جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [جای خالی پر او] اثر «مریم طاهری کاربر رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط Maryam Taheri با نام [جای خالی پر او] اثر «مریم طاهری کاربر رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 22,518 بازدید, 691 پاسخ و 20 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [جای خالی پر او] اثر «مریم طاهری کاربر رمان بوک»
نویسنده موضوع Maryam Taheri
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط ASAL.

تا اینجا نظرتون درباره‌ رمان چیه؟

  • خیلی دوسش دااارم

  • هنوز نسبت بهش خنثی‌م

  • بدنیست

  • تا ببینیم در ادامه چی میشه...


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

Maryam Taheri

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Dec
727
2,102
مدال‌ها
2
- تو باز من رو هل میدی تو بغل متین. مثل دفعه‌ی اول، همون اول آشناییمون‌، مثل دفعه‌ی دوم، دعوامون تو شرکت.
دویدن خون به صورت و گردنش رو دیدم، حتی کاسه‌ی چشم‌هاش هم پرخون شد
غیض کرد:
- من به گور پدرم خندیدم که این‌جوری کردم
- ولی کردی.
عصبی از جاش بلند شد و نعره زد:
- چاره‌ای نداشتم چون، منِ بی‌پدر اگه نزدم دهنش رو تو اون مهمونی خورد کنم چاره‌ای نداشتم. منِ بی‌همه چیز اگر یک قدم برا تو بردارم باز همه‌ی نگاه‌ها می‌چرخه رومون، باز دردسر میشه باز می‌خوان تورو از من بگیرن و من این‌بار واقعاً تحمل یه‌ماجرای جدید رو ندارم. نمی‌تونم ببینم پرپر شدنت رو یک‌باره دیگه جلو چشم‌هام. می‌فهمی؟
چونه‌ام لرزید و این‌بار با صدا زدم زیره گریه‌‌‌. خوب چرا سرمن داد میزد؟‌ مگه من کردم؟ مگه من باعث اون اتفاق‌ها شدم؟
صورتم رو با دست‌هام پوشوندم و هق زدم:
- سرم داد نزن.
- هی‌ هی هی! گریه نکن.
نشست رو تخت کنارم و دست‌هام رو آروم کشید اما محکم خودم رو عقب کشیدم:
- میگم گریه نکن، باشه غلط کردم داد زدم. ترنمم؟
سرم رو کشید توی آغوشش و روی موهام رو چندین و چندبار بوسید:
- باشه دیگه داد نمی‌زنم، اصلاً هرچی تو بگی، هرچی تو بخوای. گریه نکن قربون اون اشک‌هات برم.
این حرف‌هاش شدت ریزش اشک‌هام رو کم‌تر که نمی‌کرد هیچ، تازه بیش‌تر هم می‌کرد. دیدین بچه‌ها وقتی بغض می‌کنن و تو هی میگی کی بوده بچم رو! بچه لبش رو برمی‌چینه و هرچی تو بیش‌تر به ناز دادنش ادامه بدی اون بدتر میزنه زیره گریه؟‌ دقیقاً همون حس رو داشتم. خودمم نمی‌خواستما اما دل نازک شده بودم. دل واسم هرچند نذاشته بود یک‌نفر دیگه، با خنجر توی دستش تکه‌تکه‌ش کرده و بود حالا این آراد بود که داشت مداواش می‌کرد.
- ترنم میگم گریه نکن، من طاقت دیدن و شندین گریت رو ندارم. به خدای احد و واحد پامیشم میرم یه بلایی سرش میارم اون‌ عوضی‌رو‌ها.
مشتی روی سی*ن*ه‌اش زدم و خودم رو عقب کشیدم. صدای گریم قطع شد؛ اما همچنان ریزش داشت. ولم کرد و صورتم رو با دست‌هاش قاب کرد:
- بس کن دیگه!
با نوک انگشت‌هاش انگار که داره یه‌ چیز با ارزش رو برمی‌داره اشک‌هام رو پاک کرد، اخم کردم و دست‌هاش رو پس زدم:
- نمی‌خواد بری بزنی بکشی، قاتل شی بیافتی گوشه زندان‌‌.
- پس چی‌کارش کنم؟
عقب کشیدم خودم رو، پشت کردم بهش و رو پهلو دراز کشیدم.
- هوم؟ چی‌کار کنیم ما با اون؟ چی‌کار کنیم ما باتو؟
- من مشکلی با کسی ندارم که بخوای کاری کنی، لازمم نکرده تو کاری بکنی.
- پس چرا خودت اون کار رو نمی‌کنی؟
- چه کاری؟
- چرا باهاش بهم نمی‌زنی؟
همه‌ی وجودم لرزید. فکر کرد سردم شد چون پتو رو کشید روم و ادامه داد:
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Maryam Taheri

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Dec
727
2,102
مدال‌ها
2
- تو که حالت باهاش خوب نیست چرا خودت بهم نمی‌زنی باهاش؟
سکوت کردم، چی می‌گفتم؟ می‌گفتم نمی‌تونم چون اون نامزدمه می‌خوام باهاش باشم و دارم واسه تو نقش بازی می‌کنم؟حالا واقعاً می‌خوام با متین باشم و دارم واسه آراد نقش بازی می‌کنم؟
- ترنم من چی‌کار کنم وقتی تو سکوت می‌کنی؟ چی‌کار کنم وقتی خودت یک قدمم سمت من برنمی‌داری؟ هوم! چی‌کار کنم وقتی تو چشم‌هام زل میزنی و جواب ابراز علاقم رو با سکوت میدی؟‌ چی‌کار کنم وقتی همه‌چی رو به مسخره بازی می‌گیری و حاضر جوابی می‌کنی؟
چی بگم بهش خدایا؟ چشم‌هام رو محکم رو هم فشردم.
- حرف بزن ترنم خل نکن من رو.
نمی‌دونم چرا ولی برخلاف همه‌ی حس‌های درونم گفتم:
- من مشکلی ندارم باهاش.
صدای نفس های عصبیش رو شنیدم. می‌تونستم قیافه‌ی برزخی، صورت قرمز شده، چشم‌های به خون نشسته، رگ گردن برجسته و گردن رو به کبودیش رو با همین چشم‌های بسته تصور کنم. ترس؛ اولین حسی بود که سراغم آمد. ترس از چی؟ از این‌که بزنه بلایی سرم بیاره یا ول کنه بره؟
- افساره توی افسار گسیخته رو من شل گرفتم که رَم کردی، که بتازونی رو دلِ من، رو دلِ بی‌صاحابم که صاحبش تویی. ولت کردم که دلش رو پیدا کردی ولم کنی و چرند تحویلم بدی‌‌‌. دیگه چی می‌خوای از منِ عاشق؟ ها! چی می‌خوای دیگه اخه شاهرگم؟ چی‌ها بشم واست نفسم؟ نمی‌فهمی که اربابه یه عالم رو، غالمه حلقه به گوشت کردی؟ ول کن نیستی تو نه؟ می‌فهمی اتفاقاً، خیلی خوب هم می‌فهمی تازه میگی خوب کردم دمم گرم، دندش نرم، بکشه این دردها رو، آره دار و ندارم؟
نفس عمیقی کشید و باهمون لحن ترسناکش ادامه داد:
- من می‌دونم مشکلت چیه تو، تو مشکلت غرور شکسته شدته. ولی می‌دونی چیه؟ خورده شکسته های غرورت می‌بره دست و پای کسی رو که آمده جمعشون کنه، کاری به اون که شکستَتِش نداره، توی لعنتی مشکلت با من چیه که این‌جوری تا می‌کنی با من؟ مشکل داری تو با من، نه؟ خوب حلش کن با من. تقاص چی رو آمدی از من بگیری؟
یخ زدم، چی می‌گفت؟ تقاص! من آمده بودم تقاص پس بگیرم ولی نه از آراد، آراد فقط یک وسیله بود واسه رسیدن من به هدفم.
- زهر نریز تو جون من ترنم، زهراند این حرف‌هات واسه من. چشم‌هات من رو فریاد می‌زنه ولی اسم یکی دیگه رو میاری رو اون زبون درازت که الان بدجور میل به بریدنش دارم. هدفت چیه آخه از این‌کارها؟ نمی‌فهمم چرا تموم نمی‌کنی این رابطه‌ی سمیت رو. باشه نکن ولی من دیگه سکوت نمی‌کنم، بشین ببین چه‌جوری اون رو ازت می‌گیرم، کاری با جونش ندارم چون ارزش نداره برام، وجودش رو از کنار تو محو می‌کنم. می‌خوام برم اما قبلش یه چیز میگم، می‌خوام جواب سوال‌هاش هم بدی.
مکث کرد و من همچنان باچشم‌های بسته و با تنی سر تا پاگوش به نفس‌های عصبیش گوش می‌کردم.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Maryam Taheri

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Dec
727
2,102
مدال‌ها
2
الان اون خشم کنترل شده‌اش رو به راحتی می‌تونستم حس کنم.
- من که جز تو کسی رو ندارم و نداشتم تو این دنیا، ولی چرا تو رو نداشتم؟ چرا تو رو ندارم؟ چرا ندارم تو رو؟ چرا ندارمت؟ این رو من وقتی داشتی جلو چشم‌هام له‌له می‌زدی به خودم گفتم اما جوابی واسش پیدا نکردم، تو فکر کن ببین به جوابی می‌رسی!
از بالا و پایین شدن تخت و بهم کوبیده شدن درب فهمیدم رفته. جوابی واسه سوال‌هاش نداشتم، ذهنم خالیه خالی بود. خشمی که شاپور ازش حرف میزد رو الان حس کردم؛ اما هیچ توجیهی واسش نداشتم. به راستی که آراد دیوانه‌وار عاشقم شده... . دلم نمی‌خواد به این چیزها فکر کنم، حداقل الان و امشب! اون‌قدر ضعف تنم زیاده که نای فکر کردن هم ندارم، هرچند با این مکالمه‌ی آخری من همه‌ی درد از یادم رفت، درد چیه هرچی تو مخ من بود رو زد پاک کرد این بشر. باحس پوچی و تهی بودن چشم روهم گذاشتم، اصلاً دلم نمی‌خواست ذهنم حول محور کسی به اسم آراد بچرخه برای همین سعی کردم بخوابم و امشب رو باهمه‌ی اتفاقات و مکالمه‌هام به فراموشی بسپرم.
***
همین‌جور که بالشت رو محکم به شکمم فشار می‌دادم غر زدم:
- من اگر می‌دونستم این‌بار چه مرگمه خیلی خوب میشد. گلی خانوم به‌خدا من هیچ‌وقت همچین دردی رو تجربه نکرده بودم.
- و وقول میدم هیچ‌وقت هم این‌قدر لوس نشده بودی.
ناراحت رو ازش گرفتم که ادامه داد:
- اها! این هم یه نمونه‌ش ببینش چه‌جوری رو از منِ پیرزن می‌گیره و قهر می‌کنه.
- هیچم من قهر نیستم‌.
- پس اگه قهر نیستی بگیر بخور این جوشنده رو خوبه واست.
درد دیگه امونم رو بریده بود واسه همین ناچار دست دراز کردم و لیوان رو ازش گرفتم. مزه مزه کردم، طعمش بد نبود.
- این خوشمزه تر از دیشبیه‌است
- اره دیشبیه نباتش کم بود، حالا بخور این رو تا تهش تا بریم دکتر آخه این‌جور که فایده نداره دختر، تو دیشب تاحالا همچنان داری درد می‌کشی‌.
- گلی جونم باز شروع نکن دیگه. من دکتر نمیام.
- چرا آخه این‌قدر تو لجباز شدی؟ چرا دکتر نمیای؟
- برم به دکتر چی بگم اخه؟ بگم دکتر این درد لامصب واسه چیه؟ اون هم میگه طبیعیه، زنی و باید تحمل کنی.
- نخیرم! سونو می‌نویسه واست ببینه مشکل چیه‌‌، خدایی نکرده اگه کیست داشته باشی چی؟
لیوان خالی از محتویات رو کنارم رو عسلی گذاشتم و گفتم:
- نه! درد من به‌خاطره افتادنم رو زمین. خوب میشه منتها تا من رو نکشه ول کن نیست.
لبش رو گاز گرفت و گفت:
- خدا نکنه مادر.
مهربون دستی کشید روی سرم:
- خیلی خوب، مسکن که خوردی جوشنده رو هم که بهت دادم‌‌ بیا این کیسه آب‌گرم هم بگیر دوباره بذار رو شکمت و بخواب. دیگه گرسنه که نیستی؟
- نه گلی کلی چیز به خوردم دادی اما توروخدا اون کیک شکلاتیه که بهت گفتم رو بپز.
- باز میگه کیک شکلاتی، دختر میگم کیک واست خوب نیست. تو باید فعلاً گوشت و مغزیجات بخوری.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Maryam Taheri

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Dec
727
2,102
مدال‌ها
2
- اما من دلم شیرینی می‌خواد
گلی خندید و گفت:
- بخدا اگه زن متاهل بودی یا نبودی می‌گفتم بارداری که این‌جوری امروز میل به شیرینی داری تو.
- گلی جون گفتم که، من تو این دوران کلاً همیشه میلم به شیرنی میره.
- خیلی خوب باشه به مینا میگم یه کیک بپزه واست اما نه کاکایویی.
- باشه فقط تورخدا بگو کشمش و خرما توش نریزه.
تشر زد:
- بگیر بخواب میگم.
پتو رو تا گردنم کشیدم رو خودم و چشم‌هام رو بستم. با شنیدن صدای درب دوباره تو همون قالب یخ و پوچ خودم فرو رفتم، کل تنم یخ بود. صبح با دل درد بیدار شدم و الان که ساعت سه‌ی بعد از ظهره کمر درد هم دارم. هنوزم تو ذهنم هیچی نبود و نمی‌دونستم باید چی‌کار کنم، همون صبح عزم رفتن کردم ولی گلی مانع شد و گفت آراد گفته حق ندارم پام رو از خونه بذارم بیرون و من از همون موقع واهمه‌ی روبه‌رویی باهاش تو دلم جاخوش کرد. اصلاً دیگه خجالت کشیدن بابت این‌که می‌دونم، می‌دونه چمه رو فراموش کردم. می‌ترسم رفته باشه و بلایی سره متین آورده باشه؛ اما نه دلم میره زنگ بزنم به خودش و نه ته مونده‌ی غرورم می‌ذاره زنگ بزنم به متین. صدسال سیاه می‌خوام زنگش نزنم. این یکی بدجور من رو خورد کرد. محاله به این سادگی‌ها کوتاه بیام، تا نیاد با هم قطعی درباره‌ی همه‌چی حرف بزنیم حتی دلم نمی‌خواد باهاش روبه‌روشم. حتی شک دارم بتونه من رو متقاعد کنه واسه موندن باهاش. نمی‌دونم! اصلاً میگم که پوچ پوچم نمی‌دونم می‌خوام چی‌کار کنم. طاق باز خوابیدم و زل زدم به سقف‌‌‌، دوباره روی اون پهلوم چرخیدم. چرا خوابم نمیبره من؟ با چشم‌های باز اطراف رو نظاره می‌کردم اما با صدای باز شدن درب چشم‌هام رو ناخوداگاه بستم و خودم رو زدم به خواب. عطره تلفیقیش که توی اتاق پیچید مطمئن شدم خودشه. این وقت روز این‌جا چی‌کار می‌کرد؟ روی تخت کنارم نشست و من لجوجانه چشم‌هام رو روی هم فشردم، دلم نمی‌خواست بفهمه بیدارم.
- ترنم؟
هیچی نباید بگم تا بره. چه‌قدر هم لحنش آروم شده.
- ترنمم؟
از دستش همچنان شاکیم و دلم نمی‌خواد باهاش حرف بزنم. دیشب حق نداشت اون حرف‌ها رو به من بزنه. معنی حرف‌هاش اصلاً خوب نبود، یکی از من‌های درونم بلند شد و گفت:
- اتفاقاً هم خوب بود، هم درست منتها تو توان روبه‌رویی باهاش رو نداری.
سره این منِ سرکش داد زدم:
- ببر صدات رو.
آراد:
- قهری باهام؟
خوب مثل این‌که می‌دونه بیدارم ولی به رو خودم نیاوردم.
- من اگه نفهمم تو کی خوابی و کی بیدار که به درد لای جرز دیوار هم نمی‌خورم.
خنده‌م گرفت. ببینش یعنی چه‌قدر این بشر‌‌‌... چه‌قدر این بشر... شما بگید چه‌قدر این بشر چیه؟ من که زبونم قاصره از وصف صفاتش.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Maryam Taheri

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Dec
727
2,102
مدال‌ها
2
- دلخوری از من؟
- ...
- خوب دِ لعنتی تقصیر خودته دیگه، با حرف‌هات آتیشم می‌زنی بعد انتظار داری آتیش وجودم دامنت رو نگیره؟ حق بده بهم عصبیم کردی دیشب.
آب دهنم رو با ترس فرو دادم، صدای شاپور تو سرم اکو میشد《 دارم ذره ذره کم شدنش رو می‌بینم و زجر می‌کشم. آراد بعد از فهمیدن رابطه‌ی تو‌ و متین روبه نابودیه، من می‌بینم و می‌فهمم... عذاب می‌کشه، عصبیه و پرخاشگر و این رو همه فهمیدن منتها اون روی جدیدش رو به تو فقط نشون نداده... نهایت تغییرش از نظر تو نگاه سرد و یخیشه... ولی داستان این‌که تو مو می‌بینی و من پیچش مو... ترنم آراد، اون آراد قبلی نیست》 ترسم از این بابت بود که این همه خشم و عصبانیت و حرص که سعی در کنترلش داشت یه روز بالاخره فوران کنه مثل یک کوه آتشفشان و همه چیز رو نابود کنه.
- الان آرومم ولی! برگرد، چشم‌هات رو باز کن بذار دنیا به روم وابشه. هنوز درد داری نکنه؟ اگه مال من بودی می‌دونستی چی میشد؟
نزدیک شد بهم و این رو از رها شدن نفسش توی گوشم فهمیدم. این آراد هم فهمیده نقطه ضعف من گوش‌هامه هی این‌جوری می‌کنه.
آروم و شیفته با اون صدای جذاب و مردونش تو گوشم نجوا کرد:
- اگه مال من بودی دردت باید با نوازش‌های دست داغِ من رو پوست سردت خوب میشد، فشارت باید با نجواهای من دَم گوشت تنظیم میشد، قندخونت باید با بوسه‌های من میزون میشد اما اشکال نداره، حالت رو با نجواهای دم گوشت خوب می‌کنم، قدِ دنیا ناز داری قدِ دنیا نازت رو می‌خرم، تو غر بزن من غرهات رو به جون می‌خرم دردت به جونم، باز کن فقط اون چشم‌هات رو من ببینمت.
آروم شده بودم، انگار مثل مومی بودم که داشت من رو تو دستش ورز میداد. آروم از جام بلند شدم و نشستم، دست به سی*ن*ه شدم و نگاهش کردم. لبخند روی صورتش نشون از پیروز شدنش میداد و من دلم نمی‌خواست شادیِ پیروزیش رو خراب کنم.
- خوبی؟
آروم گفتم:
- خوبم.
- گلی می‌گفت هنوز درد داری!
خجالت زده سرم رو انداختم پایین و گفتم:
- نه خوبم.
- از من خجالت می‌کشی یا نمی‌خوای ببرمت دکتر؟
- ...
- نمردم و خجالت کشیدن توروهم دیدم. زبون شش متریت کو؟ موش خورده‌ش؟
خصمانه نگاهش کردم و زبونم رو واسش در آوردم.
تک خندی زد وگفت:
- خب خداروشکر مثل این‌که سرجاشه.
اخمو رو ازش گرفتم.
- قهری؟
- بچم مگه؟
- مگه فقط بچه‌ها قهر می‌کنن؟ ناراحتی از دستم؟
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Maryam Taheri

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Dec
727
2,102
مدال‌ها
2
- ...
- ببخشید! دست خودم نبود کنترل اون حجم از عصبانیت و خشم.
بی‌توجه به این‌که داره عذر خواهی می‌کنه گفتم:
- خشم از کی؟
کلافه دستی تو موهاش کشید و گفت:
- خودت چی فکر می‌کنی؟
جوابی نداشتم بهش بدم. توی داستان دیشب منم مقصر بودم ولی نمی‌دونم چرا نمی‌خوام بپذیرمش. پس بی‌خیال کش دادن این موضوع شدم و پوفی کشیدم.
- بخشیدیم یعنی؟
- کاری مگه کرده بودی که ببخشمت؟
- ترنم! با من این‌جوری حرف نزن.‌ جواب خواهش رو با سوال نمیدن. خوبه اصلاً به روت هم نیارم و بگم من که کاری نکردم؟این‌جوری می‌خوای من رو؟ نرمشم رو دوست نداری؟ خوب بود اخم‌هام رو بکشم توهم و حکم کنم، یا من رو می‌بخشی یا من می‌دونم و تو؟
خندم گرفت از طرز دستوری حرف زدنش، لبخندی زدم. راست می‌گفت، نرمش به من نیومده. حالا که آرومه خودم دارم کرم می‌ریزم.
- آها حالا شد، بخند ببینم.
نیشم شل تر شد.
- مطمئنی نمی‌خوای بری دکتر؟
- آره خوبم.
عمیق بهم خیره شد؛ نه پلک می‌زد، نه حرف می‌زد. انگار که غرق شده باشه. منم تو سیاهی چشم‌هاش غرق بودم ولی گذشتن ثانیه‌ها رو می‌فهمیدم اما مشخص بود اون توو این دنیا نبود. با یه دم عمیق دل کند از چشم‌هام و سرش رو انداخت پایین. دیدم فضا خیلی سنگین شد سوالی که تو ذهنم بود رو پرسیدم:
- رزهای سرخ خونه‌ات کو؟
از پنجره به بیرون نگاهی انداخت و گفت:
- رزهای سرخ خونه‌م عمرشون رو از تو می‌‌گرفتن، رفتی اون‌هاهم عمرشون تموم شد.
لال شدم. چه قشنگ حرف میزد و چه قشنگ بلد بود ذهن و دلت رو همزمان باهم درگیر کنه.
- چی شد؟ نمی‌خوای چیزی بگی؟
دیدم اگه بخوام ادامه بدم خودم هم که میارم واسه همین گفتم:
- امم چیزه... من این مسکن‌ها رو خوردم واسه همین خیلی خوابم گرفته.
معنادار نگاهم کرد و گفت:
- پس که خوابت میاد!
سرش رو انداخت پایین، تک خندی زد و سرش رو تکون داد:
- پس بگیر بخواب‌‌... منم برم به کارهای عقب افتادم برسم.
اون رفت و من این‌بار با آرامش تمام در خوابی عمیق فرو رفتم.
***
《 از زبون آراد 》
با عصابی داغون صدمین نخ سیگار رو هم آتیش زدم، دورم رو حاله‌ی دود گرفته بود. سردردم به مرز انفجار رسیده بود، جریان خون تو کل تنم زیادی زیاد بود. دوباره به عکس‌های روبه‌روم، روی میز خیره شدم. خدا لعنتت کنه متین، چی‌کار کنم من با تو آخه؟ بی‌لیاقت من از خودم گذشتم تا بذارم تو بتونی خوشبختش کنی. این بود جواب اعتماد من؟ نفسم رو نسپردم دستت که بخوای این‌جوری باهاش تا کنی.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Maryam Taheri

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Dec
727
2,102
مدال‌ها
2
خ*یانت خط قرمز من بود، ترنم بخشی از وجود منه. اون بی‌خاصیت به ترنم تنها نه، به منم خ*یانت کرده. من نمی‌تونم، تاب و تحمل این یکی رو ندارم. تو همون بهتر که بری باهمون دوزاری‌ها بچرخی. لیاقت ترنم رو نداری، از سرت زیاده ترنمِ من. تقصیر منه احمق شد که خودم با دست‌های خودم جونم رو دادم بهت. اگه بفهمه می‌شکنه، خورد می‌شه... نه نمی‌ذارم، اجازه نمی‌دم خوردش کنی بعدم از روش بگذری. خیال خامه، یه وَهم پوچه، توهمی بیش نیست که دیگه من بذارم حوالیه ترنم بچرخی. بسه دیگه، آره عشقم بسته دیگه، بسمه دیگه، بسمونه دیگه دوری و این همه عذاب. گفته بودم خودم از دست اون کفتار نجاتت میدم گفته بودم روزی می‌رسه که می‌گیرم تورو از اون، بیا اون‌روز رسید نفسم، دار و ندارم آماده باش که قراره بفهمی دار و ندارمی. می‌دونیا اما می‌خوام تو بوق و کرنا کنم این خواستنم رو پیش تو. گفته بودم چاره می‌جورم واسه این جدایی بیا این هم چاره، بیا این هم درمون. درد و عذاب، تنهایی و سکوت، رنج و جدایی دیگه تمومه. رسید فصل وصول، رسید فصل بهار ما، رسید فصل شکوفه زدن ما. بیا... بیا همه‌ی من، که راهکار پیدا شد واسه عشقمون.

Gel aşka çare bulunmuş bize
بیا، برای عشقمون راه‌کار پیدا شده
Bitti o bilmece
اون معما دیگه تموم شد
Son şarkı bu küskün hallere
این آخرین ترانه قهربازی‌هاست
Ayrı kalma öylece
فقط اون‌جوری جدا نمون از من
İçimde mevsim hep ılık
فصل درونم همیشه گرمه
Gönüllere gün doğmalık
برای طلوع خورشید
Dön Artık
دیگه برگرد
Yüzümden oldu ayrılık
این جدایی تقصیر من بود
Bağışla kalbi tertemiz saflık
منو ببخش (کسی که) قلبش صاف و تمیزه
Ben Ağlarım
من گریه می‌کنم
Seninle Ağlarım
با تو گریه می‌کنم
Yazarız derdi tüm şehirlere
می‌نویسیم درد رو توو تموم شهرها
Cennet Yanım
بهشت کنارمونه
Yolunla bağlıyım
به راهت وابسته‌ام
Gideriz belki tüm şehirlere
شاید بریم به تموم شهر ها
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Maryam Taheri

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Dec
727
2,102
مدال‌ها
2
طی یه حرکت همه‌ی عکس‌ها رو جمع کردم و گذاشتم تو همون پاکت. باید می‌رفتم و کار رو یک‌سره می‌کردم امروز من. برخلاف چند دقیقه‌ی قبل الان آروم بودم، از خونه زدم بیرون و سوار ماشینم شدم. استارت زدم و راه افتادم به سمت خونه‌ش. نمی‌دونستم باید چی‌کار کنم اما با فکری که به سرم زد جلوی اولین ابراز فروشی ایستادم، واسه عملی کردن کارم به چسب، گیره و طناب نیاز داشتم. وسایل رو خریدم و این‌بار ماشین رو به پرواز در آوردم. به محض رسیدنم ماشین رو گوشه‌ی خیابون پارک کردم، نمی‌شد برم داخل پارکینگ. پاکت عکس‌ها، نوار چسب و بسته‌ی طناب رو برداشتم و راه افتادم به سمت واحدش. لابی‌من دیده‌ بودم این‌جا. سلام داد و من بی‌حوصله فقط واسش سر تکون دادم. خداروشکر آسانسور تو همین واحد بود، سریع داخل شدم و دکمه‌ی طبقه‌ی مورد نظر رو فشردم. چشم‌هام رو بستم تا این چند ثانیه که واسه من چند سال می‌گذشت رو حس نکنم. با صدای دینگ اتاقک فلزی درب ریلی کنار رفت. بیرون آمدم، دست کردم توی جیبم و کلیدهام رو بیرون کشیدم. از خیلی وقت پیش کلیدهای خونه‌ش رو داشتم اما نمی‌دونست. درب رو باز کردم و وارد شدم. خونه تر و تمیز و مرتب بود. دست به کار شدم، تک به تک عکس‌ها رو از همون ورودی شروع کردم به چسبوندن به درب و دیوار. بسته‌ی طناب رو با کلافگی باز کردم و به هزار زور به گوشه گوشه‌ی دیوار پذیرای نسب کردم و بعد از اون عکس‌ها رو با چسب و گیره چسبوندم بهش. کارم که تموم شد ایستادم وسط سالن. قطعاً با دیدن این عکس‌ها حالش خیلی بد میشه اما مرگ یک‌بار شیون هم یک‌بار. عوضش واسه همیشه از شر اون بی‌همه چیز راحت میشه. دلش که باهاش نیست پس بذار یک‌دلش کنم. این نشد که تو مهمونی جلو چشم ک.س و ناکس غرورش رو خورد کنی و بعد شب رو با یه یکی دیگه صبح کنی. این یک هفته اگر صبر کردم فقط دلیلش حال خرابش بود، رنگ به رو نداشت تا این هفت روز گذشت. دست‌هام رو گذاشتم رو جیب‌های شلوارم، گوشیم تو جیب راستم بود. با انگشت‌هام از روی شلوار گوشی رو هدایت کردم بالا و بیرون کشیدمش. پیامکش دادم 《همه‌ی کار‌ها رو ردیف کردم، فقط مونده بیایی شیرآلات رو انتخاب کنی. تو خونه‌ات منتظرتم》 دکمه‌ی سِند رو فشردم و پیامک رو واسش ارسال کردم. پاکت سیگار و فندکم هم از تو شلوارم بیرون کشیدم، خودم رو، رو کاناپه رها ‌کردم که صدای پیامکی قبل روشن کردن سیگار گوشه‌ی لبم بلند شد. بی‌خیال روشن کردن سیگار، فندک رو رها کردم و موبایلم رو برداشم. صفحه‌ش روشن بود و اسم 《آواز》خودنمایی می‌کرد روش. از همون شبی که ویالون واسم زد لب دریا تو شمال اسمش شد آواز، آواز و نغمه‌ی زندگی من. درست هم‌معنی اسمش 《ترنم》 ترنم نغمه‌ی زندگی منه، شعر و ملودیشه. پیامک رو باز کردم 《باشه دارم میام، کلیدها رو از اون گرفتی؟》
هنوزم به فکر اون بی‌همه چیزی بی‌همه‌چیزه، همه‌چیز من؟!
تایپ کردم 《آره》 و دکمه‌ی سند رو فشردم. واقعیت این بود که متین روحش هم خبر نداشت که کاره خونه رو دو روزه حل کردم. مجدد فندک رو برداشتم و آتیش زدم نخ سیگارِ جامونده گوشه‌ی لبم رو. پک‌های عمیق و محکم می‌زدم.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Maryam Taheri

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Dec
727
2,102
مدال‌ها
2
به درخواست خودش من ‌پی‌کارهای خونه‌ش رو گرفتم و قرار بود امروز وسایل‌هاش رو از خونه‌ی اون بی‌وجود جمع کنه و بیاد این‌جا. براش تایپ کردم 《من دستم بنده فقط، آمدی خودت درب رو باز کن》 به عکس‌هایی که همه جای خونه بهم دهن کجی می‌کردن چشم دوختم دوباره. بد کردی متین! بدکردی؛ اما محال بذارم دیگه پیشش باشی. می‌دونم باهات چی‌کار کنم که دیگه هوای دور و برش پلکیدن به سرت نزنه. از جام بلند شدم، احتمالاً تا حالا رسیده دیگه. همون بدو ورود من رو نبینه بهتره. رفتم تو آشپزخونه و پشت کانتر، رو صندلی نشستم. همون موقع صدای چرخیدن قفل تو درب رو شنیدم. تا درب رو باز می‌کرد چشمش می‌خورد به عکس‌های پشت درب و دوتا دیوار راه‌رو. صدای به‌هم کوبیده شدن درب رو که با تاخیر شنیدم چشم‌هام رو با درد بستم. شکست! می‌دونم خورد شد اما اگه این شکستن رو فقط من ببینم براش خیلی گرون تموم نمیشه. صدای تاک‌تاک کفش‌های پاشنه بلندش روحم رو نوازش می‌کرد. بیا خوشگلم بیا که پایان هرشب سیه سپید است، بیا که آرادت این‌جا منتظره که زخم‌هات رو ببنده. نیم‌رخ پر درد و شوک زده‌اش رو دیدم، محو صحنه‌ی روبه‌روش بود. خدا لعنت کنه منی رو که مجبور شدم چنین زخمی رو بزنم به اون قلب دریاییِ صاف و ساده‌ات اما قول میدم خودم تیمارش کنم. متوجه حضور من نبود، از پشت درحالی که نخ‌نخ سیگار دود می‌کردم تماشاش می‌کردم. باید بهش زمان می‌دادم تا با این واقعیت کنار بیاد و بعد خودم می‌رفتم سراغش واسه درمون کردن و پانسمان زخم‌هاش. دست دراز کرد و یکی از عکس‌ها رو از روی طناب برداشت. مثل سکته‌ای ها نگاه می‌کرد به عکس‌ها. حرف نمی‌زد، گریه هم حتی نمی‌کرد و این من رو نگران‌تر می‌کرد. نمی‌دونم چه‌قدر گذشت که حس کردم دیگه وقتش رسید که برم پیشش. مات همون عکسِ توی دستش بود، با اخم‌های در هم از جام بلند شدم، کنارش ایستادم و آروم صداش زدم:
- ترنم؟
جوابم رو نداد. دست دراز کردم و آرنجه دستی که عکس توش بود و رو هوا خشک شده بود رو گرفتم. سرش رو بالا آورد. نگاهم رو دوختم به جنگل تیره و تاره چشم‌هاش. غم توش بود، یه غم غریب! تا حالا هیچ‌وقت این‌جوری ندیده بودم چشم‌هاش رو. درده بدی تو کل تنم، بلاخص تو قلبم پیچید. چی بود این درد تو چشم‌هاش که به درد می‌آورد کلِ وجوده من رو؟ خواست چیزی بگه که صدای چرخش قفل تو کلید سر من و نگاه اون رو به پشت سرمون چرخوند. هنوز درب باز نشده بود اما صدای نکره‌ش سوهان کشید رو روح و روانم. با شنیدن صدای ظریفی چشم‌هام رو بستم. نه... نه تحمل این یکی رو نداره خدا! فرو می‌ریخت. صداها واضح تر هم شد.
متین:
- حالا بیا بریم توو. ببینم همین‌قدر دلبری یا نه! ببین اگه بتونی کاری که ازت می‌خوام بدی دنیات رو بهشت می‌کنم هرچه‌قدر پول بخوای بهت میدم.
چشم‌هام رو باز کردم، چون روبه‌روی راه‌رو ایستاده بودیم قشنگ بهشون دید داشتیم. نگاه منزجرم رو دوختم به دختری که تو بغل متین بود. اون زودتر متوجه ما شد، نگاهش که به این سمت طولانی شد، نگاه متین هم چرخید این سمت.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Maryam Taheri

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Dec
727
2,102
مدال‌ها
2
شوک شد، خواست نزدیک بشه و اسمش رو صدا بزنه که تازه نگاهش افتاد به دیوار و عکس‌های روش. پوزخندی بهش زدم. چرخیدم و نگاهم رو دوختم به ترنم، وا رفتم. درمونده و ناباور زل زده بود به اون دوتا عوضی. این آشغال این‌جا چی‌کار می‌کرد؟ واسه چی گند کاری‌هاش رو آورده بود این‌جا؟ جا قحط بود مگه؟ بی‌شرف! دستم رو دراز کردم دستش رو بگیرم و ببرم نجاتش بدم از این مهلکه که دستش رو با خشم کشید. با قدم‌های نامتوازن اما آروم رفت سمت متینی که دل کنده بود از در و دیوارها. باید اجازه می‌دادم تا خودش رو خالی کنه. نگاهی به دختر روبه‌روش که پشت سره متین با فاصله ایستاده بود انداخت، دوباره نگاهش رو دوخت به متین.
ترنم:
- کجا واست کم گذاشتم از دوست داشتن و فداکاری که جوابم رو این‌جوری دادی؟ مستحق این بودم من؟!
صداش چرا این‌قدر گرفته و دو رگه بود؟ این بغض چی بود دیگه؟ اصلاً این صدای خودش بود؟ دست‌هام از زور حرص و غیرت مشت شدن. خاک‌برسرت آراد. کجا بودی وقتی عشقت به یکی دیگه عشق می‌ورزید و اون بهش خ*یانت می‌کرد؟ نگفته بودی مگه خوشبختش می‌کنی؟ این.طوری؟ این‌طوری خوشبخت و خوشحالش کردی؟ هول شده بود، لال شده بود. حرفی مگه می‌تونست بزنه دیگه با این گندگی که زده بود متین؟
متین:
- عشقم ترنُ...
ترنم دستش رو با ضرب بالا آورد، یه قدم با انزجار ازش دور شد و باهمون صدا گفت:
- من عشق تو نیستم.
متین:
- هستی بخدا من...
دوباره بین حرفش پرید:
- هیچ عاشقی به معشوقه‌اش خ*یانت نمی‌کنه.
قطره اشکی که از چشمش چکید و افتاد زمین یه قطره اشک ساده نبود، دنیا بود که رو سر من خراب شد. نباید دخالت می‌کردم اما وقتی دیدم دست‌های کثیفش رو بالا آورد که اشک‌هاش رو پاک کنه، خیز برداشتم سمتش اما قبلش ترنم با عصبانیت دسش رو پس زد. متوقف شدم، باید می‌ذاشتم تخلیه کنه این خشم رو اون هم. با یه حالت چندشی سر تا پاش رو نگاه کرد و گفت:
- دست کثیفت رو به من نزن.
متین:
- عزیزم بذار واست توضیح بدم.
ترنم:
- من عزیز تو نیستم. بعدم چی رو می‌خوای توضیح بدی؟ ها!
جیغ زد:
- چی رو؟ نکنه می‌خوای از تک‌تک لحظاتی که به من خ*یانت کردی رو توضیح بدی؟‌
متین:
- گوش کن...
ترنم:
- نه تو گوش کن. حرف آخر رو، اول می‌زنم چون حالم داره ازت بهم می‌خوره حالم داره از بوی لجن خیانتت بِهَم می‌خوره، دیگه نمی‌خوام ریختت رو ببینم. حتی اتفاقی هم از خیابونی که من رد میشم رد نشو. متنفرم ازت عوضی، حالم از تو و همجنس‌های خراب خودم به‌هم می خوره. اسم توهم می‌ذارن آدم؟ به تو هم میگن مرد؟ ته نامردی رو، رو کردی واسم متین. حتی تهوع می‌گیرتم وقتی اسمت رو به زبون میارم. آشغال دسته یه دختر رو گرفتی آوردیش تو خونه‌ی من؟ کثافت‌کاری هات رو میاری خونه‌ی من؟ خوب می‌گفتی گورم رو گم می‌کردم خونه‌ی خودم که راحت‌تر به کارهات برسی.
 
آخرین ویرایش:
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین