- Dec
- 727
- 2,102
- مدالها
- 2
داشت نگاهم میکرد... سریع قبل از اینکه تو چنگالش گیرم بندازه اومدم برم اما دیر شده بود چون محکم کمرم و گرفت و چسبوندم به خودش... دستهام و بالا آوردم وگذاشتم رو سینش که حائل بدنمون بشه... یه کم هلش دادم عقب اما بیفایده بود و بدتر حصار دستهاش و تنگ کرد... .
تو چشمهام زل زد و گفت:
ببین کوچولو من هرچیزی بگم همون میشه وقتی میگم روابطت به من مربوطه یعنی اگه پات لغزید و کج رفتی مطمئن باش عواقب کاری رو که کردی میبینی... .
سرش و کج کرد و ادامه داد:
- شاید به تو ضرری نزنم و تنبیهت کم باشه اما مطمئن باش از اون کسی که به تو نزدیک شده ساده نمیگذرم... .
پوزخندی زد و ادامه داد:
- یه جورایی تقاص کاره تو رو اون پس میده. منم که میشناسی از کسی که به حرفم گوش نده به راحتی نمیگذرم... الان هم اخطارم رو بهت دادم خودت میدونی... .
باز اومدم حرفی بزنم که صدای سردار ما رو به خودمون اورد. دستهای آراد شل شدن، منم خودم و عقب کشیدم و در جواب سلامش سری تکون دادم. سردار کت و شلوار مشکی پوشیده بود، لباسش هم طوسی بود... .
آراد هم کلافه جوابش رو داد، سردار نگاه مشکوکی بهمون انداخت و گفت:
- بد موقع اومدم مثل اینکه
آراد:
- نه اتفاقاًث خیلی هم به موقع امدی. جمشید و شاپور پایین منتظرن که بریم پیششون.
سردار سری تکون داد و گفت:
- خیلی خب من میرم توهم بیا.
آراد:
- یه چیز بخور بعد. دیر نمیشه که!
سردار:
- وقت واسه خوردن زیاده... .
رفت دو قدم ازمون دور شده بود که آراد دم گوشم گفت:
- همینجا بمون، حرفهایی هم که بهت زدم یادت نره. فعلا از فکر دوست پسر و این حرفهاهم بیا بیرون... .
عقب گرد کرد و رفت. اوف که اگه سردار نیومده بود میدونستم چی بهت بگم. لعنتی... رسماً تهدیدم کرد که کاری به تو ندارم اما طرف مقابل رو زنده نمیذارمش. حالا خوبه نگفت من و زنده نمیذاره، اخه به اون بدبخت چیکار داری! ته دلم از اینکه بفهمه من و متین نامزدیم و بخواد بلایی سرش بیاره لرزید... .
عجبا! نمیدونم چرا فکر می.کنه قراره برم با یه پسر تو رابطه... .
اَهه تف بهت شاپور که من و تو چه منجلابی انداختی. اخه اخلاق سگی آراد چه ربطی به شاپور داره؟ منم پاک مخم و از دست دادما.
البته بیجا هم نمیگم هرچی باشه این شاپوره که آراد رو بزرگ کرده... .
رفتم سمت بار و روی یکی از صندلیها نشستم به بارمن گفتم که برام کوکتل درست کنه. همینجور بیهدف به اطرافم نگاه میکردم.
خیلی دلم میخواست باهاشون برم تو اون جلسه و بفهمم چی میگن اما چون آراد حرفی نزد در این مورد خودمم چیزی نگفتم، نباید یه جوری نشون میدادم که خیلی مشتاقم بدونم چی بینتون میگذره اما فقط خودم میدونم که الان دارم از فضولی میمیرم... .
اسمش و نمیشه گذاشت فضولی چون من به خاطره کارم باید اطلاعات جمع کنم اما... هیچی بگذریم. اخه این دیگه چه نوع تولدیه کاری به کیک نداشته و کادوی نیاوردهشون ندارم اما خود صاحب تولدهم دک کردن بره که به کارهاشون برسن... .
بلیط رو آراد از قصد واسه این ساعت خریده بود که متین بره و سردار و جمشید بیان... .
کوکتلم رو مزه کردم، طعمش خوب و ملایم بود الکلش اذیت
تو چشمهام زل زد و گفت:
ببین کوچولو من هرچیزی بگم همون میشه وقتی میگم روابطت به من مربوطه یعنی اگه پات لغزید و کج رفتی مطمئن باش عواقب کاری رو که کردی میبینی... .
سرش و کج کرد و ادامه داد:
- شاید به تو ضرری نزنم و تنبیهت کم باشه اما مطمئن باش از اون کسی که به تو نزدیک شده ساده نمیگذرم... .
پوزخندی زد و ادامه داد:
- یه جورایی تقاص کاره تو رو اون پس میده. منم که میشناسی از کسی که به حرفم گوش نده به راحتی نمیگذرم... الان هم اخطارم رو بهت دادم خودت میدونی... .
باز اومدم حرفی بزنم که صدای سردار ما رو به خودمون اورد. دستهای آراد شل شدن، منم خودم و عقب کشیدم و در جواب سلامش سری تکون دادم. سردار کت و شلوار مشکی پوشیده بود، لباسش هم طوسی بود... .
آراد هم کلافه جوابش رو داد، سردار نگاه مشکوکی بهمون انداخت و گفت:
- بد موقع اومدم مثل اینکه
آراد:
- نه اتفاقاًث خیلی هم به موقع امدی. جمشید و شاپور پایین منتظرن که بریم پیششون.
سردار سری تکون داد و گفت:
- خیلی خب من میرم توهم بیا.
آراد:
- یه چیز بخور بعد. دیر نمیشه که!
سردار:
- وقت واسه خوردن زیاده... .
رفت دو قدم ازمون دور شده بود که آراد دم گوشم گفت:
- همینجا بمون، حرفهایی هم که بهت زدم یادت نره. فعلا از فکر دوست پسر و این حرفهاهم بیا بیرون... .
عقب گرد کرد و رفت. اوف که اگه سردار نیومده بود میدونستم چی بهت بگم. لعنتی... رسماً تهدیدم کرد که کاری به تو ندارم اما طرف مقابل رو زنده نمیذارمش. حالا خوبه نگفت من و زنده نمیذاره، اخه به اون بدبخت چیکار داری! ته دلم از اینکه بفهمه من و متین نامزدیم و بخواد بلایی سرش بیاره لرزید... .
عجبا! نمیدونم چرا فکر می.کنه قراره برم با یه پسر تو رابطه... .
اَهه تف بهت شاپور که من و تو چه منجلابی انداختی. اخه اخلاق سگی آراد چه ربطی به شاپور داره؟ منم پاک مخم و از دست دادما.
البته بیجا هم نمیگم هرچی باشه این شاپوره که آراد رو بزرگ کرده... .
رفتم سمت بار و روی یکی از صندلیها نشستم به بارمن گفتم که برام کوکتل درست کنه. همینجور بیهدف به اطرافم نگاه میکردم.
خیلی دلم میخواست باهاشون برم تو اون جلسه و بفهمم چی میگن اما چون آراد حرفی نزد در این مورد خودمم چیزی نگفتم، نباید یه جوری نشون میدادم که خیلی مشتاقم بدونم چی بینتون میگذره اما فقط خودم میدونم که الان دارم از فضولی میمیرم... .
اسمش و نمیشه گذاشت فضولی چون من به خاطره کارم باید اطلاعات جمع کنم اما... هیچی بگذریم. اخه این دیگه چه نوع تولدیه کاری به کیک نداشته و کادوی نیاوردهشون ندارم اما خود صاحب تولدهم دک کردن بره که به کارهاشون برسن... .
بلیط رو آراد از قصد واسه این ساعت خریده بود که متین بره و سردار و جمشید بیان... .
کوکتلم رو مزه کردم، طعمش خوب و ملایم بود الکلش اذیت
آخرین ویرایش توسط مدیر: