- Dec
- 727
- 2,102
- مدالها
- 2
بود. منم محکم ساقه دستهاش رو گرفته بودم. فشار که روی کتفهام زیاد شد، صداش رو شنیدم و چشمهام رو باز کردم
آراد:
- متین بگیرش من دیگه نمیتونم بیشتر بیام جلوتر
تا کمر خم شده بود و من رو محکم گرفته بود
متین:
- ولش کن
آراد:
- پاهاش رو گرفتی؟
متین:
- نه ولش کن میتونم بگیرمش
آراد:
- لعنتی چی رو میگیریش؟ بیوفته چی؟
متین:
- قدم نمیرسه که پاهاش رو بگیرم ولش کن میگیرمش
آراد:
- لعنتی خش برداره خطخطیت میکنم
متین:
- میگم به جون مامانم نمیذارم چیزیش بشه ولش کن
آراد کلافه گفت:
- خیلی خب حواست رو جمع کن. ۱...۲...۳...
و رهام کرد. فکر میکردم فاصله خیلی زیاده ولی بلافاصله بعدش فرود امدم تو بغل متین. گذاشتم رو زمین.کفشهام پاهام نبود.
آراد:
- چیزیش که نشد؟!
متین:
- نه خوبه
آراد:
- ترنم خوبی؟
- خوبم
صاحب این صدا من بودم؟ زمخت و دو رگه شده بود اومدم بگم کفشهام بالاست که آراد گفت:
- بیا متین کفشا و کیفش رو بگیر
یکی یکی انداختشون پایین و متین گرفت
آراد:
- کمکش کن بپوشه. متین از کنارش جمع نمیخوری. حالش خوب نیست ضعف داره و کله تنش میلرزه. سریع برین منم میام
متین:
- باشه.
زانو زد و کفشهام رو تو پام کرد. کیفم رو بهم داد و دستم رو کشید ببرتم که وایستادم و گفتم:
- تو چی پس آراد؟
آراد:
- برین شما میام منم. باید یه کم اینجا رو تمیز کنم.
نگرانش بودم دلم نمیخواست تو این شرایط ولش کنم و تنهاش بذارم اما اون که از لبهی پنجره فاصله گرفت و از میدون دیدم محو شد، جلوی کشیدن دستم توسط میتن کم اوردم و دنبالش رونه شدم. به نزدیکی جمعیت که رسیدیم سرعت قدمهامون ارومتر شد و دستِ من رها. خیلی نامحسوس جوری که کسی نفهمه خودمون رو از پشت ساختمون بیرون کشیدیم. مشغول قدم زدن شدیم، باید میرفتم دستشویی تا دستهام رو بشورم چون هنوزم ردی از خون روش بود و اگه کسی میدید بد میشد.
- متین!
سوالی نگام کرد
- ب... باید... ب... برم.
اه لعنت به این لنکت. چی میگه که هنوز ول کن نیست؟
- کجا میخوای بری؟
- دستشویی
سرش رو تکون داد و باهم رفتیم همون سمت. دم در منتظر شد و من با قدمهای نامتوازن وارد شدم خداروشکر کردم که کسی اون تو نبود. تند دستهام رو شستم. پوسته لعنتیم خیلی حساس بود و چون آراد دستمال رو محکم کشیده بود بهم، سینم سرخ شده بود. ردی از خون بازم روش بود ولی تند دستم رو خیس کردم و سینم رو هم شستم. برداشتم و خشک کردم هم دستهام رو هم سینم رو. خداروشکر چشمم آسیبی ندیده بود...
آراد:
- متین بگیرش من دیگه نمیتونم بیشتر بیام جلوتر
تا کمر خم شده بود و من رو محکم گرفته بود
متین:
- ولش کن
آراد:
- پاهاش رو گرفتی؟
متین:
- نه ولش کن میتونم بگیرمش
آراد:
- لعنتی چی رو میگیریش؟ بیوفته چی؟
متین:
- قدم نمیرسه که پاهاش رو بگیرم ولش کن میگیرمش
آراد:
- لعنتی خش برداره خطخطیت میکنم
متین:
- میگم به جون مامانم نمیذارم چیزیش بشه ولش کن
آراد کلافه گفت:
- خیلی خب حواست رو جمع کن. ۱...۲...۳...
و رهام کرد. فکر میکردم فاصله خیلی زیاده ولی بلافاصله بعدش فرود امدم تو بغل متین. گذاشتم رو زمین.کفشهام پاهام نبود.
آراد:
- چیزیش که نشد؟!
متین:
- نه خوبه
آراد:
- ترنم خوبی؟
- خوبم
صاحب این صدا من بودم؟ زمخت و دو رگه شده بود اومدم بگم کفشهام بالاست که آراد گفت:
- بیا متین کفشا و کیفش رو بگیر
یکی یکی انداختشون پایین و متین گرفت
آراد:
- کمکش کن بپوشه. متین از کنارش جمع نمیخوری. حالش خوب نیست ضعف داره و کله تنش میلرزه. سریع برین منم میام
متین:
- باشه.
زانو زد و کفشهام رو تو پام کرد. کیفم رو بهم داد و دستم رو کشید ببرتم که وایستادم و گفتم:
- تو چی پس آراد؟
آراد:
- برین شما میام منم. باید یه کم اینجا رو تمیز کنم.
نگرانش بودم دلم نمیخواست تو این شرایط ولش کنم و تنهاش بذارم اما اون که از لبهی پنجره فاصله گرفت و از میدون دیدم محو شد، جلوی کشیدن دستم توسط میتن کم اوردم و دنبالش رونه شدم. به نزدیکی جمعیت که رسیدیم سرعت قدمهامون ارومتر شد و دستِ من رها. خیلی نامحسوس جوری که کسی نفهمه خودمون رو از پشت ساختمون بیرون کشیدیم. مشغول قدم زدن شدیم، باید میرفتم دستشویی تا دستهام رو بشورم چون هنوزم ردی از خون روش بود و اگه کسی میدید بد میشد.
- متین!
سوالی نگام کرد
- ب... باید... ب... برم.
اه لعنت به این لنکت. چی میگه که هنوز ول کن نیست؟
- کجا میخوای بری؟
- دستشویی
سرش رو تکون داد و باهم رفتیم همون سمت. دم در منتظر شد و من با قدمهای نامتوازن وارد شدم خداروشکر کردم که کسی اون تو نبود. تند دستهام رو شستم. پوسته لعنتیم خیلی حساس بود و چون آراد دستمال رو محکم کشیده بود بهم، سینم سرخ شده بود. ردی از خون بازم روش بود ولی تند دستم رو خیس کردم و سینم رو هم شستم. برداشتم و خشک کردم هم دستهام رو هم سینم رو. خداروشکر چشمم آسیبی ندیده بود...
آخرین ویرایش توسط مدیر: