جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [باند مافیا] اثر «آرامیس بلک کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط Hope.sk با نام [باند مافیا] اثر «آرامیس بلک کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,366 بازدید, 42 پاسخ و 15 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [باند مافیا] اثر «آرامیس بلک کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع Hope.sk
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط HAN
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

Hope.sk

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Nov
59
442
مدال‌ها
2
ماکان گفت:
- نه، دختر خاله پانیذ مورد پسند‌ منه‌!
پانیذ‌ با چشم‌های قهوه‌ای روشنش‌ برگشت‌ و به ماکان‌ نگاه کرد و گفت:
- حالت‌ خوبه‌ خاله؟ من که دختر‌ ندارم!
ماکان‌ شونه‌ای بالا انداخت و گفت:
- بعداً که دختر دار میشی‌!
پدرام‌ با تاسف‌ سری‌ تکون داد‌ و برگشت‌ و رو به ماکان‌ گفت:
- این‌ دختر رو هیچ‌ک.س‌ نمی‌گیر‌... .
حرفش‌ با صدای جیغ‌ پارمیدا‌ قطع‌ شد که می‌گفت:
- پدرام‌ جلوت!
ولی دیگه‌ دیر شده بود و ۲۰۷ پدرام‌ با جنسیس‌ آبی رنگی‌ تصادف‌ کرد.
پدرام‌ و پانیذ هر دو از ماشین‌ پیاده‌ شدن؛ آناشید هم از ماشینش‌ پیاده‌ شد و به سپر‌ ماشینش‌ نگاه‌ کرد‌.
پدرام‌ گفت:
- ببخشید‌ خانم‌، فکر کنم‌ تفصیر‌ من بود!
آناشید سری تکون‌ داد و گفت:
- درسته، فکر می‌کنم‌ مقصر‌ شمایید‌!
بعد شونه‌ای بالا انداخت‌ و گفت:
- من خسارت‌ نمی‌خوام، با اجازتون‌.
و بعد سوار ماشینش‌ شد و رفت. پانیذ همون‌طور که به مسیر رفتن‌ ماشین آناشید نگاه‌ می‌کرد‌ گفت:
- مطمئناً یه چیزیش‌ بود.
و بعد به ماشین‌ پدرام‌ نگاه‌ و بعد از یه‌ بررسی کوچیک‌ گفت:
- ماشین‌ اون‌ بیشتر‌ آسیب‌ دید ولی انگار اصلاً براش مهم نبود، بیا بریم‌ پارا‌ نوبت دکتر‌ داره‌
پدرام‌ سری تکون‌ و داد و سوار ماشینش‌ شد و حرکت کرد‌. آناشید همون‌طور که می‌خندید گفت:
- هر چی بتونم‌ به خورشید صدمه‌ بزنم‌ بهتره‌!
و بعد سرعتش‌ رو بیشتر کرد و به طرف ویلای خورشید روند، می‌خواست از همین‌ امروز‌ نقشه‌ش رو‌ عملی‌ کنه. بعد از پارک کردن ماشینش توی حیاط بزرگ ویلا پیاده‌ شد و نگاهی به ماشین حبیب‌نیا که توی حیاط بود کرد و بعد رفت داخل ویلا و از یکی خدمتکار‌ها پرسید:
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

Hope.sk

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Nov
59
442
مدال‌ها
2
- خانم‌ کجاست؟
خدمتکاری‌ که دست بر قضا همونی‌ بود که خورشید سینی رو از توی دستش انداخته‌ بود با لکنت‌ گفت:
- تو... توی اتاق... اتاقشون‌!
آناشید متعجب از لکنت‌ خدمتکار نگاهی به سر تا پای اون‌ انداخت و سری تکون داد و بعد به سمت اتاق‌کار خورشید رفت‌. فکر کرد خورشید مثل همیشه‌ که حواسش‌ به‌ همه‌جا‌ هست و متوجه اومدنش‌ شده‌ بدون در وارد‌ اتاقش‌ شد؛ خورشید رو دید که روی مبل‌ توی اتاقش‌ نشسته‌ و به دست‌هاش‌ که روی‌ پاهاش بود تکیه داده و موهای‌ مشکیش‌ که بیشتر مواقع پایینشون‌ رنگ‌ کرده‌ بود و الان‌ هم بنفش بود صورتش‌ رو پوشونده‌. آناشید پرسید:
- خورشید، حالت‌ خوبه؟
خورشید سرش رو بلند کرد به آناشید نگاه کرد و آناشید متوجه‌ سرخی‌ چشم‌هاش شد و نفهمید‌ که از عصبانیت‌ این‌طوری شده یا گریه؛ هرچند به نظرش‌ احتمال‌ مورد اول بیشتر‌ بود. خورشید بلند شد و چند بار نفس‌ عمیق‌ کشید و بعد رو به خورشید گفت:
- تا چند روز نباید از خونه‌ بری‌ بیرون‌.
همین‌ جمله‌ باعث شد آناشید و سیم‌ آخر بزنه؛ با داد گفت:
- بسه. خستم‌ کردی‌. ازت‌ خسته‌ شدم. بیخیال‌ من شو لطفاً. متوجه‌ هستی که از این‌ نوع‌ زندگی‌ متنفرم.
خورشید آناشید رو هول داد و از اتاق بیرون رفت داد زد:
- یکی از شما‌ گودزیلا‌ها بیاد‌ این‌رو از جلو‌ی چشم‌های من دور کنه‌.
طولی نکشید که دوتا مرد درشت‌ هیکل‌ اومدن‌ و به سمت آناشید که از تعجب ساکت‌ شده بود رفتن و بازوها‌ش رو گرفتن و خورشید نگاه‌ کردن‌ تا بفهمن‌ با آناشید چی‌کار کنن. خورشید دست‌ چپش‌ رو روی‌ شقیقه‌ش گذاشت و گفت:
- توی اتاق‌ طبقه‌ دوم‌ که پنجره‌ نداره‌ حبسش‌‌ کنید‌!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

HAN

سطح
5
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
فعال انجمن
Mar
4,361
20,988
مدال‌ها
9
«نویسنده تایپ این اثر را موکول کرده»
تاپیک تا اطلاع ثانوی بسته خواهد بود.

[..کادر مدیریت بخش کتاب..]
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین