مقدمه
پیکار و جنگ همیشه زمینیان را به سمت تباهی میبرد؛ اما باید ترسید از روزی که جهان خود دست به اقدام بزند و خواهان اتمام جنگ باشد. آن روز عدالت را خود کیهان رقم خواهد زد... .
پیش گفتار:
نابودی... . همهجا را بوی تعفن مرگ فراگرفته. تعفنی از جنس تباهی که جهانیان را به مسلخ کشاند.
شاید نفرینی بود از ارواح گذشته، یا شاید طالعی شوم برای زمینیانی که طمع دنیا کورشان کرده بود. جنگ بود، جنگ جهانی سوم که ده سال به طول انجامید.
در پسکوچهها ناقوسی شوم نواخته میشد. شاید این جواب مظلومیتهای بر باد رفتهی آدمیان ضعیف بود. یا شاید ریسمان از هم گسیختهی عدالت بود که باری دیگر گره خورد.
در آخرین سال جنگ که قحطی و بیماری بیداد میکرد؛ درحالی که تمام کرهی زمین درگیر جنگ بودند و روزانه انسانهای زیادی قربانی جاهطلبی ابرقدرتها میشدند، آن اتفاق رخ داد... .
گویی خدا میخواست بر آدمیانی که طمع قدرت کورشان کرده بود بفهماند این زمین بازی متعلق به آنان نیست.
در یک شب سرد زمستانی، ناگهان تودهی عظیمی از یک گاز کشندهی قرمز رنگ وارد جو شد. گازی که هیچ دانشمندی نتوانست عناصر تشکیل دهندهاش را تشخیص دهد، این یک چیز ناشناخته بود که بخش اعظمی از زمین را فرا گرفته بود. آخرین نژاد بشر پس از چند نسل در قسمتی از زمین که درگیر گاز نشده بود بقا یافتند و دولت جدیدی برپا شد. مناطق مختلف ناحیهبندی شدند و مثل همیشه عوامل قدرتمند منابع را تصرف کردند.
قسمت شمالی منطقه که منابع غذایی و نفت را به راحتی میشد از دریا به دست آورد نصیب شهرک نشینان شمالی شد و عنوان شهروندان درجه یک را برای خود در نظر گرفتند. جالب است، این بشر هیچگاه درس نمیگیرد... .
شهرک نشینان شمالی منطقه را ناحیهبندی کردند و نام شهروند درجه دو را بر روی اهالی دیگر مناطق گذاشتند.
ناحیهی یک و منطقهی بیشهزار شرق، نصیب بیشه نشینان شد که از نظر منابع غذایی مطلوب شهروندان بود؛ اما از نظر دارو و نفت محتاج شهرک نشینان شمالی بودند.
ناحیهی دو منطقهی کوهستان غرب بود. زمستانهای سرد کوهستان این منطقه را به شدت محتاج سوخت میکرد؛ اما وجود گیاهان دارویی مختلف آنها را در برابر بیماری ایمن ساخته بود.
ناحیه سوم که شامل صحرا نشینان جنوب میشد از نظر منابع نیازمند نواحی دیگر بودند؛ اما با علمشان برگ برندهای داشتند که به وسیلهی آن میتوانستد مایحتاج اصلی زندگی خود را فراهم کنند. آن برگ برنده علم تکنولوژی بود؛ آنها با ساختن ابزار مدرن روزگار میگذراندند که حتی شهرک نشینان شمالی را نیز محتاج خود ساخته بودند.
و حال روایت ما، داستان زندگی دخترکیست از اهالی بیشهزار شرقی. تقدیر او را برای جنگ برمیگزیند؛ جنگی سرنوشتساز که ممکن است تمام منطقه را به سمت تباهی و نابودی ببرد.