- Aug
- 406
- 731
- مدالها
- 2
گوشیمو تو مدرسه هر نیم ساعت چک میکردم چون یه حسی بهم میگفت این همراه خودش گوشی برده مدرسه شاید با همکاری همتا یه پیامی بدن ولی هر باری نگاه میکردم نا امید میشدم اصلا اون روز تمرکز نداشتم نمیدونم تا زنگ آخر چجور گذشت چرا واقعا تا این حد منتظر پیام یه آدم بودم.آخر وقت با یه خداحافظی سرسری با بچها و حسام زدم بیرون تا خود خونه پیاده رفتم معمولا یه کورس ماشین میگرفتم ولی حوصله نداشتم مثل این عاشقا پیاده تو خیابون راه میرفتم عصبی شده بودم به خودم قول دادم یه جا انتقام این حرکتش بگیرم یعنی چی پیام میدی حرف میزنی جواب نمیدی شارژتو واسه دوس پسرت زدی خرج کردی پیام آخرشو مارو میدی با همین حرفا تا خونه رفتم
...
تقریبا نزدیک خونه سارا اینا شده بودیم حرفی بینمون نبود که یهو سارا گفت: آقا محمد خونمون همین نزدیکیاس من دیگه پیاده میشم.
خیلی وقت بود خونشون نرفته بودم بخاطر همین دقیق یادم نبود بهش گفتم: خب میرسونمتون دم خونتون هوا سرده نزدیک غروبه.
اونم گفت: نه من اینجا پیاده میشم یکم خرید دارم.
گفتم: باشه هر جور راحتین فردا میبینمتون.
...
تقریبا نزدیک خونه سارا اینا شده بودیم حرفی بینمون نبود که یهو سارا گفت: آقا محمد خونمون همین نزدیکیاس من دیگه پیاده میشم.
خیلی وقت بود خونشون نرفته بودم بخاطر همین دقیق یادم نبود بهش گفتم: خب میرسونمتون دم خونتون هوا سرده نزدیک غروبه.
اونم گفت: نه من اینجا پیاده میشم یکم خرید دارم.
گفتم: باشه هر جور راحتین فردا میبینمتون.
آخرین ویرایش توسط مدیر: