جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته کتاب توسط MAHRO. با نام [بئاتریس] اثر «مهسا فرهادی کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 200 بازدید, 4 پاسخ و 7 بار واکنش داشته است
نام دسته کتاب
نام موضوع [بئاتریس] اثر «مهسا فرهادی کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع MAHRO.
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط MAHRO.
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

MAHRO.

سطح
1
 
منتقد آزمایشی کتاب
منتقد کتاب آزمایشی
ناظر آزمایشی
ناظر تایید
مولف تیم روزنامه
کاربر ممتاز
Oct
1,269
3,170
مدال‌ها
4
با نام و یاد یزدان

نام رمان: بئاتریس
ژانر: علمی تخیلی، عاشقانه
نویسنده: mahsa.f
گپ نظارت (6)S.O.W
خلاصه:
یک وظیفه، یک مسئولیت، باری سنگین که سرنوشت یک سال را تعیین می‌کند. آیا این تکلیف شانه‌های نحیف دخترانه‌اش را خواهد شکست؟! شاید این وظیفه همچون پیله‌ای محکم تن آزرده‌اش را بفشارد، فشاری سنگین برای یک شکوفایی عظیم؛ به قیمت تضمین دوام یک سال ملتش. روایت رقابتی سخت، رقابتی که شاید او را به کام مرگ بکشاند... .​
 
آخرین ویرایش:

-pariya-

سطح
6
 
[ مدیر ارشدبخش علوم و فناوری ]
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
مترجم ارشد انجمن
آموزگار انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
25,401
51,444
مدال‌ها
12
1720631293213.png
"باسمه تعالی"

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمان بوک برای منتشر کردن رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.

قوانین تایپ رمان

و برای پرسش سوالات و رفع اشکالات خود در رابطه با رمان، به لینک زیر مراجعه کنید.
پرسش و پاسخ تایپ رمان

قبل از ارسال پارت تاپیک آموزشی درست نویسی را با دقت مطالعه کنید.
درست نویسی- مطالعه این آموزشات اجباری است.
مدیران در صورتی که متوجه اشکالات شما در درست نویسی شوند برای شما ناظر تعیین می‌کنند.

شما می‌توانید با ارسال دو پارت ابتدایی اثر تاپیک نقد کاربران را ایجاد کنید.
پس از ارسال پست اول، از کاربران بخواهید تا نظرات خود را در قالب نقد درباره هر جز از رمان بازگو کنند.
«درخواست نقد توسط کاربران»

دوستان عزیز برای سفارش جلد رمان خود بعد ۱۵ پست در تاپیک زیر درخواست دهید.

درخواست جلد

چنان‌چه قصد دارید اثرتان را با تیزر تبلیغ کنید، درخواست تهیه کلیپ توسط تیم تدوین دهید.
«درخواست تیزر»

پس از 30 پارت در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید.

درخواست نقد شورا

می‌توانید پس از ویرایش اثر خود با توجه به نقد، به تاپیک زیر مراجعه کنید و بعد از خواندن شرایط و با داشتن شرایط، درخواست تگ دهید.
درخواست تگ

و پس پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید. حتماً تمامی پارت‌ها باید تایید ناظر را دارا باشند.
اعلام پایان رمان

با تشکر از همراهی شما
|کادر مدیریت بخش کتاب|
 
موضوع نویسنده

MAHRO.

سطح
1
 
منتقد آزمایشی کتاب
منتقد کتاب آزمایشی
ناظر آزمایشی
ناظر تایید
مولف تیم روزنامه
کاربر ممتاز
Oct
1,269
3,170
مدال‌ها
4
مقدمه
پیکار و جنگ همیشه زمینیان را به سمت تباهی می‌برد؛ اما باید ترسید از روزی که جهان خود دست به اقدام بزند و خواهان اتمام جنگ باشد. آن روز عدالت را خود کیهان رقم خواهد زد... .



پیش گفتار:
نابودی... . همه‌جا را بوی تعفن مرگ فراگرفته. تعفنی از جنس تباهی که جهانیان را به مسلخ کشاند.
شاید نفرینی بود از ارواح گذشته، یا شاید طالعی شوم برای زمینیانی که طمع دنیا کورشان کرده بود. جنگ بود، جنگ جهانی سوم که ده سال به طول انجامید.
در پس‌کوچه‌ها ناقوسی شوم نواخته میشد. شاید این جواب مظلومیت‌های بر باد رفته‌ی آدمیان ضعیف بود. یا شاید ریسمان از هم گسیخته‌ی عدالت بود که باری دیگر گره خورد.
در آخرین سال جنگ که قحطی و بیماری بیداد می‌کرد؛ درحالی که تمام کره‌ی زمین درگیر جنگ بودند و روزانه انسان‌های زیادی قربانی جاه‌طلبی ابرقدرت‌ها می‌شدند، آن اتفاق رخ داد... .
گویی خدا می‌خواست بر آدمیانی که طمع قدرت کورشان کرده بود بفهماند این زمین بازی متعلق به آنان نیست.
در یک شب سرد زمستانی، ناگهان توده‌ی عظیمی از یک گاز کشنده‌ی قرمز رنگ وارد جو شد. گازی که هیچ دانشمندی نتوانست عناصر تشکیل ‌دهنده‌اش را تشخیص دهد، این یک چیز ناشناخته بود که بخش اعظمی از زمین را فرا گرفته بود. آخرین نژاد بشر پس از چند نسل در قسمتی از زمین که درگیر گاز نشده بود بقا یافتند و دولت جدیدی برپا شد. مناطق مختلف ناحیه‌بندی شدند و مثل همیشه عوامل قدرتمند منابع را تصرف کردند.
قسمت شمالی منطقه که منابع غذایی و نفت را به راحتی میشد از دریا به دست آورد نصیب شهرک نشینان شمالی شد و عنوان شهروندان درجه یک را برای خود در نظر گرفتند. جالب است، این بشر هیچ‌گاه درس نمی‌گیرد... .
شهرک نشینان شمالی منطقه را ناحیه‌بندی کردند و نام شهروند درجه دو را بر روی اهالی دیگر مناطق گذاشتند.
ناحیه‌ی یک و منطقه‌ی بیشه‌زار شرق، نصیب بیشه‌ نشینان شد که از نظر منابع غذایی مطلوب شهروندان بود؛ اما از نظر دارو و نفت محتاج شهرک نشینان شمالی بودند.
ناحیه‌ی دو منطقه‌ی کوهستان غرب بود. زمستان‌های سرد کوهستان این منطقه را به شدت محتاج سوخت می‌کرد؛ اما وجود گیاهان دارویی مختلف آن‌ها را در برابر بیماری ایمن ساخته بود.
ناحیه سوم که شامل صحرا نشینان جنوب میشد از نظر منابع نیازمند نواحی دیگر بودند؛ اما با علمشان برگ برنده‌ای داشتند که به وسیله‌ی آن می‌توانستد مایحتاج اصلی زندگی خود را فراهم کنند. آن برگ برنده علم تکنولوژی بود؛ آن‌ها با ساختن ابزار‌ مدرن روزگار می‌گذراندند که حتی شهرک نشینان شمالی را نیز محتاج خود ساخته بودند.
و حال روایت ما، داستان زندگی دخترکی‌ست از اهالی بیشه‌زار شرقی. تقدیر او را برای جنگ برمی‌گزیند؛ جنگی سرنوشت‌ساز که ممکن است تمام منطقه را به سمت تباهی و نابودی ببرد.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

MAHRO.

سطح
1
 
منتقد آزمایشی کتاب
منتقد کتاب آزمایشی
ناظر آزمایشی
ناظر تایید
مولف تیم روزنامه
کاربر ممتاز
Oct
1,269
3,170
مدال‌ها
4
(شصتمین سال پس از نابودی) دروازه‌ی جنوبی مشترک بیشه و شهرک.


صدای خرچ‌خرچ سنگ‌ریزه‌ها از زیر چکمه‌های چرمش به گوش می‌رسد. شنل مشکی رنگش او را در دل سیاهی پنهان نموده و نگهبانان دروازه از دیدن دختر ریزنقش سیاه‌پوشی که در دل تاریکی استتار کرده، عاجزند.
با کم‌ترین صدا طنابی را از درون کیسه‌ی مشکی رنگش بیرون کشیده و قلاب نقره‌ای رنگ انتهای طناب را در هوا تاب می‌دهد. جالب است؛ قصد دارد از دیوار بلند سنگی که منطقه‌ی شهرک و بیشه را از هم جدا کرده است بالا برود.
دختر با مهارت قلاب را به سمت بالا پرتاب کرده و با کشیدن طناب از محکم بودن آن اطمینان حاصل می‌کند. در کسری از ثانیه تنها یک سایه از دختر باقی می‌ماند و او مانند پر کاهی دیوار راست را بالا می‌رود. لبخند می‌زنم؛ اگر این دختر در زمان ما به دنیا می‌آمد مطمئناً در مسابقات جهانی کوه‌نوردی مدال طلا به دست می‌آورد.
این‌ طرف دیوار که منطقه‌ی بیشه است تنها درختانی دیده می‌شوند که در دل سیاهی شب پنهان شده‌اند. به گمانم آن طرف دیوار دیدنی‌تر باشد. از درون دیوار عبور کرده و به بالا نگاه می‌کنم؛ آفرین، چقدر ماهرانه در حال پایین آمدن از دیوار است. چکمه‌های پاشنه‌دارش را بی‌صدار از دیوار حائل جدا می‌کند و به آرامی و با کمک طناب پایین می‌آید.
پس از رسیدن به سطح زمین موج کوچی به طناب وارد کرده و قلاب را از دیوار جدا می‌کند.
پشت این دیوار هم چیز خاصی جز یک مسیر خاکی با شیب روبه بالا وجود ندارد. تنها تفاوتش بوی دریاست که سوار نسیم صورتم را نوازش می‌کند. پس از دقایقی پیاده‌روی که همپای دخترک سیاه‌پوش به سمت بالا رفتیم؛ بالاخره به قله رسیدیم.
بالای تپه منظره‌ی شهرک دیدنی بود.
اینجا خبری از نابودی نیست، چراغ‌ ساختمان‌ها زنجیر‌وار شهر را روشن کرده‌اند و نمای توربین‌های بادی که از این بالا شبیه اسباب‌بازی‌های بچهگانه به نظر می‌رسد در قسمت غرب شهرک دیده می‌شود‌. هنوز در حال تماشای منظره‌ی شهرک هستم که دختر بیشه نشین به سمت سراشیبی تپه حرکت می‌کند.
فحش ریزی زیرلب نثار صورت بی‌ریختش که چیزی از آن مشخص نیست می‌کنم.
‌- هوی کلاغ سیاه، نمی‌بینی دارم از منظره لذت می‌برم؟
نمی‌شنود، به گمانم قدرت شنوایی ندارد. دلیل دیگری نمی‌تواند داشته باشد، اصلاً هم ربطی به اینکه من در تخیلاتم با او حرف می‌زنم ندارد.
هنوز در حال غر زدن هستم، چگونه این سراشیبی تند را با آن چکمه‌های پاشنه بلند طی می‌کند؟
به حاشیه‌ی شهرک که می‌رسیم می‌ایستد. پشت دیوار سنگی یک ساختمان بلند پنهان شده و اطراف را بررسی می‌کند. شنل و شال مشکی رنگی که روی صورتش بسته است را با یک حرکت از تنش می‌کند و با تشویش باری دیگر اطراف را از نظر می‌گذراند. کسی نیست و خیابان بسیار خلوت است، در این وقت شب تنها نگهبانان دولت هستند که با سلاح‌های اشعه‌ای در شهر گشت می‌زنند.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

MAHRO.

سطح
1
 
منتقد آزمایشی کتاب
منتقد کتاب آزمایشی
ناظر آزمایشی
ناظر تایید
مولف تیم روزنامه
کاربر ممتاز
Oct
1,269
3,170
مدال‌ها
4
حال لباس‌های یکدست مشکی رنگ چرمش که سرتاپایش را پوشانده بهتر قابل دیدن است.
با دیدن لباس‌های تنگی که بر بدن دارد حس نفس تنگی کرده و حواسم را با نگاه به کیسه‌اش پرت می‌کنم.
از درون کیسه کمان دست‌ساز قهوه‌ای رنگش را که بر روی بدنه‌اش پارچه‌های ریش‌ریش خاکستری رنگ در حال خودنمایی است را خارج می‌کند. حرکاتش شتاب‌زده و با استرس است؛ اصلاً این دختر بیشه‌نشین چرا باید مخفیانه وارد شهر بشود؟ در حالی که از عاقبت سنگین کارش باخبر است.
درست زمانی که گمان می‌کنم آماده است، قطعه‌ی مشکی رنگ استوانه‌ای شکلی را از درون کیسه خارج می‌کند و با فشردن قسمت بالایی آن خطوط قرمز رنگی بر روی بدنه‌اش ظاهر می‌شوند؛ خطوط با کامل شدنشان نقش یک عقرب را بر روی بدنه به نمایش در می‌آورند. این یک تکنولوژی نادر است که ساختنش تنها از دست صحرانشینان برمی‌آید.
دختر استوانه را درون جیب روی سی*ن*ه‌اش گذاشته و دوباره به راه می‌افتد: به گمانم با تعقیب او جواب سوالاتم را خواهم گرفت. او کیست؟ اینجا چه کار دارد؟ و به کجا خواهد رفت... .
از پشت سر به قامت نسبتا بلندش خیره می‌شوم؛ بافت محکم و خاصی از ابتدای پیشانی تا پشت سر بر روی موهای خرمایی رنگش خودنمایی می‌کند. چقدر منحصر به فرد و خاص به نظر می‌آید.
از درون خیابان خلوت عبور می‌کنیم؛ به نظر می‌آید یکی از خیابان‌های فرعی شهرک باشد که با چراغ برق‌های پرنور روشن شده است. نگاهم بر روی ساختمان‌های فرسوده ثابت می‌ماند که با تزئینات سعی در زیبا جلوه دادن آن دارند.
از نمای ساختمان‌ها مشخص است که متروک هستند و کسی درون آن‌ها زندگی نمی‌کند. به وضوح مشخص است که شهرک نشینان محتاج نیروی انسانی هستند وگرنه با توجه به منابع غنی که در اختیار دارند باید شهرک را کاملاً بازسازی می‌کردند.
دختر با احتیاط و چسبیده به دیوار حرکت می‌کند. زیر یک تیر چراغ برق می‌ایستد و کمانش را مسلح می‌کند. نور که بر صورت دختر می‌تابد توجه‌ام به چشم و ابروی مشکی رنگ کشیده‌اش جلب می‌شود. باید اعتراف کنم این چشم‌های تیره‌ بر روی پوست روشنش هارمونی زیبایی از یک دختر شرقی را به نمایش گذاشته است. به گمانم اجدادش از اهالی آسیا بودند که به این قسمت از زمین سفر کردند.
تا اواسط خیابان پیش رفته‌ایم که دخترک ناگهان جلوی آپارتمان بلندی که نمای شیشه‌ای دارد می‌ایستد. نمای پر زرق و برق آپارتمان با دیگر ساختمان‌ها متفاوت است؛ مطمئناً انسان‌های ثروتمندی در اینجا زندگی می‌کنند.
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین