- Dec
- 727
- 2,102
- مدالها
- 2
پسر شروین بود... .
عکسهاش رو قبلاً دیده بودم. نگاهم رو ازش گرفتم و به دختره دوختم.
قد... حدود ۱۵۰تا۱۵۵ هیکل ریزه میزه و لاغر اما رو فرم پوست متمایل به گندمی. موهای حالت دار و مواج بلند... چشمهای درشت سبز اما سبزش بامال من خیلی فرق میکرد...
مژههای بلند و کشیده. دماغ کوچک لبهای خوشحالت. وقتی میخندید دوتا دندون جلوییهای بالاش یهکم بزرگ بودن که یه حالت تخس و شروری رو بهش میداد. درکل زیبا بود.
بالاخره دختره از بغل آراد هم امد بیرون و دوباره اومد سمت من دستهام رو تو دستش گرفت و مشغول بررسیم شد. کمی از اون حالت از تعحب شاخ دراوردن بیرون امده بودم اما بازهم متعجب بهش نگاه میکردم که دستهام رو ول کرد و با ذوق زیاد و لحن بچهگونهای گفت:
- وی خودا چَنگَده تو نازی.
لبخند دندون نمایی بهش زدم و گفتم:
- شما هم از زیبایی چیزی کم نداری... .
متقابلاً اونم مثل من خندید. آراد و شروین مردونه هم رو بغل کردن و محکم پشت هم کوبیدن. دم گوش هم پچپچ میکردن که صدای خندهی بلند شروین نگاه من و اون دختری که اسمش رو هم بلد نبودم چرخوند سمتشون...
آراد اما با یه حالت حنثی و چشمهای ریز شده نگاهش میکرد.
شروین:
- خب داداش نمیخوای معرفی کنی؟
با چشم و ابرو به من اشاره کرد. آراد نگاهی بهم انداخت. دستش رو دور شونم حلقه کرد و گفت:
- ایشون خانم من، ترنم خانومه... .
شروین دستش رو سمتم دراز کرد، دستش و گرفتم و نرم فشردم. لبخند مردونهای بهم زد، نگاهش کاملاً برادرانه بود.
آراد:
- این اقاهم که میبینی یار غار و رفیق گرمابه و گلستان منه. شروین؛ که کم از مرام و معرفت نذاشته واسه من.
سری واسش تکون دادم. که آراد ادامه داد:
- البته بعضی موقعها عجیب میره رو نِرو که لازم میشه گردنش و بشکنم.
با این حرفه آراد خندید که صدای جیغ اون دختر که به سمت شروین میرفت و از بازوش اویزون میشد،بلند شد:
- تو خیلی بیجا میکنی دست به شوهر من بزنی.
آراد:
- و اما این جغجغه و دلقک سیرک که میبینی.
- خودت دلقکی. شروین نمیخوای یه چیز به این رفیقت بگی؟
شروین که داشت میخندید یه اخم مصنوعی رو پیشنونیش نشوند و گفت:
- هوی مرتیکه شوخی ناموسی نداریما.
آراد رو به من کرد و ادامه داد:
- داشتم میگفتم اینم شادیه، همسر شروین و البته از هم دانشگاهیهای جفتمون که مخ داداش ما رو زد و تورش کرد.
شادی قری به سرو گردنش داد و گفت:
- اییش دل داداشت هم بخواد. دختر به این گلی، زیبایی، خوشبرو رویی، خانومی.. .
آراد وسط حرفش پرید:
- اینی که میگی کجاست؟
و بعد به اطراف نگاه کرد. ریز خندیدم به حرص خوردن شادی. شروین هم میخندید.
شادی:
- ببین من و... .
با ابرو به من اشاره کرد و ادامه داد:
- باهاش تنها میشم که... اگه همهی پَتههات رو نریختم رو آب شادی نیستم.
همگی خندیدیم... .
که شادی روبه من کرد و گفت:
- اخ که نمیدونی چقدر دلم
عکسهاش رو قبلاً دیده بودم. نگاهم رو ازش گرفتم و به دختره دوختم.
قد... حدود ۱۵۰تا۱۵۵ هیکل ریزه میزه و لاغر اما رو فرم پوست متمایل به گندمی. موهای حالت دار و مواج بلند... چشمهای درشت سبز اما سبزش بامال من خیلی فرق میکرد...
مژههای بلند و کشیده. دماغ کوچک لبهای خوشحالت. وقتی میخندید دوتا دندون جلوییهای بالاش یهکم بزرگ بودن که یه حالت تخس و شروری رو بهش میداد. درکل زیبا بود.
بالاخره دختره از بغل آراد هم امد بیرون و دوباره اومد سمت من دستهام رو تو دستش گرفت و مشغول بررسیم شد. کمی از اون حالت از تعحب شاخ دراوردن بیرون امده بودم اما بازهم متعجب بهش نگاه میکردم که دستهام رو ول کرد و با ذوق زیاد و لحن بچهگونهای گفت:
- وی خودا چَنگَده تو نازی.
لبخند دندون نمایی بهش زدم و گفتم:
- شما هم از زیبایی چیزی کم نداری... .
متقابلاً اونم مثل من خندید. آراد و شروین مردونه هم رو بغل کردن و محکم پشت هم کوبیدن. دم گوش هم پچپچ میکردن که صدای خندهی بلند شروین نگاه من و اون دختری که اسمش رو هم بلد نبودم چرخوند سمتشون...
آراد اما با یه حالت حنثی و چشمهای ریز شده نگاهش میکرد.
شروین:
- خب داداش نمیخوای معرفی کنی؟
با چشم و ابرو به من اشاره کرد. آراد نگاهی بهم انداخت. دستش رو دور شونم حلقه کرد و گفت:
- ایشون خانم من، ترنم خانومه... .
شروین دستش رو سمتم دراز کرد، دستش و گرفتم و نرم فشردم. لبخند مردونهای بهم زد، نگاهش کاملاً برادرانه بود.
آراد:
- این اقاهم که میبینی یار غار و رفیق گرمابه و گلستان منه. شروین؛ که کم از مرام و معرفت نذاشته واسه من.
سری واسش تکون دادم. که آراد ادامه داد:
- البته بعضی موقعها عجیب میره رو نِرو که لازم میشه گردنش و بشکنم.
با این حرفه آراد خندید که صدای جیغ اون دختر که به سمت شروین میرفت و از بازوش اویزون میشد،بلند شد:
- تو خیلی بیجا میکنی دست به شوهر من بزنی.
آراد:
- و اما این جغجغه و دلقک سیرک که میبینی.
- خودت دلقکی. شروین نمیخوای یه چیز به این رفیقت بگی؟
شروین که داشت میخندید یه اخم مصنوعی رو پیشنونیش نشوند و گفت:
- هوی مرتیکه شوخی ناموسی نداریما.
آراد رو به من کرد و ادامه داد:
- داشتم میگفتم اینم شادیه، همسر شروین و البته از هم دانشگاهیهای جفتمون که مخ داداش ما رو زد و تورش کرد.
شادی قری به سرو گردنش داد و گفت:
- اییش دل داداشت هم بخواد. دختر به این گلی، زیبایی، خوشبرو رویی، خانومی.. .
آراد وسط حرفش پرید:
- اینی که میگی کجاست؟
و بعد به اطراف نگاه کرد. ریز خندیدم به حرص خوردن شادی. شروین هم میخندید.
شادی:
- ببین من و... .
با ابرو به من اشاره کرد و ادامه داد:
- باهاش تنها میشم که... اگه همهی پَتههات رو نریختم رو آب شادی نیستم.
همگی خندیدیم... .
که شادی روبه من کرد و گفت:
- اخ که نمیدونی چقدر دلم
آخرین ویرایش توسط مدیر: