عشق این دختر و پسر به چه سَبکی است؟ به سَبک فرهاد و شیرین یا لیلی و مجنون!نه، این دو داستان و سبک عاشقی خودشان را دارند. حال چه شد که این آشنایی سر گرفت؟
***
آقای مقدم: چند بار باید بگم این کار احتیاج به تجربه داره. شما سابقهٔ کاری ندارید، متأسفم، بفرمایید.
- آقای مقدم، الان منه لیسانسه سابقه کارم کجا بود؟ من تازه درسم رو تموم کردم، به امید اینکه برای استخدام بیام.
آقای مقدم: متاسفم، بفرمایید.
چشمغرهای به آقای مقدم رفت و از شرکتش بیرون آمد. هوا کاملاً تاریک شده بود و ساعت هفت شب بود. به خاطر مسیر طولانی خانه، مجبور شد تاکسی بگیرد اما این وقت شب مگر تاکسی پیدا میشد؟ چارهای جز رفتن به خانه با پای پیاده نداشت. دستانش را در جیب پالتویش کرد و سعی کرد قدمهای بلند مسیر را طی کند و تندتر حرکت کند تا زودتر از سرما و تاریکی خیابان نجات پیدا کند و به خانه پناه ببرد. یکربع از پیادهرویاش میگذشت که ماشین مدل بالایی جلوی پایش ترمز کرد و شیشه ماشین را پایین داد:
راننده: خانم، اگه مسیرتون طولانیه برسونمتون.
آتوسا: خیلی ممنون خودم میرم.
راننده با تحکم گفت:
- خانم، هوا سرده، این موقع شب خوب نیست اینجا باشید، بفرمایید بالا میرسونمتون.
آتوسا دستانش را از جیب پالتویش درآورد و به دور و بر خود نگاهی انداخت و سپس
در صندلی عقب را باز کرد و نشست و ماشین حرکت کرد.بعد از چند دقیقه سکوت، راننده با کنجکاوی پرسید:
- این موقع شب تو خیابون چیکار میکنید؟
آتوسا گلایه را شروع کرد و گفت:
- از صبح خروسخون تا الان پی کار میگردم، اما هر شرکتی که رفتم میگن باید سابقه کار داشته باشی، حتی روزنامههایی هم که آگهی کرده بودن هم سر زدم اما اینها انگار یه سریهاشون فقط میخوان زنگخورشون زیاد بشه.
راننده: دنبال چه کاری میگردید؟
آتوسا: حسابدار، چهار ساله حسابداری خوندم که الان بهم بگن باید سابقه کار داشته باشی.
راننده: اتفاقاً شرکت ما نیروی حسابدار لازم داره، شما که اینهمه شرکتهای این شهر رو سر زدید، اگر بتونید به شرکت ما هم سر بزنید عالی میشه، احتیاجی هم به سابقه کار نیست.
و کارتی به آتوسا داد:
- این کارت ویزیت من هست، آدرس شرکت و شمارهاش و شماره بنده توش هست.
آتوسا از ذوق، چشمانش درشت شد و گفت:
- این که خیلیخوبه! واقعاً ممنون. بیزحمت اینجا نگه دارید.
ماشین ترمز کرد و آتوسا از ماشین پیاده شد و خواست پول را حساب کند که راننده گفت:
- نه نه! مهمون بنده باشید. من شما رو سوار کردم چون دیدم خوب نیست خانمی که شما باشید شب تو خیابون باشه. فقط اینکه فردا حتماً به من زنگ بزنید حتی اگه پشیمون شدید و نخواستید بیاید، کارت ویزیتام هم که خدمتتون هست. با اجازه شببخیر.
آتوسا: متشکر! شبتون بخیر.
ماشین از کوچه خارج شد و آتوسا هم کلید زد و وارد خانه شد.