جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [بوتیک عاشقی] اثر «نیایش بیاتی و فاطمه مرادی»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط نیایش بیاتی۱۱ با نام [بوتیک عاشقی] اثر «نیایش بیاتی و فاطمه مرادی» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,236 بازدید, 40 پاسخ و 1 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [بوتیک عاشقی] اثر «نیایش بیاتی و فاطمه مرادی»
نویسنده موضوع نیایش بیاتی۱۱
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط آساهیر
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jan
493
964
مدال‌ها
2
نام رمان: بوتیک عاشقی

نویسندگان: فاطمه مرادی و نیایش بیاتی

ژانر: عاشقانه

گپ نظارت: (6)S.O.W


خلاصه:

یک مرگ ناگهانی، یک‌غم و اندوه..

شاید با مرگش تمام زندگی‌ام عوض شد..
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: sahel_frd

-pariya-

سطح
6
 
[ مدیر ارشدبخش علوم و فناوری ]
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
مترجم ارشد انجمن
آموزگار انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
25,401
51,467
مدال‌ها
12
IMG-20220917-WA0027.jpg
"باسمه تعالی"


نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمان بوک برای منتشر کردن رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.

قوانین تایپ رمان

و برای پرسش سوالات و رفع اشکالات خود در رابطه با رمان، به لینک زیر مراجعه کنید.
پرسش و پاسخ تایپ رمان

قبل از ارسال پارت تاپیک آموزشی درست نویسی را با دقت مطالعه کنید.
درست نویسی- مطالعه این آموزشات اجباری است.
مدیران در صورتی که متوجه اشکالات شما در درست نویسی شوند برای شما ناظر تعیین می‌کنند.

شما می‌توانید با ارسال دو پارت ابتدایی اثر تاپیک نقد کاربران را ایجاد کنید.
پس از ارسال پست اول، از کاربران بخواهید تا نظرات خود را در قالب نقد درباره هر جز از رمان بازگو کنند.
«درخواست نقد توسط کاربران»

دوستان عزیز برای سفارش جلد رمان خود بعد ۱۵ پست در تاپیک زیر درخواست دهید.

درخواست جلد

چنان‌چه قصد دارید اثرتان را با تیزر تبلیغ کنید، درخواست تهیه کلیپ توسط تیم تدوین دهید.
«درخواست تیزر»

پس از 30 پارت در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید.

درخواست نقد شورا

می‌توانید پس از ویرایش اثر خود با توجه به نقد، به تاپیک زیر مراجعه کنید و بعد از خواندن شرایط و با داشتن شرایط، درخواست تگ دهید.
درخواست تگ

و پس پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید. حتماً تمامی پارت‌ها باید تایید ناظر را دارا باشند.
اعلام پایان رمان



با تشکر از همراهی شما
|کادر مدیریت بخش کتاب|
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jan
493
964
مدال‌ها
2
**

طبق عادت خود دستی به لبم می‌کشم و لباس رو توی قفسه‌ می‌گذارم.

آهی می‌کشم و با خستگی کمرم را ماساژ می‌دهم.

من و دوست صمیمی‌ام در حال چیدن لباس‌ها در بوتیکی که تازه زده‌ایم، بودیم.

نیایش نگاهی به من کرد و با حرص روی صندلی نشست.
- خسته شدم، کی تموم میشه؟!

از عجول بودنش تک‌ خنده‌‌ای می‌زنم و زمزمه‌وار می‌گویم:
- تنبل!

نیایش ابرویی بالا داد و به پشت‌سرم اشاره می‌کند و من با تعجب به حرکاتش زل می‌زنم؛ نمی‌فهمم چی می‌خواهد به من بگه.

وقتی می‌بینه آبی ازم گرم نمی‌شه، از صندلی بلند می‌شود و به شخصی که انگار پشت سرم هست؛ سلام می‌دهد:

- سلام.

بلاخره می‌فهمم یک‌نفر پشت سر من هست و معني حركات نيايش چی بوده.

سریع بر می‌گردم و کنجکاوم ببینم کی جلوی بوتیک ما ایستاده؛ اما...

باورم نمی‌شد، با دیدنش سعی داشتم جلوی لبخندی که می‌خواهد به صورتم بیاید رو بگیرم.

نیایش با بازویش به پهلویم ضربه‌ی آرومی می‌زنه تا از فکر در بیایم و بیش از حد ضایع بازی در نیارم.

کمی مکث می‌کنم، بلاخره خودش دست به کار می‌شود و می‌گوید:
- سلام.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: sahel_frd
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jan
493
964
مدال‌ها
2
سری تکون می‌دهم که نیایش چشم‌هایش رو ریز می‌کند و دست به سی*ن*ه منتظر می‌ماند؛ چشم از نیا بر می‌دارم و به ماهان چشم می‌دوزم.

من قدرت این رو داشتم، که همین الان بپرم توی بغلش؛ و بهش بگم تو شخصیت محبوبِ منی، اما خوب...غرور و حیای‌دخترونه‌ام چه می‌شود.

- از این‌که کنار مغازه‌ی من بوتیک باز کرده‌اید، خیلی خوشحالم، بهه این‌جا خوش آمدید.

لبخندم رو پررنگ تر می‌کنم و از استرس زیاد قلبم تند تند بر سی*ن*ه‌ام می‌کوبید، لبم رو با زبونم تر می‌کنم و با مهربونی می‌گویم:
- ما هم از این‌که شما را دیدیم، خوشحالیم.

نیایش طاقت نمیاره و سرش رو جلو می‌آورد و توی گوشم زمزمه می‌کند:

- ور پریده! من کجا خوشحالم از دیدنش؟ چرا از طرف من حرف می‌زنی؟

لبخند حرصی به او می‌زنم و او رو از خودم جدا می‌کنم و زیر لب فحشی بهش می‌دم.

نگاهم رو به او می‌دوزم که با دیدن این‌که به طرف مغازه‌ی خودش رفته؛ نفسم رو بیرون می‌دهم.

نمی‌دونستم چی بگم، او این‌جا؟

نیایش هنوز هم توی بهت بود، بلاخره به خودش می‌آید و بیست‌سوالی‌اش شروع می‌شود:

- فاطمه؟ تو نمی‌دونستی که این این‌جا هست؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: sahel_frd
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jan
493
964
مدال‌ها
2
سرم رو به نشانه‌ی نه بالا می‌دهم، با تعجب چشم گرد می‌کنم و لباسی رو توی قفسه می‌گذارم و در همون حال می‌گویم:

- نه، خیلی جا خوردم، خودت هم دیدی؛ نیا مگه میشه؟ من نمی‌دونستم!

نیایش نفسش رو بیرون می‌دهد و مشغول به کار می‌شود.

خیلی خوشحال بودم بخاطر این‌که دیده بودم او رو، انگار کل دنیا رو به من دادند.

از این خوشحال بودم که مغازه‌اش کنار مغازه‌ی ما هست.

حدود دو ساعتی بود مشغول به کار کردن بودیم و در این بین غر غر مان بلند شده بود.

دو نفری‌هم بهمون بخاطر بوتیک تبریک گفتند، البته هیچ تبریکی مثل اون تبریک من رو خوشحال نکرد.

نیایش با بی حالی خودش رو روی صندلی پرت کرد و گفت:

- فاطمه؟

دست از کار کشیدم و تو چشم‌های قهوه‌ایش زل زدم.

- جان؟

آهی کشید و با خستگی بدنش رو کش و قوسی داد.

- برو یچی بخر کوفت کنیم، گشنمه!

اخم باحالی می‌کنم و می‌گم:

- تو کوفت کن، من نوش‌جان می‌کنم.

با حرص دستش به سمت کفشش میره که تا ته ماجرا رو می‌خونم و پا به فرار می‌گذارم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: sahel_frd
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jan
493
964
مدال‌ها
2
از بوتیک بیرون زدم و با دیدنش که، در حال سیگار کشیدن بود، سرم رو تکون دادم و اون هم سری تکون داد.

- چیزی لازم دارید، بگویید من براتون می‌خرم.

- نه، ممنون.

سرم رو پایین انداختم و به مغازه‌‌ای که 10 قدم اون‌طرف‌تر بود، رفتم.

یک‌ پیرمردی بود؛ با دیدنم لبخندی می‌زند و می‌گوید:

- سلام دختر گلم.

لبخندی می‌زنم و دو کیک و آبمیوه‌ای بر می‌دارم و روی میز می‌گذارم.

- سلام حاج‌آقا.

بعد از حساب کردن اون خوراکی‌ها، به بوتیک قدم برداشتم.

نیا با دیدن خوراکی‌ها چشم‌هایش برق زد؛ با این‌کارش فهمیدم، چقدر گرسنه‌اش بود.

- دستت طلا آجی.

یک کیک و آبمیوه رو به سمتش می‌گیرم و با لبخند می‌گویم:
- نوش جونت.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: sahel_frd
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jan
493
964
مدال‌ها
2
بعد از خوردن کیک و آب‌میوه، که حسابی بهمون چسبید؛ دوباره شروع به کار کردیم.

- ببخشید خانم؟

سرم رو بالا اوردم و به خانمی که من رو صدا زده بود، نگاه کردم:

- این لباس آبی‌ رو چند می‌دهید؟

نگاهم رو به لباس آبی که خودم هم چشمم اون رو گرفته بود، دوختم.

- هفتاد هزار تومان، گلم. جنسش حرف نداره، جوری که خودم هم چشمم اون رو گرفته و یکی از اون رو برای خودم و رفیقم، بر می‌دارم.

لبخندی می‌زند و کارتش رو بیرون می‌اورد و روی میز می‌گذارد؛ نگاهم و به نیا که در حال استوری دیدن بود، می‌اندازم.

- نیایش، اون لباس آبی خوشگله که، پشت سرته رو بیار.

نیایش سرش رو بالا می‌آورد و گردنش رو ماساژ می‌دهد.

نگاهش به مشتری می‌افتد و با لبخند سلامی می‌دهد و اون لباس آبیِ رو روی میز می‌گذارد و بازش می‌کند:

- جنسش عالیه، مطمئنم از خریدت پشیمون نمیشی.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: sahel_frd
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jan
493
964
مدال‌ها
2
مشتری، لبخندی می‌زند و از نیا تشکر می‌کنه.
نگاهم رو به بچه‌ی کوچولوی‌ مشتری، می‌دوزم و با لبخندی بهش زل می‌زنم.
نیایش کارت رو از روی میز بر می‌دارد و نگاهش رو به مشتری می‌دوزد:

- رمز؟

- ****

نیایش رمز رو می‌زند و لباس رو توی پلاستیک، می‌گذارد، بعد پلاستیک و کارت رو به سمت مشتری می‌گیرد و با لبخند می‌گوید:

- بفرمایید، مبارکتون باشه.

مشتری تشکر می‌کنه و با اون فسقلی تپلش، از بوتیک بیرون می‌زند.

فقط موندم نقش من، اینجا چی بود؟
همه‌ی کارها رو نیایش، انجام می‌داد.

هوفی کشیدم، نیایش بهم خیره شد و با تصمیم نهایی، بشکنی می‌زند و با خوشحالی می‌گوید:

- به‌نظرت دابسمش بریم؟

با نظرش موافق بودم؛ خیلی وقت بود دابسمش نگرفته بودیم.

با خوشحالی سرم رو تکون می‌دهم و با یک حرکت خودم رو داخل اتاق پرو می‌کنم.

از توی آینه چهره‌ام، رو بررسی می‌کنم تا از داشتن آرایش، مطمئن بشوم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: sahel_frd
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jan
493
964
مدال‌ها
2
وقتی از ارایش صورتم، مطمئن شدم به سمت نیایش رفتم و دستم رو روی شونه هایش، گذاشتم:

- با چه آهنگی، می‌خوای دابسمش بریم؟

نگاهش رو بهم می‌دوزد و با لبخند زمزمه می‌کنه:

- بیبی گرگ.

نیشم از این حرفش باز می‌شود و با ذوق، بغلش می‌کنم.

- وای نیا، خودت می‌دونی، من چقدر از این آهنگ، خوشم میاد.

سرش رو تکون می‌دهد و از بغلش بیرون میام و توی گوشی زل می‌زنیم و نیا اهنگ رو پلی می‌کنه و دابسمش شروع می‌شه.

(بیبی گرگ_تتلو)

همه ک.س و دار و ندارم؛

بریدن چند سال پیش از من!

هر چی میگی قطعاً درسته...

"من" باس صد بار می‌شکستم!

"نفهمیدم هر بار چی اصلاً؛

به من و حرفام می‌بستن(:

ولی خب این حجم تنفر...

یهو داد بد کاری دستم؛


نیایش دابسمش رو قطع می‌کنه، که من با خوشحالی توی چشم‌هایش، زل می‌زنم:

- ادیتش پای خودته دختر.

پشت چشمی نازک می‌کنه.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: sahel_frd
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jan
493
964
مدال‌ها
2
پشت چشمی برای من نازک می‌کند و دوباره روی صندلی‌اش می‌شیند:

- مثل همیشه.

- ببخشید؟

سرمون رو بلند می‌کنیم و با دیدن اون پسری که، نیا ازش متنفره، پوزخندی می‌زنم.

نیایش اخمی‌ می‌کند و سرش رو از توی گوشیش در آورد و به اون پسره زل می‌زند:

- چکار داری که، اومدی این‌جا؟

پسره چشم‌هایش رو گرد می‌کند و تو چشم‌های نیایش زل می‌زند و با اخم می‌گوید:

- هیچی، خواستم تبریک بگم، به‌خاطر بوتی... .

نیایش سرش رو تکون می‌دهد و با حرص زمزمه می‌کند.

- تبریک رو گفتی، می‌تونی بری!

بعد با چشم‌غره‌ای، مشغول به کارش می‌شود.

نگاهم رو به پسره می‌دوزم که با عصبانیت به نیایش چشم دوخته، با یک حرکت به سمت نیایش قدم بر می‌دارد.

با اخم‌های در همم نگاه می‌کنم.

- چکار می‌کنی ها؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: sahel_frd
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین