگر نیاز نبود با فنجان های قهوه ام درد و دل کنم.یا بنشینم و بنویسم و بنویسم
با اینکه می‌دانم "تو" هیچگاه قرار نیست بخوانی.
ولی گفتن از این روزهای در انتظار تو زیباست!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

fatemeh bano

سطح
5
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
Nov
607
1,453
مدال‌ها
6
Negar_۲۰۲۲۰۸۲۸_۱۲۲۴۵۷ (1).png
عرض ادب و احترام خدمت دلنویس عزیز و ضمن تشکر بابت انتخاب "رمان بوک" برای انتشار آثار ارزشمندتان.

حتما پیش از آغاز نوشتن، تاپیک زیر را مطالعه کنید تا دچار مشکل نشوید:
[
قوانین تایپ دلنوشته]
پس از بیست پست، در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید:

[ تاپیک جامع درخواست نقد دلنوشته]
بعد از ایجاد تاپیک نقدر شورا برای دلنوشته‌تان، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد بدهید:

[ تاپیک درخواست تگ دلنوشته]
پس از گذاشتن بیست پست از دلنوشته، می‌توانید در تاپیک زیر برای آن درخواست جلد دهید:

[ تاپیک درخواست جلد ]
و انشاءالله پس از به پایان رسیدن دلنوشته‌تان، در تاپیک زیر اعلام کنید:
[
تاپیک اعلام پایان دلنوشته]
دلنویسان عزیز، هرگونه سوالی دارید؛ می‌توانید در اینجا مطرح کنید:
[سوالات و مشکلات دلنویسان]
با آرزوی موفقیت برای شما،
♡تیم مدیریت تالار ادبیات♡
 
موضوع نویسنده
مدیر تالار هنر
گوینده انجمن
Jan
1,111
4,207
مدال‌ها
1
می‌دانی؛ دیگر برایت اشک نمی‌ریزم.
لبخندهایم هم دیگر کودکانه و از ته دل نیست.
من حالا بزرگ شدم و شور و اشتیاق‌های بچگانه برایم چندان اهمیتی ندارد.
این روزها تنها به دنبال آرامشم و از تو کوله باری از نسیمِ مهرورزی می‌خواهم نه تَبِ تندِ عشق.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده
مدیر تالار هنر
گوینده انجمن
Jan
1,111
4,207
مدال‌ها
1
خستگیِ این روز‌هایم می‌گذرند.
و بالاخره من می‌مانم و تو، تویی که بی‌خبر از دخترکِ چشم و ابرو مشکیی که برایت می‌نویسد آرام روزهایت را سپری می‌کنی.
در گوشه‌ای کوچک از ذهنت فقط نامی از من را به خاطر داری و من این روز‌ها با تو چه صادقانه درخیال زندگی می‌کنم. زیبا نیست؟
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده
مدیر تالار هنر
گوینده انجمن
Jan
1,111
4,207
مدال‌ها
1
سلام مخاطب همیشگیه نوشته‌هایم.
باز هم دخترک رویاهای نانوشته‌ات برایت دست به قلم شده. راستش را بخواهی این روزها بدون حضورت سخت می‌گذرند.بدون نگاهی یا لبخندی از سمتِ تو! بی‌تفاوتی‌ات کمی سخت است
امّا هر زخمی از یار رسد نیکوست
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده
مدیر تالار هنر
گوینده انجمن
Jan
1,111
4,207
مدال‌ها
1
امروز تورا دیدم. مثل همیشه با لباس های سراپا مشکی و ساعت سفید رنگت جذاب به نظر می‌رسیدی. از گوشه چشم آرام نگاهت کردم
سلام کردی و منِ دست و پا چلفتیِ خجالتی آنقدر آرام جواب سلامت را دادم که شاید نشنیده باشی‌... .
چقدر دیدنت زیباست. فنجان قهوه‌ی چشم هایت را که دیگر نمی‌توانم با چیزی قیاس کنم.
چقدر کنار تو ساده به نظر می‌رسم
نه چال گونه دارم و نه موهای بلند و روشن
پوستِ مثل آفتاب هم ندارم، امّا می‌گویند لبخندهایم فریبانه‌ است
یعنی می‌شود روزی آدمِ بدِ داستان شوم و با فریب دادنت تورا برای خود داشته باشم؟
شاید بودنت به این قشنگی نباشد. نمی‌دانم
ولی من با نبودنت آنقدر صمیمی شدم که این روزها
برایم فرقی ندارد درکنارم قدم برداری یا نه. چون در خیالم درحالی که دست هایم را گرفته‌ای لب جدول همان کوچه "آذر" با خنده راه می‌روم.
خلاصه می‌کنم؛ این روزها عجیب همه جا تویی!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
مدیر تالار هنر
گوینده انجمن
Jan
1,111
4,207
مدال‌ها
1
سلام دلبر. باز هم من و فنجانی قهوه و غروب آفتاب
می‌خواهیم چند لحظه‌ای را مهمان حضوری که نداری باشیم. متن هایم جدیدا رنگ و بوی غم گرفته‌اند و نبودنت در آن‌ها زیاد به چشم می‌خورند.
این‌روزها دور ترین نزدیکِ من شدی و در کمال ناباوری تورا دارم و ندارم. شاید فردا دوباره ببینمت
امّا نمی‌دانم باز هم فراموش می‌کنم درست جواب سلامت را بدهم یا نه!
سر‌به هوا هستم و کمی شیطنت دارم و تو امّا بی‌خبری از منی که این ساعت ها برای تویی که نمی‌توانی متن هایم را بخوانی چقدر دلتنگ می‌نویسم.
ولی شاید یک روز در نبودم کتابی از نوشته‌های‌ این‌روزها‌ی من به دستت برسد.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده
مدیر تالار هنر
گوینده انجمن
Jan
1,111
4,207
مدال‌ها
1
_دل‌تنگ شدم •••
برای حوض خانه مادربزرگم و ماهی های کوچکی که داشت
برای دفن کردن دندان های شیریمان زیر درخت های انگور
و انتظار و انتظار برای هدیه‌ای از فرشته کوچولوها
راستش را بخواهی دلم برای تو نیز تنگ شده!
برای قایم باشک بازی کردن هایی که
همیشه من برنده‌اش بودم
برای خاک بازی‌هایی که اخرش به دعواهای مادرم و گوش مالی دادن تو ختم می‌شد
دلم تنگ شده برای دستکش‌‌هایی که داشتیم و شبیه بود
برای وسطی بازی کردن با گلی و علی کچولو در انتهای کوچه‌ی بی‌نام
گلی الان دو بچه قد و نیم‌قد دارد
و علی کوچولو هم دیگر کوچولو نیست
همه بزرگ شدیم. اما من خیلی وقت است
که خود ده ساله‌ام را کنار همان دیواری که پر بود از نقاشی هایمان گُم کرده‌ام
تو این‌ روزها دلتنگ نمی‌شوی؟
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده
مدیر تالار هنر
گوینده انجمن
Jan
1,111
4,207
مدال‌ها
1
بی‌صدا به تابلو روبه‌روم خیره شدم.
"عکاسی پاییز"
چقدر آشنا و چه غریب با خاطره هایی که آرزو شدند.
من، او و اتاق کوچک عکاسی و دوربین‌ها
به یاد دارم که آخرین‌بار
بیست و یکم آذر ماه برای تولدم به آنجا رفتیم
عکس‌های قشنگی گرفتیم
که قرار نبود تنها میان آلبوم هایم تماشایشان کنم
عکس‌هایی که هنوز هم روح دارن
بوی نم باران می‌دهند
صدای خنده هایمان هنوز از پشت چند قاب عکس به گوش می‌رسد
و دخترک عکاسی که از ژست‌ها و خنده های از ته دلمان سر ذوق می‌آمد و بهترین عکس هارا می‌گرفت
نفس عمیقی کشیدم و وارد شدم
مثل ماهِ گذشته همه چیز سر جایش بود
دوربینم را در دست چپ گرفتم و با دست راستم
با دخترک عکاسی که اکنون مربی عکاسی من شده بود دست دادم. آمدم اینجا تا یادم برود
چند روز از اخرین باری که با تو به اینجا آمدم می‌گذرد .
تا آن ۷۳۰ روز را به یاد نیاورم.
میبینی؟! الان من آن دخترک عکاسی شدم که خاطره های زوج‌های جوان را به تصویر می‌کشم
و تو اما... این روزها‌ منظره‌ای شدی که دیگر با هیچ دوربینی
در دید من نه خواهی آمد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بالا پایین