- Dec
- 727
- 2,102
- مدالها
- 2
دروغ میگم و رجز الکی میخونم امتحان کردن و نتیجش رو دیدن، میدونی که نتیجش چی شد؟ خالی شدن یه گلوله تو دست و خالی شدن یه بطری اسید رو صورت. حالا میخوام بدونم اون کسی که خبر داره از این من یاغی، خبر داره رحم ندارم و کینهایام با کدوم دلی دست بلند میکنه رو زن من؟ با چه جراتی قصده دست درازی میکنه به ناموس من؟ چرا باید ناموس من رو با اون زیرخوابهاش یکی بدونه اون سادیسمی؟ حالا تو به من بگو افعی، اون کسی که من و خط قرمزهام رو میشناخته، گفتم براش از کارهایی که کردم و کارهایی که میتونم بکنم تاوانش چیه اگه همون خطا رو مرتکب بشه؟
- صبر کن ببینم میخوای بگی هامون به ترنم دست درازی میخواسته بکنه؟
چشمان مرد با درد بسته شدند به این فکر میکرد که به راستی اگر ان دختر از خودش دفاع نمیکرد چه بلایی به سرش میآورد ان نانجیب؟!
سکوت مرد که طولانی شد قهقهی زن به هوا رفت. خندهاش را به سختی کنترل کرد و گفت:
- ببینم دروغ بهتری نبود که بگی؟ محال ممکنه هامون به کسی دست درازی کنه. بعدم هربار چرا یکی فقط میاد سراغ این دختر؟ ک.س دیگهای نبود مگه تو اون مهمونی؟
- بود یا نبودش رو نمیدونم اما؛ این رو خوب میدونم که اون سادیسمی لذت میبرد از تج*اوز کردن به بقیه. خودت هم خوب میدونی که اون یه بیماره روانی بود. نگو پس محال که بخواد چنین کاری رو بکنه.
آری ان مردک، آن هامون مانند یک حیوان بود در روابط. سادیسم داشت و از اذیت و آزار بقیه لذت میبرد. دست خودش هم نبود اما میتوانست با مراجعه به روانپزشک ان بیماری را درمان و یا حداقل کنترل کند، میتوانست اما نمیخواست. معدود افرادی بودند که از این ماجرا خبر داشتند برای همین زن تعجب کرد و سکوت.
آراد که مغلوب شدن حریفش را دید ضربهی اخر را هم زد:
- همه چیز رو میدونم و نیازی نیست که هاشا کنی. شاپور بهم گفته بود که هامون چندیدن و چندساله که دچار این بیماریه حتی امار دارم چه بلایی سره دختر بچههای کوچیک میاورد. خبر دارم چندتا زن و دختر زیره فشار شکنجههاش جون دادن و مردن. وقتی رسیدم دیدم داره ترنم رو میزنه، دیدم داره چیکار باهاش. دیر رسیدم اما نه اونقدر که نتونم کاری کنم. اون صحنه رو که دیدم بیدرنگ اسلحه رو کشیدم و یه تیر حرومش کردم. مابقی داستان رو هم که دیگه بلدی
- نمیپرسم چرا فرار کردی و نگفتی چیزی از این موضوع تا حالا اما یه چیز رو در عوضش ازت میخوام.
استرس به جانش افتاد. چه میخواست ان زن از او؟ آبه نداشتهی دهانش را قورت داد،
برخلاف باطن خراب وآشفتهاش ظاهرش خونسرد بود. عصبی بودنش را میشد تشخیص داد به راحتی اما فعلاً ارام بود. کنترل میکرد خودش را.
- میخوام بهم ثابت کنی که هامون به ترنم حمله کرده.
چه خوب که از قبل فکر اینجای مراجرا را کرده بود. از قبل
- صبر کن ببینم میخوای بگی هامون به ترنم دست درازی میخواسته بکنه؟
چشمان مرد با درد بسته شدند به این فکر میکرد که به راستی اگر ان دختر از خودش دفاع نمیکرد چه بلایی به سرش میآورد ان نانجیب؟!
سکوت مرد که طولانی شد قهقهی زن به هوا رفت. خندهاش را به سختی کنترل کرد و گفت:
- ببینم دروغ بهتری نبود که بگی؟ محال ممکنه هامون به کسی دست درازی کنه. بعدم هربار چرا یکی فقط میاد سراغ این دختر؟ ک.س دیگهای نبود مگه تو اون مهمونی؟
- بود یا نبودش رو نمیدونم اما؛ این رو خوب میدونم که اون سادیسمی لذت میبرد از تج*اوز کردن به بقیه. خودت هم خوب میدونی که اون یه بیماره روانی بود. نگو پس محال که بخواد چنین کاری رو بکنه.
آری ان مردک، آن هامون مانند یک حیوان بود در روابط. سادیسم داشت و از اذیت و آزار بقیه لذت میبرد. دست خودش هم نبود اما میتوانست با مراجعه به روانپزشک ان بیماری را درمان و یا حداقل کنترل کند، میتوانست اما نمیخواست. معدود افرادی بودند که از این ماجرا خبر داشتند برای همین زن تعجب کرد و سکوت.
آراد که مغلوب شدن حریفش را دید ضربهی اخر را هم زد:
- همه چیز رو میدونم و نیازی نیست که هاشا کنی. شاپور بهم گفته بود که هامون چندیدن و چندساله که دچار این بیماریه حتی امار دارم چه بلایی سره دختر بچههای کوچیک میاورد. خبر دارم چندتا زن و دختر زیره فشار شکنجههاش جون دادن و مردن. وقتی رسیدم دیدم داره ترنم رو میزنه، دیدم داره چیکار باهاش. دیر رسیدم اما نه اونقدر که نتونم کاری کنم. اون صحنه رو که دیدم بیدرنگ اسلحه رو کشیدم و یه تیر حرومش کردم. مابقی داستان رو هم که دیگه بلدی
- نمیپرسم چرا فرار کردی و نگفتی چیزی از این موضوع تا حالا اما یه چیز رو در عوضش ازت میخوام.
استرس به جانش افتاد. چه میخواست ان زن از او؟ آبه نداشتهی دهانش را قورت داد،
برخلاف باطن خراب وآشفتهاش ظاهرش خونسرد بود. عصبی بودنش را میشد تشخیص داد به راحتی اما فعلاً ارام بود. کنترل میکرد خودش را.
- میخوام بهم ثابت کنی که هامون به ترنم حمله کرده.
چه خوب که از قبل فکر اینجای مراجرا را کرده بود. از قبل
آخرین ویرایش توسط مدیر: