- Dec
- 727
- 2,104
- مدالها
- 2
باید یهجوری ارتباط میگرفتم باهاش.
و چه خوبه از در شوخی وارد بشم... .
اروم خندیدم و گفتم:
- هنوز هیچی نشده خسته شدین؟ خوبه امروز جلسهی معارفه بود!
میثم:
- جلسهی معارفه بود و توکلی انقدر وِر زد؟
اینکه این جلسه معارفه بود رو حدسی گفتم و یه چی پروندم؛ ولی مثل اینکه گرفت.
- کجاش رو دیدی؟ باید باهاش وارد بحث بشی تا بفهمی چه ادم چموشیه.
خندید و هوووفی کشید. نگاهم چرخید سمت آراد، یه جوری نگاهم میکرد. یه ارامشی داشت که حس میکردم ارامش قبل طوفانِ! ولی کاری نکردم من که بخواد عصبی بشه. سوالی که ذهنم رو مشغول خودش کرده بود رو پرسیدم:
- نمیفهمم!
حواس میثم جمع ما شد. آراد با همون نگاه ارومش، خنثی پرسید:
- چی رو؟
- اینکه من تو جلسهی شرکا چیکار داشتم؟ یعنی حضور من چه لزومی داشت؟
آراد:
- خواستم با رفیقم اشنات کنم و اینکه ناهار رو همگی باهم باشیم.
یه تای ابروم پرید بالا. عجب!
نیم نگاهی به میثم انداختم و گفتم:
خوب؟
آراد:
- چی رو خوب؟
- منظورم این پاشید بریم رستوران دیگه
میثم:
- اخ! اره داداش پاشو بریم یه جا دنج و قشنگ
آراد:
- یه جا خوب رو سراغ دارم نزدیک هم هست
- لابد میخوای بری ترنج!
آراد:
- بده مگه؟
- نه بد نیس اما حالا بیا و یه دفعه دیگه رفیقت رو ببر رستوران خودت.
میثم:
- اره داداش این دفعه رو بریم یه جا دیگه، مثلاً بریم دربند.
آراد شروع کرد به سرفه کردن، بدجور هم سرفه میکرد. آب معدنی روی میز رو برداشتم، میز رو دور زدم و رفتم کنارش ایستادم. همینجور که اب رو جلوش میگرفتم با اخمهای درهم و مشکوک روبه میثم که با تعجب به آراد نگاه میکرد پرسیدم:
- مگه تو انگلیس نبودی؟
میثم:
- اووم خوب اره.
سرفههای آراد اروم که نمیشد هیچ تازه شدیدتر هم میشد. بیاینکه نگاهم رو از میثم بگیرم حین کوبیدن تو کمر آراد برای بالا امدن نفسش پرسیدم:
- خوب مگه قبلاً رفتی رستورانش که اینجوری میگی؟
حس کردم یه کم دستوپاش رو گم کرد، مخصوصاً هم که مثل مجرماا نگاهش میکردم. آراد از جاش بلند شد و با صدایی که سعی در صاف کردنش داشت، گفت:
- تو ویدئو کال دیده اونجا رو.
اهانی گفتم و دیگه به میثم نگاه نکردم، قطعاً آراد میفهمید اگه خیلی پیله میکردم بهش.
آراد:
- خوب دیگه میثم! پاشو بریم.
میثم تر و فرز از جاش بلند شد و هرسه به اتفاق هم با ماشین آراد رفتیم دربند. تو ماشین، میثم با aux به سیستم وصل شد و اهنگ گذاشت. مدام هم مسخره بازی درمیاورد و سعی در باز کردن اخمهای ناگهانی آراد داشت.
میثم:
- بابا قهر نکن حالا رستوران توهم میریم. اصلاً شب همگی مهمون تو میریم اونجا. خوبه؟
ذرهای از جدیت و اخم هاش کم نمیشد، تازه من فکر میکردم بدتر هم میشه. مثل عصا قورت دادهها شده بود باز. گاهی که همچین میشه ها، هم خوشم میاد و هم بدم میاد. اگه این رفتار رو با دخترهای نچسب مثل ستاره داشت خیلی مثلاً خوشم میامد، خداکنه دلیل این اخمها فقط شکش به من نباشه. دلم نمیخواد بفهمه حتی ذهنم درگیره ولی خدا میدونه که مغزم داره سوراخ میشه.
میثم:
- بابا وا کن این اخمهارو با یه من عسل، ورژنِ بدون اخمت رو نمیشه خورد دیگه اخمم که کنی هیچی. عین ابوبکر بغدادی نشستی اینجا، بد میگم ترنم خانوم؟
چی بگم الان؟ یا ابوالفضل باچه خشونتی داره نگاهم میکنه از تو ایینه. چیزی نگفتم، یعنی بهتر و به نفعم بود که چیزی نگم.
میثم:
- همین کارهارو میکنی هیچ موجود مادهای حاضر به تحمل کردنت نیست. بابا خداوکیلی رفتیم اونجا همچین نکن. به خودت رحم نمیکنی به منِ بدبخت رحم کن، تو تنهایی رو دوست داری و همیشه یه عقاب تنهایی به من ربطی نداره، من حوصله تنهایی رو ندارم. یعنی حوصلم سر میره، سر جدت یه کاری نکن همه دافمافها بپرنا.
آراد:
- برو به یکی این حرفهارو بگو که نشناستت.
چه عجب زبون وا کرد اقا!
میثم پسره باحال و شوخی بود و البته مشخص بود از لحنش داره شوخی میکنه و امیدوارمم که شوخی کرده باشه. امیدوارم همنشینیش با شاپور توش اثری نکرده باشه و اهل خلاف نباشه و ربطی به این دارو دستهها نداشته باشه. ای خدا خواهش میکنم میثم هیچکاره باشه تو این باند چون قطعاً قانون واسش حکم درستی نمیده. نگاه نمیکنه پسر سرهنگه یا تحت تاثیر تربیت یه ادم اشتباه که دزدیتَتِش اینجور بار امده.
میثم:
- نه میخوام روند زندگیم رو تغییر بدم داش، چیَن این دخترهای اروپایی موطلایی و بور؟ دختر باس چشم و ابرو مشکی باشه، دختر، فقط دخترهای ایرانی. بخدا که کالای ایرانی خیلی خوبه.
آراد حین باز کردن کمربندش گفت:
- کمتر حرف بزن بیا پایین مردم از گشنگی.
و چه خوبه از در شوخی وارد بشم... .
اروم خندیدم و گفتم:
- هنوز هیچی نشده خسته شدین؟ خوبه امروز جلسهی معارفه بود!
میثم:
- جلسهی معارفه بود و توکلی انقدر وِر زد؟
اینکه این جلسه معارفه بود رو حدسی گفتم و یه چی پروندم؛ ولی مثل اینکه گرفت.
- کجاش رو دیدی؟ باید باهاش وارد بحث بشی تا بفهمی چه ادم چموشیه.
خندید و هوووفی کشید. نگاهم چرخید سمت آراد، یه جوری نگاهم میکرد. یه ارامشی داشت که حس میکردم ارامش قبل طوفانِ! ولی کاری نکردم من که بخواد عصبی بشه. سوالی که ذهنم رو مشغول خودش کرده بود رو پرسیدم:
- نمیفهمم!
حواس میثم جمع ما شد. آراد با همون نگاه ارومش، خنثی پرسید:
- چی رو؟
- اینکه من تو جلسهی شرکا چیکار داشتم؟ یعنی حضور من چه لزومی داشت؟
آراد:
- خواستم با رفیقم اشنات کنم و اینکه ناهار رو همگی باهم باشیم.
یه تای ابروم پرید بالا. عجب!
نیم نگاهی به میثم انداختم و گفتم:
خوب؟
آراد:
- چی رو خوب؟
- منظورم این پاشید بریم رستوران دیگه
میثم:
- اخ! اره داداش پاشو بریم یه جا دنج و قشنگ
آراد:
- یه جا خوب رو سراغ دارم نزدیک هم هست
- لابد میخوای بری ترنج!
آراد:
- بده مگه؟
- نه بد نیس اما حالا بیا و یه دفعه دیگه رفیقت رو ببر رستوران خودت.
میثم:
- اره داداش این دفعه رو بریم یه جا دیگه، مثلاً بریم دربند.
آراد شروع کرد به سرفه کردن، بدجور هم سرفه میکرد. آب معدنی روی میز رو برداشتم، میز رو دور زدم و رفتم کنارش ایستادم. همینجور که اب رو جلوش میگرفتم با اخمهای درهم و مشکوک روبه میثم که با تعجب به آراد نگاه میکرد پرسیدم:
- مگه تو انگلیس نبودی؟
میثم:
- اووم خوب اره.
سرفههای آراد اروم که نمیشد هیچ تازه شدیدتر هم میشد. بیاینکه نگاهم رو از میثم بگیرم حین کوبیدن تو کمر آراد برای بالا امدن نفسش پرسیدم:
- خوب مگه قبلاً رفتی رستورانش که اینجوری میگی؟
حس کردم یه کم دستوپاش رو گم کرد، مخصوصاً هم که مثل مجرماا نگاهش میکردم. آراد از جاش بلند شد و با صدایی که سعی در صاف کردنش داشت، گفت:
- تو ویدئو کال دیده اونجا رو.
اهانی گفتم و دیگه به میثم نگاه نکردم، قطعاً آراد میفهمید اگه خیلی پیله میکردم بهش.
آراد:
- خوب دیگه میثم! پاشو بریم.
میثم تر و فرز از جاش بلند شد و هرسه به اتفاق هم با ماشین آراد رفتیم دربند. تو ماشین، میثم با aux به سیستم وصل شد و اهنگ گذاشت. مدام هم مسخره بازی درمیاورد و سعی در باز کردن اخمهای ناگهانی آراد داشت.
میثم:
- بابا قهر نکن حالا رستوران توهم میریم. اصلاً شب همگی مهمون تو میریم اونجا. خوبه؟
ذرهای از جدیت و اخم هاش کم نمیشد، تازه من فکر میکردم بدتر هم میشه. مثل عصا قورت دادهها شده بود باز. گاهی که همچین میشه ها، هم خوشم میاد و هم بدم میاد. اگه این رفتار رو با دخترهای نچسب مثل ستاره داشت خیلی مثلاً خوشم میامد، خداکنه دلیل این اخمها فقط شکش به من نباشه. دلم نمیخواد بفهمه حتی ذهنم درگیره ولی خدا میدونه که مغزم داره سوراخ میشه.
میثم:
- بابا وا کن این اخمهارو با یه من عسل، ورژنِ بدون اخمت رو نمیشه خورد دیگه اخمم که کنی هیچی. عین ابوبکر بغدادی نشستی اینجا، بد میگم ترنم خانوم؟
چی بگم الان؟ یا ابوالفضل باچه خشونتی داره نگاهم میکنه از تو ایینه. چیزی نگفتم، یعنی بهتر و به نفعم بود که چیزی نگم.
میثم:
- همین کارهارو میکنی هیچ موجود مادهای حاضر به تحمل کردنت نیست. بابا خداوکیلی رفتیم اونجا همچین نکن. به خودت رحم نمیکنی به منِ بدبخت رحم کن، تو تنهایی رو دوست داری و همیشه یه عقاب تنهایی به من ربطی نداره، من حوصله تنهایی رو ندارم. یعنی حوصلم سر میره، سر جدت یه کاری نکن همه دافمافها بپرنا.
آراد:
- برو به یکی این حرفهارو بگو که نشناستت.
چه عجب زبون وا کرد اقا!
میثم پسره باحال و شوخی بود و البته مشخص بود از لحنش داره شوخی میکنه و امیدوارمم که شوخی کرده باشه. امیدوارم همنشینیش با شاپور توش اثری نکرده باشه و اهل خلاف نباشه و ربطی به این دارو دستهها نداشته باشه. ای خدا خواهش میکنم میثم هیچکاره باشه تو این باند چون قطعاً قانون واسش حکم درستی نمیده. نگاه نمیکنه پسر سرهنگه یا تحت تاثیر تربیت یه ادم اشتباه که دزدیتَتِش اینجور بار امده.
میثم:
- نه میخوام روند زندگیم رو تغییر بدم داش، چیَن این دخترهای اروپایی موطلایی و بور؟ دختر باس چشم و ابرو مشکی باشه، دختر، فقط دخترهای ایرانی. بخدا که کالای ایرانی خیلی خوبه.
آراد حین باز کردن کمربندش گفت:
- کمتر حرف بزن بیا پایین مردم از گشنگی.
آخرین ویرایش: