- Jun
- 2,111
- 39,324
- مدالها
- 3
به شما اطمینان میدهم که در قصد و درخواستم ثابتقدم بوده و هیچ نیت سوئی ندارم و همچنین تا شما را راضی نکنم، دست از تلاش برنمیدارم.
راستی، جهت شکایت از این شاخه رز به خانم محمدی مراجعه نکنید، چون من پیش از این کار ایشان را در جریان تصمیمم قرار داده و از ایشان چراغ سبز گرفتهام و خواستهام همین امروز به عنوان واسطه من با شما صحبت کنند، پس منتظر تماسشان باشید.
امیدوارم دل شما نسبت به حقیر نرم شود.
چشم انتظار یک توجه، صالح فتاحی
***
قادری از وقاحت فتاحی نفس عمیقی کشید. نامه را با یک دست مچاله کرد و شاخه رز را به سقف ماشین کوبید و بعد هر دو را روانه سطل زبالهای که همان نزدیکی بود کرد. به طرف ماشین برگشت، دستانش را روی سقف تکیه داد و کمی به زمین خیره شد تا توانست اعصابش را آرام کند و سوار ماشین شود.
ماشین را روشن کرد و به این فکر رفت که چه کند تا هم فتاحی را از سر باز کند، هم به وجههاش در محل کار خدشه وارد نشود. واقعاً مردک به چه رویی جرئت کرده بود از او خواستگاری کند؟ دیگر حتی نمیتوانست شکایتش را به مدیر کند.
صدای زنگ او را وادار کرد تا گوشی را از جیب مانتویش بیرون بیاورد. با دیدن نام خانم محمدی آهی از سی*ن*ه بیرون داد.
- لعنت بهت فتاحی.
چارهای نداشت. بعد از کمی مکث تماس را جواب داد.
خوب میدانست روزهای سختی پیشرو خواهد داشت، آن هم با آدم سمج و زبانبازی چون فتاحی.
راستی، جهت شکایت از این شاخه رز به خانم محمدی مراجعه نکنید، چون من پیش از این کار ایشان را در جریان تصمیمم قرار داده و از ایشان چراغ سبز گرفتهام و خواستهام همین امروز به عنوان واسطه من با شما صحبت کنند، پس منتظر تماسشان باشید.
امیدوارم دل شما نسبت به حقیر نرم شود.
چشم انتظار یک توجه، صالح فتاحی
***
قادری از وقاحت فتاحی نفس عمیقی کشید. نامه را با یک دست مچاله کرد و شاخه رز را به سقف ماشین کوبید و بعد هر دو را روانه سطل زبالهای که همان نزدیکی بود کرد. به طرف ماشین برگشت، دستانش را روی سقف تکیه داد و کمی به زمین خیره شد تا توانست اعصابش را آرام کند و سوار ماشین شود.
ماشین را روشن کرد و به این فکر رفت که چه کند تا هم فتاحی را از سر باز کند، هم به وجههاش در محل کار خدشه وارد نشود. واقعاً مردک به چه رویی جرئت کرده بود از او خواستگاری کند؟ دیگر حتی نمیتوانست شکایتش را به مدیر کند.
صدای زنگ او را وادار کرد تا گوشی را از جیب مانتویش بیرون بیاورد. با دیدن نام خانم محمدی آهی از سی*ن*ه بیرون داد.
- لعنت بهت فتاحی.
چارهای نداشت. بعد از کمی مکث تماس را جواب داد.
خوب میدانست روزهای سختی پیشرو خواهد داشت، آن هم با آدم سمج و زبانبازی چون فتاحی.