- Dec
- 727
- 2,102
- مدالها
- 2
نگاه هم به من نکرد. مخالفت نکرد و این رو حتی با نگاهش هم به من نفهموند فقط بعد خوردن ناهار با شادی رفتن بالا تا مثلاً حاضر بشن. دلیل این تغییر رفتارش هرچی که بود مربوط میشد به حرفهاش با شاپور... .
دیشب ازش نپرسیدم اما الان می فهمم جریان از چه قراره بی اینکه در بزنم وار شدم و رفتم سمت اتاق خواب. با دیدنش تو اون لباس نفسم بند امد و چشمهام گشاد شد. توی اون لباس که چه عرض کنم توی اون دو تیکه پارچه زیادی خواستنی شده بود. جلوی مایوش پولکهای کله غازی کار شده بود و پشتش فقط بند میخورد این رو از طرز نشستنش که خم شده بود دیدم. پوست سفیدش بدجور تو چشمم میزد. چشمهام رو محکم رو هم فشار دادم و نفسی که حبس بود رو حرصی بیرون دادم. مطمئنم رگههای قرمز توی چشمهام نمایان شده. حواسش به من نبود مضطرب لبهی تخت نشسته و باپاهاش ضرب گرفته بود رو زمین. بهش نزدیک شدم و خشک گفتم:
- مجبور نیستی بری پایین.
سرش رو باضرب اورد بالا و اون یه تیکه پارچهی مشکی که دور کمرش بسته بود تا پاهاش مثلاً پیدا نباشن و بیشتر کشید و جمعتر نشست.
نگاهم رو که رو خودش دید چشمهاش رو دزید و سرش رو پایین انداخت. دستش رو باخجالت روی بازوهای لختش کشید. جلوش توی فاصلهی کم ایستادم تا نگاهم به بدنش نیوفته هرچند کاره درستی نبود اما حداقل بدنش رو نمیدیدم... .
مجبورش کردم بایستاده، باخجالت سرش رو انداخت پایین. معلوم نیست چی بهش گفته که راضی شده مایو به تن بیاد تو استخر... .
- مجبور نیستی لباسی رو بپوشی که انقدر توش معذبی.
دستهاش رو بغل کرد و سرش رو بیشتر پایین انداخت.
- نگام کن
هیج حرکتی نکرد. دستم رو پیش بردم و چونش رو با انگشت اشارم بالا دادم و حکم کردم:
- گفتم نگام کن.
چشمهای لرزونش رو بهم دوخت.
- با شاپور دیروز درمورد چی صحبت کردین؟
جاخورد. فکر نمیکرد بدونم... .
گنگ بهم خیره بود که بالاخره زبون باز کرد:
- امم... چیزه... یعنی... حرف خاصی نزدیم.
دست کردم تو جیب شلوارم و پاکت سیگارم رو بیرون کشیدم. یه نخ روشن کردم و پک محکمی بهش زدم. چشمهام رو ریز کردم و دود رو تو صورتش فوت کردم که اخمهاش توهم جمع شد.خودش از تو نگاهم فهمید که نمیتونه من رو بپیچونه.
- فقط گفت بهتره از هم جدا بشیم چون این رابطه واسه هردومون خطرناکه
- خب؟
- همین دیگه...
یه کام دیگه از سیگارم گرفتم. دود رو تو سینم یه کم نگه داشتم. بی اینکه چشم ازش بگیرم سرم رو کج کردم و دود رو بیرون دادم. یه لنگه از ابروهام رو بالا دادم و گفتم:
- همین؟
آب دهنش رو قورت داد و گفت:
- اره دیگه همین.
نگاهی به موهایی که بالای سرش گوجهای بسته بود انداختم. پایینتر اومدم و رو صورتش که حتی بیارایش هم زیبا بود نگه داشتم پایینتر رفتم و رسیدم به گردنش. نذاشتم
دیشب ازش نپرسیدم اما الان می فهمم جریان از چه قراره بی اینکه در بزنم وار شدم و رفتم سمت اتاق خواب. با دیدنش تو اون لباس نفسم بند امد و چشمهام گشاد شد. توی اون لباس که چه عرض کنم توی اون دو تیکه پارچه زیادی خواستنی شده بود. جلوی مایوش پولکهای کله غازی کار شده بود و پشتش فقط بند میخورد این رو از طرز نشستنش که خم شده بود دیدم. پوست سفیدش بدجور تو چشمم میزد. چشمهام رو محکم رو هم فشار دادم و نفسی که حبس بود رو حرصی بیرون دادم. مطمئنم رگههای قرمز توی چشمهام نمایان شده. حواسش به من نبود مضطرب لبهی تخت نشسته و باپاهاش ضرب گرفته بود رو زمین. بهش نزدیک شدم و خشک گفتم:
- مجبور نیستی بری پایین.
سرش رو باضرب اورد بالا و اون یه تیکه پارچهی مشکی که دور کمرش بسته بود تا پاهاش مثلاً پیدا نباشن و بیشتر کشید و جمعتر نشست.
نگاهم رو که رو خودش دید چشمهاش رو دزید و سرش رو پایین انداخت. دستش رو باخجالت روی بازوهای لختش کشید. جلوش توی فاصلهی کم ایستادم تا نگاهم به بدنش نیوفته هرچند کاره درستی نبود اما حداقل بدنش رو نمیدیدم... .
مجبورش کردم بایستاده، باخجالت سرش رو انداخت پایین. معلوم نیست چی بهش گفته که راضی شده مایو به تن بیاد تو استخر... .
- مجبور نیستی لباسی رو بپوشی که انقدر توش معذبی.
دستهاش رو بغل کرد و سرش رو بیشتر پایین انداخت.
- نگام کن
هیج حرکتی نکرد. دستم رو پیش بردم و چونش رو با انگشت اشارم بالا دادم و حکم کردم:
- گفتم نگام کن.
چشمهای لرزونش رو بهم دوخت.
- با شاپور دیروز درمورد چی صحبت کردین؟
جاخورد. فکر نمیکرد بدونم... .
گنگ بهم خیره بود که بالاخره زبون باز کرد:
- امم... چیزه... یعنی... حرف خاصی نزدیم.
دست کردم تو جیب شلوارم و پاکت سیگارم رو بیرون کشیدم. یه نخ روشن کردم و پک محکمی بهش زدم. چشمهام رو ریز کردم و دود رو تو صورتش فوت کردم که اخمهاش توهم جمع شد.خودش از تو نگاهم فهمید که نمیتونه من رو بپیچونه.
- فقط گفت بهتره از هم جدا بشیم چون این رابطه واسه هردومون خطرناکه
- خب؟
- همین دیگه...
یه کام دیگه از سیگارم گرفتم. دود رو تو سینم یه کم نگه داشتم. بی اینکه چشم ازش بگیرم سرم رو کج کردم و دود رو بیرون دادم. یه لنگه از ابروهام رو بالا دادم و گفتم:
- همین؟
آب دهنش رو قورت داد و گفت:
- اره دیگه همین.
نگاهی به موهایی که بالای سرش گوجهای بسته بود انداختم. پایینتر اومدم و رو صورتش که حتی بیارایش هم زیبا بود نگه داشتم پایینتر رفتم و رسیدم به گردنش. نذاشتم
آخرین ویرایش توسط مدیر: