جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

متفرقه [ حرف‌های تلخ نویس ]

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته متفرقه توسط اول شخص مفرد با نام [ حرف‌های تلخ نویس ] ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 6,362 بازدید, 199 پاسخ و 20 بار واکنش داشته است
نام دسته متفرقه
نام موضوع [ حرف‌های تلخ نویس ]
نویسنده موضوع اول شخص مفرد
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Tahi

YAMUR

سطح
1
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
کاربر رمان‌بوک
Nov
1,048
9,021
مدال‌ها
3
دیگر نمیتوانم در شرحه شرحه‌های روحم حتی خودم را بیابم
ولی دردناک‌ترین بخش این است که قاتل چاقو به دست روحم را هنوز هم میتوانم بیابم
و گریزانم از این یافتن، از یافتن تو در لا به لای خونابه های زخمم... .
 

.AikA.

سطح
4
 
- مدیر تالار زبان
پرسنل مدیریت
مدیر تالار زبان
ناظر تایید
Jun
3,300
11,974
مدال‌ها
3
میگه که قاتلی به دنبال من است که راه به راه در آینه میبینمش:)

"من خودم قاتل خودم بودم و هستم نه دیگران این من هستم که با اعتماد بیجا و توقع بیجا از آدما خودم رو نابود میکنم و همواره به دنبال مقصری جز خودم هستم"
 

.AikA.

سطح
4
 
- مدیر تالار زبان
پرسنل مدیریت
مدیر تالار زبان
ناظر تایید
Jun
3,300
11,974
مدال‌ها
3
عطر یادگاریت رو هنوز دارما:)
امشب با دیدنش تمام خاطره‌هامون اع جلو چشام رد شد..
از لحظه‌ای که دیدمت..
فیس سیگار کشیدنت..
نگاه کردنت..
لبخندت..
و دستات..... 🥲
من هرچقدر بگم نسبت بت بیخیالم نمیشه..
ناگهان با دیدن چیزی و یا شنیدن حرفی و خوندن متنی یادت میفتم و حتی با گوش دادن آهنگ و دیدن عکسام:)
 

.Ana.

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Aug
206
5,932
مدال‌ها
2
سرم از شدت یک درد دمادم می‌سوخت
عشق در کوره‌ی فواره‌ای از غم می‌سوخت

دل یک شهر به حال منِ حوا می‌سوخت
دل تنگم که برای توی آدم می‌ریخت

غمت آنقدر گدازنده شد انگار که صبح
باغ از هرم هم‌آغوشی شبنم می‌سوخت

کیستی! ایل و تبار تو کدامند! کدام؟
در سرم هجمه‌ای از پرسش مبهم می‌سوخت

گاه اگر حال مرا وقت تماشا می‌دید
دلِ دلسنگ‌ترین نوع بشر هم می‌سوخت

یاد می‌کردم از انگور لبانت که نبود
دشت بی آب‌ترین خاطره کم‌کم می‌سوخت

"خواستن" توی خیابان زمستان یعنی:
تنم از آتش صدشعله‌ی جانم می‌سوخت
 
بالا پایین