- Sep
- 204
- 901
- مدالها
- 1
نمی دونستم چیکار کنم
من یه خانزاده بودم. ولی الان باید با لباس خدمتکارا تو مهمونی حاضر میشدم و این واقعا برام سخت بود
من و اکرم مسئول پذیرایی بودیم.
چندباری خواستم به رایان بگم اجازه بده تو این مهمونی لباسم وعوض کنم
ولی ترسیدم که دوباره تحقیرم کنه و نگفتم.
رایان لباساش و داده بود خشک شویی
وقتی آوردن تحویل گرفتم و بردم تو اتاقش
کمکش کردم کتش بپوشه
واقعا تیپ خفنی زده بود.
ادکلن روی خودش خالی کرد. بوی ادکلنش آدم مسـ*ـت میکرد.
خواستم حرفی که از صبح میخوام بگم و الان بگم که گفت:
- تو آشپزخونه باش. زیاد جلوی چشم نباش شاید چندنفری بشناسنت اونوقت بد میشه.
بیا. اینم شانس ماست. امدم بهش بگم بزار لباس عوض کنم مثل یه آدم بیام مهمونی حالا کلا از مهمونی محروم شدم
رایان برای بار آخر نگاهی به خودش تو آینه کرد و رفت
مهمونا کم کم میومدن. من و اکرم و منیژه از تو آشپزخونه مهمونا رو دید میزدیم و به لباسا و مدل آرایششون میخندیدیم.
- بچه ها. لباسای اون دختره رو نگاه کنید. چطور روش شده این بپوشه.
منیژه گفت:
- لباساش هیچی. دوست پسرش نگاه کن.
نگاهم و چرخوندم تا پیداش کنم.
با دیدن یه پسر مو طلایی سیخ سیخی که به زور نصفه دختره بود از خنده ریسه رفتم.
- اینکه خیلی بچس. نگاش کن خدایی.
اکرم گفت:
- از فاز اونا بیاین بیرون فقط این پسره چه کیوتیه.
من و منیژه به پسره نگاه کردیم و گفتیم:
واااوووووو
واقعا عالی بود.
دید زدنمون دوامی نداشت چون فرنگیس امد و مجبور شدیم محل و ترک کنیم.
من یه خانزاده بودم. ولی الان باید با لباس خدمتکارا تو مهمونی حاضر میشدم و این واقعا برام سخت بود
من و اکرم مسئول پذیرایی بودیم.
چندباری خواستم به رایان بگم اجازه بده تو این مهمونی لباسم وعوض کنم
ولی ترسیدم که دوباره تحقیرم کنه و نگفتم.
رایان لباساش و داده بود خشک شویی
وقتی آوردن تحویل گرفتم و بردم تو اتاقش
کمکش کردم کتش بپوشه
واقعا تیپ خفنی زده بود.
ادکلن روی خودش خالی کرد. بوی ادکلنش آدم مسـ*ـت میکرد.
خواستم حرفی که از صبح میخوام بگم و الان بگم که گفت:
- تو آشپزخونه باش. زیاد جلوی چشم نباش شاید چندنفری بشناسنت اونوقت بد میشه.
بیا. اینم شانس ماست. امدم بهش بگم بزار لباس عوض کنم مثل یه آدم بیام مهمونی حالا کلا از مهمونی محروم شدم
رایان برای بار آخر نگاهی به خودش تو آینه کرد و رفت
مهمونا کم کم میومدن. من و اکرم و منیژه از تو آشپزخونه مهمونا رو دید میزدیم و به لباسا و مدل آرایششون میخندیدیم.
- بچه ها. لباسای اون دختره رو نگاه کنید. چطور روش شده این بپوشه.
منیژه گفت:
- لباساش هیچی. دوست پسرش نگاه کن.
نگاهم و چرخوندم تا پیداش کنم.
با دیدن یه پسر مو طلایی سیخ سیخی که به زور نصفه دختره بود از خنده ریسه رفتم.
- اینکه خیلی بچس. نگاش کن خدایی.
اکرم گفت:
- از فاز اونا بیاین بیرون فقط این پسره چه کیوتیه.
من و منیژه به پسره نگاه کردیم و گفتیم:
واااوووووو
واقعا عالی بود.
دید زدنمون دوامی نداشت چون فرنگیس امد و مجبور شدیم محل و ترک کنیم.