- Dec
- 727
- 2,102
- مدالها
- 2
- ما امدیم بالا... اینوَر رو نگاه...نه بچرخ، این بالا.
دستش رو اورد بالا و تکون داد و گفت:
- اره...نه نمیخواد داریم میاییم پایین ما...اره...باش فعلا.
عجب چشمهای عقابی داره. از این فاصله چهجوری میثم رو پیدا کرده؟ مشخصه اون موقع تاحالا حواسش بهش بوده و قطعاً حواسش به من هم بوده و رد نگاهم رو چک میکرده، چه خوب که نتونستم پیداش کنم وگرنه تا حالا خودم رو لو داده بودم.
- بریم دیگه سردته توهم...
به نشانهی موافقت سر تکون دادم و هردو از جا بلند شدیم و راه افتادیم سمت پایین.
- مواظب باش ترنم
- حواسم هست
- اره میبینم، خوبه خودت گفتی حواست اینجا نیس.
لبخندی از این مدل حرف زدنش، روی لبم نشست. نفهمیدم چی شد که سنگ زیره پام لغزید، جیغ بلند و بالایی کشیدم و چشمهام رو بستم. گفتم الانِ که مثل توپ قل بخورم و برم پایین. صدای نعرهی آراد بدتر تو دلم رو خالی کرد، فاتحم رو خوندم.
- ترررنم!
از پشت محکم دستم کشیده شد، چشمهام رو باز کردم و دیدم نه...هنوز نیافتادم. خری؟ خوب آراد گرفتت دیگه. ترسیده بودم، تو حال و هوای خودم نبودم. گیج و منگ نگاهش کردم، هم ترسیده بود هم عصبی، قیافش دیدنی بود. آب دهنم رو قورت دادم و برای فرار از احساسی که داشت سراغم میامد و من بهتره اسمش رو نگم خندیدم:
- اِه داشتم میافتادما!
تعجب کرد از این حالتم، من خودم هم از این همه ضد و نقیص بودن خودم تعجب میکنم، این که دیگه حق داره. انگار نه انگار داشتم به دیار حق میشتافتم، تازه با نیش شل میگم《اِه داشتم میافتادما》 اخم کرد و با جدیدت تمام گفت:
- بله و اگر نگرفته بودمت الان معلوم نبود چی به سرت امده بود.
نیشم رو شل تر کردم و بازوم رو از دستش سعی کردم خارج کنم که مانع شد و من رو کشید سمت خودش، غرید:
- چته ترنم تو امروز؟ خوبی؟
نیشم از جدیدت صداش خود به خود بسته شد. سرم رو زیر انداختم، دلم نمیخواست به چشمهاش نگاه کنم. انگار تازه مخم داشت کار میکرد، تازه داشت حلاجی میکرد اتفاقی که چندثانیه پیش افتاد رو.
- ببین من رو...
- ...
- ترنم با توام عصاب من رو خورد نکن، سگ نکن من رو بیشتر از این.
سرتقانه بیشتر سرم رو تو یقم فرو کردم. با اون دستش چنگ انداخت به چونهام و سرم رو اورد بالا. مجبورم کرد نگاهش کنم.
- حرف بزن میگم. چته تو؟ متین چیکار کرده که اینجوری ریختی بهم؟
متین! متین واقعاً چیکار کرده؟ بهتر نیست بگیم از بس کاری نکرد من رو به این روز و حال انداخت؟ نباید، نباید من تسلیم این
دستش رو اورد بالا و تکون داد و گفت:
- اره...نه نمیخواد داریم میاییم پایین ما...اره...باش فعلا.
عجب چشمهای عقابی داره. از این فاصله چهجوری میثم رو پیدا کرده؟ مشخصه اون موقع تاحالا حواسش بهش بوده و قطعاً حواسش به من هم بوده و رد نگاهم رو چک میکرده، چه خوب که نتونستم پیداش کنم وگرنه تا حالا خودم رو لو داده بودم.
- بریم دیگه سردته توهم...
به نشانهی موافقت سر تکون دادم و هردو از جا بلند شدیم و راه افتادیم سمت پایین.
- مواظب باش ترنم
- حواسم هست
- اره میبینم، خوبه خودت گفتی حواست اینجا نیس.
لبخندی از این مدل حرف زدنش، روی لبم نشست. نفهمیدم چی شد که سنگ زیره پام لغزید، جیغ بلند و بالایی کشیدم و چشمهام رو بستم. گفتم الانِ که مثل توپ قل بخورم و برم پایین. صدای نعرهی آراد بدتر تو دلم رو خالی کرد، فاتحم رو خوندم.
- ترررنم!
از پشت محکم دستم کشیده شد، چشمهام رو باز کردم و دیدم نه...هنوز نیافتادم. خری؟ خوب آراد گرفتت دیگه. ترسیده بودم، تو حال و هوای خودم نبودم. گیج و منگ نگاهش کردم، هم ترسیده بود هم عصبی، قیافش دیدنی بود. آب دهنم رو قورت دادم و برای فرار از احساسی که داشت سراغم میامد و من بهتره اسمش رو نگم خندیدم:
- اِه داشتم میافتادما!
تعجب کرد از این حالتم، من خودم هم از این همه ضد و نقیص بودن خودم تعجب میکنم، این که دیگه حق داره. انگار نه انگار داشتم به دیار حق میشتافتم، تازه با نیش شل میگم《اِه داشتم میافتادما》 اخم کرد و با جدیدت تمام گفت:
- بله و اگر نگرفته بودمت الان معلوم نبود چی به سرت امده بود.
نیشم رو شل تر کردم و بازوم رو از دستش سعی کردم خارج کنم که مانع شد و من رو کشید سمت خودش، غرید:
- چته ترنم تو امروز؟ خوبی؟
نیشم از جدیدت صداش خود به خود بسته شد. سرم رو زیر انداختم، دلم نمیخواست به چشمهاش نگاه کنم. انگار تازه مخم داشت کار میکرد، تازه داشت حلاجی میکرد اتفاقی که چندثانیه پیش افتاد رو.
- ببین من رو...
- ...
- ترنم با توام عصاب من رو خورد نکن، سگ نکن من رو بیشتر از این.
سرتقانه بیشتر سرم رو تو یقم فرو کردم. با اون دستش چنگ انداخت به چونهام و سرم رو اورد بالا. مجبورم کرد نگاهش کنم.
- حرف بزن میگم. چته تو؟ متین چیکار کرده که اینجوری ریختی بهم؟
متین! متین واقعاً چیکار کرده؟ بهتر نیست بگیم از بس کاری نکرد من رو به این روز و حال انداخت؟ نباید، نباید من تسلیم این
آخرین ویرایش: