یک روز بارانی شدید انگار که آن روز مانند تولدشان نفرین شده باشد، زن کلاه بهسر به اطراف خود نگاهی کرد؛ وقتی مطمئن شد کسی دنبالش نیست وارد کلبهی چوبیِ قدیمی، در دور افتادهترین نقطه شهر بود شد. زن کلاه خود را کنار میزند و به خاتونی که داشت زایمان میکرد نگاه کرد. زن کلاه بهسر که سیسی نام داشت به خاتون درحال زایمان آندریا نزدیک شد و در کنارش نشست.
سیسی: طبق قرار تو بعد از زایمان یکی از فرزندانت را به الهههای اساطیر تحویل میدهی و من مسئول اینکار هستم.
آندریا: من میخواهم این درد زودتر تمام شود. کاری کن درد من کمتر شود. من فرزندم را به شما خواهم داد؛ فقط دردم را تسکین بده.
آندریا در حالی که از درد به خود میپیچید فرزندانی که حاصل همخوابی با پادشاه اعظم بود را به دنیا میآورد. سیسی درحالیکه با تاسف به او خيره بود دستش را روی شکم آندریا گذاشت وِردی زیر لب خواند که باعث شد جیغ آندریا همزمان با صدای نوزاد تازه به دنیا آمده آمیخته شود. در آن هنگام در کلبه به شدت باز میشود و پزشک سلطنتی وارد میشود. سیسی قبل از آنکه دیده شود کودک دختر که تازه به دنیا آمده بود را در آغوش میگیرد و کنار کمد قایم میشود. میخواهد از به دنیا آمدن قل دیگر نیز مطمئن شود. پزشک همراه قابله دست به کار میشوند و قل دیگر نیز سالم به دنیا میآید. پزشک در آن حال میگوید:
- پادشاه دستور دادند که فرزندتان را به قصر ببریم بعداً خودشان شما را به حضورشان دعوت میکند. کودک تازه به دنیا آمده را که بردند، سیسی از لای کمد بیرون آمد و به آندریا رو کرد گفت:
- برایت متاسفم که در انتخاب همه چیز اشتباه میکنی؛ هر چقدر راه روشن را نشانت دهند بازهم از تاریکی عبور میکنی.
سیسی نیز با قل دیگر میرود. فقط آندریایی میماند که تازه زایمان کرده است؛ انگار برای همه نامرئی شده بود و کسی او را نمیدید.
«چند لحظه بعد سالن گردهمایی انجمن»
سیسی وارد سالن میشود، انگار همه منتظر بودن تا آن نوزاد دختر را ببینند، انگار که برگه برندهی همه اشخاص حاضر درسالن بود؛ گویا اگر آن نوزاد دختر نباشد وجود آنها نیز بیارزش است. سیسی جلو میرود و در برابر الهههای اساطیر تعظیم کرد و سر بلند میکند.
سیسی : الهههای من! همان دختری است که خواسته بودید.
یکی از الههها که نشان میداد کنترل کنندهی بقیه الههها نیز بود برخواست و گفت:
- میدانم در چه حالی هستی سیسی، اما ما مجبور هستیم اینکار را بکنیم؛ چون اون یک برگزیده است و الان باید او را به دنیای انسانها بفرستیم، تا درون خود را بیابد و آماده روزی شود که ما او را برگردانیم و مأموریت خود را به انجام برساند.
سیسی دوباره تعظیمی کوتاه میکند و میگوید:
- هر چه شما امر کنید همان میشود سرورم!
بدین ترتیب نوزاد دختر به دنیای انسانها فرستاده شد. آنها ریسک بزرگی کرده بودند و احتمال زنده ماندنش پنجاه در پنجاه بود اما اگر اینجا میماند؛ حتی اگر کل افراد حاضر در جمع برای محافظت از او جمع میشدند، نیز بازهم مرگش حتمی بود.