جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

تکمیل شده [به طعم دناتونیوم] اثر «aryana elhaei کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته دیالوگ و فن‌فیکشن‌های تکمیل شده توسط ragazza della notte با نام [به طعم دناتونیوم] اثر «aryana elhaei کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,050 بازدید, 31 پاسخ و 12 بار واکنش داشته است
نام دسته دیالوگ و فن‌فیکشن‌های تکمیل شده
نام موضوع [به طعم دناتونیوم] اثر «aryana elhaei کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع ragazza della notte
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط ragazza della notte
موضوع نویسنده

ragazza della notte

سطح
2
 
ناظر تایید
ناظر تایید
کاربر ممتاز
کاربر رمان‌بوک
Jan
2,716
6,565
مدال‌ها
3
***
- مهسا!
- چیه؟ خب گفتم نمی‌خوام دختر بی‌شعو.ری مثل تو دختر عمه‌ام بشه.
- خب چرا؟ مگه چی دیدی از من؟
- هیچی! فقط تو عمه‌ام رو ازم گرفتی.
- به من ربطی نداره عمه‌ی تو مادر من شده!
- به خاطر تو مادرت شد!
- من فقط پیشنهادش رو دادم! اون می‌تونست قبول نکنه!
- اما در هر صورت کار تو بود.
- می‌دونی چیه؟
- چیه؟
- برام افکار تو که به دو هزار نمی‌ارزه اصلاً مهم نیست. با این حرف‌هات تفکراتی که خانوادت و به خصوص عمه‌ات تو ذهنت جا دادن رو مشخص کردی!
- دختره‌ی ***. اون لبخند مزخرف چیه رو صورتت؟ ها؟!
- به این میگن نیشخند نه لبخند.
- برای چی نیشخند می‌زنی؟
- چون تو هم به اون‌ها پیوستی.
- به کی‌ها؟!
- به اون‌هایی که به من تلخ بودن رو یاد دادن... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

ragazza della notte

سطح
2
 
ناظر تایید
ناظر تایید
کاربر ممتاز
کاربر رمان‌بوک
Jan
2,716
6,565
مدال‌ها
3
***
- می‌دونی چیه؟
- چیه؟
- هوم... تولدت کِی بود؟
- پریروز.
- من فردا تولدمه.
- واقعا؟ پس چرا من خبر ندارم؟
- جون هیچ تبریکی در کار نخواهد بود!
- یعنی چی؟!
- مادرم چند وقت پیش بهم گفت برای تولد تو نه وقت داریم نه حوصله. پس بیخیال شو.
- چه‌قدر بد حرف زده!
- هوم. میدونی یکی از دلایل تلخ شدن من مادرمه... .
- مادرها که خیلی خوبن.
- بعضی از مادرها آره. ولی نامادری‌ها همیشه بدن... هر چه‌قدر هم بگردی، باز امکانش یک در هزاره که خوب پیدا کنی.
- ... .
- می‌دونی شاید خیلی از آدم‌هایی که بدن از همین نامادری‌ها داشتن... شاید تقصیر خودشون نبوده که بد شدن... تلخ شدن... و از خوبی‌ها رد شدن... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

ragazza della notte

سطح
2
 
ناظر تایید
ناظر تایید
کاربر ممتاز
کاربر رمان‌بوک
Jan
2,716
6,565
مدال‌ها
3
***
- چی گوش میدی؟
- آهنگ یاسِ.
- اسمش چیه؟
- لال.
- چرا این رو گوش میدی؟ خیلی مسخرس هیچ معنی نداره.
- تو نمی‌فهمی وگرنه معناش از این آهنگ‌های پاپ شما بیشتره.
- مثلا یه تیکش رو بگو!
- شرف داره دشمن هزار و صد مرتبه، به این توده‌ی خوش‌آمد بد مرتبه!
- الان چه معنی‌ای داشت؟
- اگر بری تو بهرش می‌فهمی... مشکل ما اینه از هر چیزی ساده می‌گذریم!
- خب ساده نگذریم بشینیم غصه بخوریم؟
- از خیلی چیزها نباید ساده گذشت... چون زندگیت رو نابود میکنن... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

ragazza della notte

سطح
2
 
ناظر تایید
ناظر تایید
کاربر ممتاز
کاربر رمان‌بوک
Jan
2,716
6,565
مدال‌ها
3
***
- امروز چندمین روزه؟
- که چی؟
- که تلخی می‌کنی!
- آها! با امروز میشه 3650 روز.
- یعنی میشه چند سال؟
- دَه سال.
- وا! خسته نشدی؟
- نه.
- خیلی کارهات بی‌خوده!
- نظر تو واسه‌‌ی خودت محترمه اما واسه من نه!
- خیلی بی‌ادبی.
- ... .
- اصلاً چرا این‌طور می‌کنی؟
- چون حرف‌های آدم‌هایی مثل تو باعثش شده.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

ragazza della notte

سطح
2
 
ناظر تایید
ناظر تایید
کاربر ممتاز
کاربر رمان‌بوک
Jan
2,716
6,565
مدال‌ها
3
- مگه ما چیکار می‌کنیم؟
- با حرف‌هاتون، کارهاتون، قضاوت‌هاتون و... باعث شکستن ما و ما و امثال ما میشید.
- به نظرت این طرز فکر درسته؟ اصلاً چرا همش تقصیر ماست؟
- بله درسته، تقصیر شماست چون ما آزادیم هر طور دوست داریم زندگی کنیم اما شما... .
- ما چی؟
- با نظرات و قضاوت‌هاتون جلوی این آزادی رو می‌گیرید!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

ragazza della notte

سطح
2
 
ناظر تایید
ناظر تایید
کاربر ممتاز
کاربر رمان‌بوک
Jan
2,716
6,565
مدال‌ها
3
***
- دَه، بیست، سی، چهل... چی‌شده؟
- رفت!
- کی رفت؟ چرا گریه می‌کنی؟!
- مامان رفت!
- کجا رفت؟ خب هر جا رفته باشه برمی‌گرده!
- مُرد! می‌فهمی؟! مُرد تو از اول هم اون واست مهم نبود... .
- صبر کن ببینم! چی میگی واسه خودت؟ مامان که خوب بود!
- حالا که مُرده! می‌تونی زندش کنی؟ می‌دونستم! می‌دونستم! مامان واسه تو مهم نبود تو مامان رو دق دادی! تو!
- ننداز تقصیر من! مگه چیکار کردم؟ من الان فهمیدم!
- تو مامان رو دق دادی تو!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

ragazza della notte

سطح
2
 
ناظر تایید
ناظر تایید
کاربر ممتاز
کاربر رمان‌بوک
Jan
2,716
6,565
مدال‌ها
3
- می‌دونم ناراحتی اما هیچی تقصیر من نیست!
- چرا! تقصیر توئه مامان همش نگران تو بود!
- مگه من بچم؟
- نه! تو بزرگ شدی! خونه جدا می‌گیری! به زنگ زدن ما اهمیت نمیدی! مستقل شدی!
- چه ربطی داره؟
- مامان نگران تو بود! می‌ترسید تو شهر غریب بلایی سرت بیارن!
- من که بهتون می‌گفتم جای نگرانی نیست!
- پس چرا جواب زنگ‌هاش رو نمی‌دادی؟ می‌دونی چه‌قدر از دوریت ضجه زد؟ می‌دونی؟
- باشه! جیغ نزن! به هر حال هر آدمی... .
- خفه شو! بی‌لیاقت! تو اصلاً می‌فهمی چی دارم میگم؟
- مگه من باید مثل تو جیغ بزنم؟ مگه من آدم نیستم؟ من به خاطر تو رفتم!
- ها! حالا می‌ندازی تقصیر من نه؟
- تو رفتارت با من بد بود! مجبور شدم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

ragazza della notte

سطح
2
 
ناظر تایید
ناظر تایید
کاربر ممتاز
کاربر رمان‌بوک
Jan
2,716
6,565
مدال‌ها
3
- ازت متنفرم! به خاطر تو مامان من رو دوست نداشت!
- بی‌خیال! توقع داری الان مثل بازیگرها زانو بزنم و گلوم رو فشار بدم؟ آها حتماً اشک‌هام یکی پس از دیگری هم فرود بیان؟
- تو... .
- یک بار به من احترام بزار! نه خانوم! من مثل شما آدم‌ها بازیگر نیستم! من بغضم رو توی خودم خفه می‌کنم!
- حتما می‌خوای بگی تو خیلی خوبی!؟
- من با بغض بزرگ شدم... به خاطر همین... من مثل شما نیستم!
- ببین واسه من مهم نی... .
- فکر کردی واسه من مهمه؟ نه تو و نه خانوادت واسه‌ی من مهم نیستید!
- بوق... بوق... بوق... .
***
- خواهرم! من همون روز داشتم باهاش تلفنی حرف می‌زدم!
- آروم باش گریه نکن!
- چه‌طور گریه نکنم؟ خواهر دسته گلم بعد مامانم رفت!
- من به خاطر تو رفتم... .
- نه! دروغ میگی!
+ اون داره با کی حرف میزنه؟
+ نمی‌دونم! بنده خدا مادر و خواهرش رو تو یه روز از دست داد حتما دیوونه شده!
+ بدبخت! باید ببریمش بیمارستان روانی!
+ هوم! آره الان ما خانوادشیم به هر حال ما باید براش یه کاری انجام بدیم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

ragazza della notte

سطح
2
 
ناظر تایید
ناظر تایید
کاربر ممتاز
کاربر رمان‌بوک
Jan
2,716
6,565
مدال‌ها
3
***
- اسم؟
- ثریا.
- فامیلی؟
- حیصمی.
- سن؟
- 24.
- شماره همراه برای مواقع ضروری؟
- 0916.
- بله. خوشحالیم که آسایشگاه ما رو برای درمان بیمارتون انتخاب کردید.
- هی آقا! تیمارستان که خوشحالی نداره.
- دلیل اینجا بودنشون؟
- عشق!
 
موضوع نویسنده

ragazza della notte

سطح
2
 
ناظر تایید
ناظر تایید
کاربر ممتاز
کاربر رمان‌بوک
Jan
2,716
6,565
مدال‌ها
3
***
- می‌دونی؟
- چیه؟
- دلم میخواد پایان بدم.
- به چی؟
- به این دفتر.
- خب چرا نمی‌دی؟
- آخه دست من نیست.
- چرا؟
- چون این دفتر سرنوشته و روزگار با قلم سیاه رنگش همش سیاهی رو برام می‌نویسه.
- چرا حالا سیاه؟
- چون روزگار رنگی به جز سیاه واسه‌ی زندگی من پیدا نمی‌کنه!
 
بالا پایین