مقدمه:
کوشیدم بوی تو را از سلولهای پوستم بیرون کنم. پوستم کنده شد؛ امّا تو بیرون نشدی.
کوشیدم که تو را به آخر دنیا تبعید کنم. چمدانهایت را آماده کردم. برایت بلیط سفر خریدم. در اوّلین ردیف کشتی برایت جا رزرو کردم؛ وقتی کشتی حرکت کرد، اشک در چشمانم حلقه زد.
تازه فهمیدم در اسکلهام. تازه فهمیدم آنکه به تبعید میرود، منم، نه تو... .
"به نام حضرت عشق"
وارد سالن دانشگاه شدم و به سمت کلاسم رفتم. با ورودم به کلاس چشمم به دوستم ساحل خورد که همیشه در حال فک زدن بود. به سمتش رفتم و سلام آرومی به بچّهها کردم. ساحل به سمت صدا برگشت و با دیدنم لبخندی زد و دستش رو بالا برد. من هم با لبخند به سمت ساحل رفتم و گفتم:
- سلام جیگرم.
ساحل با دیدنم لبخند زد و گفت:
- بَه! سلام خوشگلم چهطوری؟
آروم روی صندلی کناریش نشستم و گفتم:
- آی خوبم؛ اگه این درسهای لعنتی بذارن.
ساحل با حرفم خندهای کرد و گفت:
- دیگه خرخونی دردسر داره جانانخانوم.
از حرف مسخرهش بلند زیر خنده زدم که ساحل نزدیکم شد و وِلوم صداش رو آروم کرد و گفت:
- فعلاً نیشت رو ببند. میگم جانی، یک خبر توپ برات دارم که نگم برات.
با تعجّب به سمتش خم شدم و گفتم:
- چه خبری؟
- تازه ساناز بهم گفت که برای فردا شب یک مهمونی خفن ترتیب دادن.
بیاراده یک تای ابروم بالا پرید و زیر لب زمزمهوار گفتم:
- مهمونی؟
ساحل با خوشحالی سری تکون داد و گفت:
- آره دیگه.
با بیحوصلگی ازش فاصله گرفتم و صورتم روجمع کردم و گفتم:
- خوبه خوشبگذره.
ساحل با حیرت نگاهم کرد و با لحن بامزهای گفت:
- چی رو خوش بگذره؟ قراره با هم بریم جانانخانوم.
با این حرف ساحل پفی کشیدم و گفتم:
- ساحل جونِعمت بیخیال من شو خواهشاً!
ساحل با حالت ملتمسی دستهاش رو به صورت هندی به هم کوبید و گفت:
- جانان خواهش میکنم. فقط این یک بار رو قبول کن.
با کالافگی کتابم رو از کیفم در آوردم، روی میز گذاشتم و گفتم:
- ساحل تو رو خدا بس کن دیگه. تو که خوب میدونی من از اینجور جاها خوشم نمیاد.
ساحل لبهاش رو جمع کرد و با حالت بامزهای گفت:
- خب خوشگلم، امتحانش که ضرر نداره! بعدش هم من تنهایی نمیتونم برم، بیتو اصلاً خوش نمیگذره.