- Jun
- 2,111
- 39,324
- مدالها
- 3
محمدی دخترها را به دفتر مدیریت فراخواند و تا پایان ساعت کلاسی با آنها حرف زد، زمانی که فتاحی و قادری برخلاف دفتر دبیران برای پیگیری مسئله به دفتر مدیریت رفتند، هر سه دختر درحالیکه سر به زیر از دفتر خارج میشدند و «ببخشید آقا» و «ببخشید خانم» روی لبشان بود از آنجا دور شدند.
قادری نگاه اخمآلودی به فتاحی کرد و داخل شد و خطاب به محمدی گفت:
- خانم مدیر! امیدوارم بهتون ثابت شده باشه که کی قصد داره دخترها رو خام خودش کنه.
فتاحی از پشت سر گفت:
- خانم قادری! میدونم علاقه دارید این امر حقیقت داشته باشه... .
قادری به طرف فتاحی برگشت.
- این اراجیف رو بس کنید.
محمدی محکم گفت:
- آروم باشید، با هر دونفرتونم.
چند لحظه مکث کرد و به هر دونفر نگاه کرد و بعد آرامتر گفت:
- حالا هم بفرمایید بشینید تا باهم حرف بزنیم.
وقتی آن دو نشستند ادامه داد.
- من با دخترها زیاد حرف زدم و بالاخره تونستم کل ماجرا رو مشخص کنم. اون گل فقط یک شوخی بچهگانه بوده که اونها با شما دو نفر انجام دادن.
قادری عصبی شد.
- یعنی چی خانم محمدی؟
- یعنی اینکه دخترها فکر کردن سرگرمی خوبیه، تصمیم گرفتن یه گل بذارن پشت شیشه ماشین شما و وانمود کنن آقای فتاحی برای شما گذاشتن، به قول خودشون میخواستن یه فانتزی عاشقانه ایجاد کنن.
قادری نگاه اخمآلودی به فتاحی کرد و داخل شد و خطاب به محمدی گفت:
- خانم مدیر! امیدوارم بهتون ثابت شده باشه که کی قصد داره دخترها رو خام خودش کنه.
فتاحی از پشت سر گفت:
- خانم قادری! میدونم علاقه دارید این امر حقیقت داشته باشه... .
قادری به طرف فتاحی برگشت.
- این اراجیف رو بس کنید.
محمدی محکم گفت:
- آروم باشید، با هر دونفرتونم.
چند لحظه مکث کرد و به هر دونفر نگاه کرد و بعد آرامتر گفت:
- حالا هم بفرمایید بشینید تا باهم حرف بزنیم.
وقتی آن دو نشستند ادامه داد.
- من با دخترها زیاد حرف زدم و بالاخره تونستم کل ماجرا رو مشخص کنم. اون گل فقط یک شوخی بچهگانه بوده که اونها با شما دو نفر انجام دادن.
قادری عصبی شد.
- یعنی چی خانم محمدی؟
- یعنی اینکه دخترها فکر کردن سرگرمی خوبیه، تصمیم گرفتن یه گل بذارن پشت شیشه ماشین شما و وانمود کنن آقای فتاحی برای شما گذاشتن، به قول خودشون میخواستن یه فانتزی عاشقانه ایجاد کنن.