- Feb
- 73
- 269
- مدالها
- 1
جوری ترسیده بودم سر این موضوع که تا زنگ در به صدا میومد ته دلم میلرزید که نکنه اومدن
ولی بعدش دیگه از سرشون افتاد و فراموش کردن
*****
با دقت به لباس نگاهی انداختم توی تنم خوب بود در عین حال شیک و ساده
یک کت و شلوار که به رنگ مشکی بود روی سر آستین نواری قرمز رنگ بود با یک مقعنه مشکی که اونم مثله لباس نوار های قرمز لبه هاش نقش داشت
در عین سادگی زیبا بود درست همونی بود که مدنظرم بود
بعد اینکه لباسو از تنم در اوردم صاف و اتو کشیده گذاشتم تو کاور که مبادا چروک بشه فردا رو اینجوری شروع کنم
دستی به پشت گردنم کشیدمو نگاهمو سوق دادم به ساعت روی میزی
۶:۵۴ بود سارا بع اینکه امروز بهم رسید یک راست رفت سر کار نازی ام درگیر مادر و پدرشه فعلا نمیومد
حوصله نداشتم شام درست کنم ولی هم خونه بهم ریخته بود هم غذایی نپخته بودم
یک راست وارد اشپزخونه شدم و سبزیو از یخچال در اوردم
لوبیای قرمزی که از دیشب پخته بودم و برداشتم و گذاشتم روی کابینت
میخواستم قرمه سبزی بپزم
خداروشکر اشپزی بلد بودم خودم که نمیدونم ولی تا الان هر ک.س دستپختمو خورده گفته عالیه ولی خودم متوجه نمیشدم
دستمالو با خستگی پرت کردم روی میز چشم گردوندم سمت خونه همه جارو برق انداخته بودم
حدود دوساعت گذشته بود و بوی خوش قرمه سبزی توی خونه پخش شده بود
دستامو پشت سرم بردم و کشیدم که صدای تیریک تیریک استخوانم در اومد
درسته مریض بودم ولی سرما خوردگی من همین بود اصلا یک دقیقه رو پا بند نبودم چون اصلا عادت نداشتم و نمیتونستم...
ولی بعدش دیگه از سرشون افتاد و فراموش کردن
*****
با دقت به لباس نگاهی انداختم توی تنم خوب بود در عین حال شیک و ساده
یک کت و شلوار که به رنگ مشکی بود روی سر آستین نواری قرمز رنگ بود با یک مقعنه مشکی که اونم مثله لباس نوار های قرمز لبه هاش نقش داشت
در عین سادگی زیبا بود درست همونی بود که مدنظرم بود
بعد اینکه لباسو از تنم در اوردم صاف و اتو کشیده گذاشتم تو کاور که مبادا چروک بشه فردا رو اینجوری شروع کنم
دستی به پشت گردنم کشیدمو نگاهمو سوق دادم به ساعت روی میزی
۶:۵۴ بود سارا بع اینکه امروز بهم رسید یک راست رفت سر کار نازی ام درگیر مادر و پدرشه فعلا نمیومد
حوصله نداشتم شام درست کنم ولی هم خونه بهم ریخته بود هم غذایی نپخته بودم
یک راست وارد اشپزخونه شدم و سبزیو از یخچال در اوردم
لوبیای قرمزی که از دیشب پخته بودم و برداشتم و گذاشتم روی کابینت
میخواستم قرمه سبزی بپزم
خداروشکر اشپزی بلد بودم خودم که نمیدونم ولی تا الان هر ک.س دستپختمو خورده گفته عالیه ولی خودم متوجه نمیشدم
دستمالو با خستگی پرت کردم روی میز چشم گردوندم سمت خونه همه جارو برق انداخته بودم
حدود دوساعت گذشته بود و بوی خوش قرمه سبزی توی خونه پخش شده بود
دستامو پشت سرم بردم و کشیدم که صدای تیریک تیریک استخوانم در اومد
درسته مریض بودم ولی سرما خوردگی من همین بود اصلا یک دقیقه رو پا بند نبودم چون اصلا عادت نداشتم و نمیتونستم...
آخرین ویرایش: