موضوع نویسنده
- Jan
- 493
- 964
- مدالها
- 2
ایلیا لبخندی میزند و به نیا زل میزند.
- نیایش، چه اسم جذابی، معنیاش میشه پرستش و راز نیاز درسته، نیا؟
نیا سرخ تر شد، میدونستم از اینکه او رو نیا صدا زده چقدر قند توی دلش آب شده.
- آره.
ایلیا چشمکی به رفیق کناریاش میزند و رو به نیا زمزمه میکند:
- دلت برا من تنگ شده بود؟
نیایش متعجبتر میشود و با لکنت گفت:
- چ...ی؟
ایلیا قهقهای میزند و دستش رو روی شونههای نیا میگذارد.
- نترس بچه، خودم فهمیدم دلت برام تنگ شده.
نیا بیتوجه به اینکه ایلیا دستش رو روی شونهاش گذاشته، پشت چشمی نازک میکند و میگه:
- نخیرشم، اصلا قهرم دیگه دوستت ندارم.
ایلیا دوباره قهقهای میزند و..
- نیایش، چه اسم جذابی، معنیاش میشه پرستش و راز نیاز درسته، نیا؟
نیا سرخ تر شد، میدونستم از اینکه او رو نیا صدا زده چقدر قند توی دلش آب شده.
- آره.
ایلیا چشمکی به رفیق کناریاش میزند و رو به نیا زمزمه میکند:
- دلت برا من تنگ شده بود؟
نیایش متعجبتر میشود و با لکنت گفت:
- چ...ی؟
ایلیا قهقهای میزند و دستش رو روی شونههای نیا میگذارد.
- نترس بچه، خودم فهمیدم دلت برام تنگ شده.
نیا بیتوجه به اینکه ایلیا دستش رو روی شونهاش گذاشته، پشت چشمی نازک میکند و میگه:
- نخیرشم، اصلا قهرم دیگه دوستت ندارم.
ایلیا دوباره قهقهای میزند و..