- Dec
- 727
- 2,102
- مدالها
- 2
- تو باز من رو هل میدی تو بغل متین. مثل دفعهی اول، همون اول آشناییمون، مثل دفعهی دوم، دعوامون تو شرکت.
دویدن خون به صورت و گردنش رو دیدم، حتی کاسهی چشمهاش هم پرخون شد
غیض کرد:
- من به گور پدرم خندیدم که اینجوری کردم
- ولی کردی.
عصبی از جاش بلند شد و نعره زد:
- چارهای نداشتم چون، منِ بیپدر اگه نزدم دهنش رو تو اون مهمونی خورد کنم چارهای نداشتم. منِ بیهمه چیز اگر یک قدم برا تو بردارم باز همهی نگاهها میچرخه رومون، باز دردسر میشه باز میخوان تورو از من بگیرن و من اینبار واقعاً تحمل یهماجرای جدید رو ندارم. نمیتونم ببینم پرپر شدنت رو یکباره دیگه جلو چشمهام. میفهمی؟
چونهام لرزید و اینبار با صدا زدم زیره گریه. خوب چرا سرمن داد میزد؟ مگه من کردم؟ مگه من باعث اون اتفاقها شدم؟
صورتم رو با دستهام پوشوندم و هق زدم:
- سرم داد نزن.
- هی هی هی! گریه نکن.
نشست رو تخت کنارم و دستهام رو آروم کشید اما محکم خودم رو عقب کشیدم:
- میگم گریه نکن، باشه غلط کردم داد زدم. ترنمم؟
سرم رو کشید توی آغوشش و روی موهام رو چندین و چندبار بوسید:
- باشه دیگه داد نمیزنم، اصلاً هرچی تو بگی، هرچی تو بخوای. گریه نکن قربون اون اشکهات برم.
این حرفهاش شدت ریزش اشکهام رو کمتر که نمیکرد هیچ، تازه بیشتر هم میکرد. دیدین بچهها وقتی بغض میکنن و تو هی میگی کی بوده بچم رو! بچه لبش رو برمیچینه و هرچی تو بیشتر به ناز دادنش ادامه بدی اون بدتر میزنه زیره گریه؟ دقیقاً همون حس رو داشتم. خودمم نمیخواستما اما دل نازک شده بودم. دل واسم هرچند نذاشته بود یکنفر دیگه، با خنجر توی دستش تکهتکهش کرده و بود حالا این آراد بود که داشت مداواش میکرد.
- ترنم میگم گریه نکن، من طاقت دیدن و شندین گریت رو ندارم. به خدای احد و واحد پامیشم میرم یه بلایی سرش میارم اون عوضیروها.
مشتی روی سی*ن*هاش زدم و خودم رو عقب کشیدم. صدای گریم قطع شد؛ اما همچنان ریزش داشت. ولم کرد و صورتم رو با دستهاش قاب کرد:
- بس کن دیگه!
با نوک انگشتهاش انگار که داره یه چیز با ارزش رو برمیداره اشکهام رو پاک کرد، اخم کردم و دستهاش رو پس زدم:
- نمیخواد بری بزنی بکشی، قاتل شی بیافتی گوشه زندان.
- پس چیکارش کنم؟
عقب کشیدم خودم رو، پشت کردم بهش و رو پهلو دراز کشیدم.
- هوم؟ چیکار کنیم ما با اون؟ چیکار کنیم ما باتو؟
- من مشکلی با کسی ندارم که بخوای کاری کنی، لازمم نکرده تو کاری بکنی.
- پس چرا خودت اون کار رو نمیکنی؟
- چه کاری؟
- چرا باهاش بهم نمیزنی؟
همهی وجودم لرزید. فکر کرد سردم شد چون پتو رو کشید روم و ادامه داد:
دویدن خون به صورت و گردنش رو دیدم، حتی کاسهی چشمهاش هم پرخون شد
غیض کرد:
- من به گور پدرم خندیدم که اینجوری کردم
- ولی کردی.
عصبی از جاش بلند شد و نعره زد:
- چارهای نداشتم چون، منِ بیپدر اگه نزدم دهنش رو تو اون مهمونی خورد کنم چارهای نداشتم. منِ بیهمه چیز اگر یک قدم برا تو بردارم باز همهی نگاهها میچرخه رومون، باز دردسر میشه باز میخوان تورو از من بگیرن و من اینبار واقعاً تحمل یهماجرای جدید رو ندارم. نمیتونم ببینم پرپر شدنت رو یکباره دیگه جلو چشمهام. میفهمی؟
چونهام لرزید و اینبار با صدا زدم زیره گریه. خوب چرا سرمن داد میزد؟ مگه من کردم؟ مگه من باعث اون اتفاقها شدم؟
صورتم رو با دستهام پوشوندم و هق زدم:
- سرم داد نزن.
- هی هی هی! گریه نکن.
نشست رو تخت کنارم و دستهام رو آروم کشید اما محکم خودم رو عقب کشیدم:
- میگم گریه نکن، باشه غلط کردم داد زدم. ترنمم؟
سرم رو کشید توی آغوشش و روی موهام رو چندین و چندبار بوسید:
- باشه دیگه داد نمیزنم، اصلاً هرچی تو بگی، هرچی تو بخوای. گریه نکن قربون اون اشکهات برم.
این حرفهاش شدت ریزش اشکهام رو کمتر که نمیکرد هیچ، تازه بیشتر هم میکرد. دیدین بچهها وقتی بغض میکنن و تو هی میگی کی بوده بچم رو! بچه لبش رو برمیچینه و هرچی تو بیشتر به ناز دادنش ادامه بدی اون بدتر میزنه زیره گریه؟ دقیقاً همون حس رو داشتم. خودمم نمیخواستما اما دل نازک شده بودم. دل واسم هرچند نذاشته بود یکنفر دیگه، با خنجر توی دستش تکهتکهش کرده و بود حالا این آراد بود که داشت مداواش میکرد.
- ترنم میگم گریه نکن، من طاقت دیدن و شندین گریت رو ندارم. به خدای احد و واحد پامیشم میرم یه بلایی سرش میارم اون عوضیروها.
مشتی روی سی*ن*هاش زدم و خودم رو عقب کشیدم. صدای گریم قطع شد؛ اما همچنان ریزش داشت. ولم کرد و صورتم رو با دستهاش قاب کرد:
- بس کن دیگه!
با نوک انگشتهاش انگار که داره یه چیز با ارزش رو برمیداره اشکهام رو پاک کرد، اخم کردم و دستهاش رو پس زدم:
- نمیخواد بری بزنی بکشی، قاتل شی بیافتی گوشه زندان.
- پس چیکارش کنم؟
عقب کشیدم خودم رو، پشت کردم بهش و رو پهلو دراز کشیدم.
- هوم؟ چیکار کنیم ما با اون؟ چیکار کنیم ما باتو؟
- من مشکلی با کسی ندارم که بخوای کاری کنی، لازمم نکرده تو کاری بکنی.
- پس چرا خودت اون کار رو نمیکنی؟
- چه کاری؟
- چرا باهاش بهم نمیزنی؟
همهی وجودم لرزید. فکر کرد سردم شد چون پتو رو کشید روم و ادامه داد:
آخرین ویرایش: