جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

متفرقه حرف دلت را بگو:)

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته متفرقه توسط .AikA. با نام حرف دلت را بگو:) ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 14,652 بازدید, 809 پاسخ و 5 بار واکنش داشته است
نام دسته متفرقه
نام موضوع حرف دلت را بگو:)
نویسنده موضوع .AikA.
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط .AikA.

سایه مولوی

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
661
11,121
مدال‌ها
2
شیشه‌ی عطرش را روی میز رها کرد،موهایش را هم شانه نزده بود
می‌گفتند دیگر از او گذشته،می‌گفتند این‌کارها برای او عیب است.
چشمانش را بست این روزها نگاه کردن در آینه هم کابوس زندگی‌اش شده بود،
دست روی صورتش کشید خطوطی از زیر دستش رد می‌شد
خطوطی که نشان از سال‌های رفته عمرش داشت، آهی کشید قدم زد و کنار پنجره رفت و مثل همیشه به باغ سرسبز خیره شد، باز هم آمده بود پیرمرد باغبان خستگی نداشت انگار، هر روز و هر روز می‌آمد و به درختان و گلها رسیدگی می‌کرد با خودش فکر کرد مگر آدم‌ها هم رسیدگی نمی‌خواستند؟
مگر آدم‌ها هم گاهی محبت نیاز نداشتند؟
پس چرا همدیگر را از آن منع می‌کردند؟
آنقدر نگاهش کرده بود که پیرمرد باغبان هم سمتش برگشته بود، او هم پیر بود، صورت او هم پر از چروک شده بود اما؛ لبخند میزد، لبخندی که سال‌های سال بود روی صورت خودش ندیده بود، پیرمرد دست تکان داد و او بغض کرد و حرف بچه‌هایش در ذهنش تکرار شد، که گفته بودند عشق و عاشقی از او گذشته، گفته بودند سر پیری و معرکه گیری؟
قدمی به عقب گذاشت اشکش چکید، او حقش رو نداشت، حق عاشق سدن و زندگی کردن را نداشت،
از پنجره فاصله گرفت و در همان حال زیر لب زمزمه کرد -خوشبحال آن سرو کهنسالی که تا آخر عمر باغبانی دارد
 

سایه مولوی

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
661
11,121
مدال‌ها
2
یه ماهی قرمز و کوچولو بود
که اسیر یه تنگ شیشه‌ای کوچولو بود
فکر میکرد همه دنیا اندازه همون تنگه
تا اینکه یه روز دریا رو دید و توی دریا یه ماهی بزرگ دید
از اون ثانیه حس کرد قلبش یه جور دیگه میزنه
دیگه دنیای کوچیکش براش قشنگ نبود دیگه تُنگ واسش تَنگ اومده بود
ولی اسیر بود راه دیگه‌ای نداشت
دلش گرفت بغضش که شکست اشکاش سیلاب کرد اونقدر گریا کرد که تنگ شکست و رسید به دریا
اول خوشحال بود تند و تند شنا کرد رفت سراغ ماهی بزرگه پیداش نکرد
توی دریا پر بود از ماهی‌های خوشگل با پولک‌های رنگارنگ دلش باز گرفت
حس کرد که کمه
حس کرد به چشم ماهی بزرگه هیچ‌وقت نمیاد
نمیدونست که اون تنها ماهی گلی خوشگل دریاس
با خودش فکر کرد با یه ماهی پولک رنگی حتما رفته به یه دریای بزرگتر
دیگه دریا از تنگ کوچیکشم براش تنگ تر شده بود اما حتی دیگه اشک هم نداشت ناامید شده بود
دلش میخواست همونجا بمیره
ولی چشمش افتاد به یه ماهی دیگه با بزرگی و توبی ماهی بزرگه نبود قلبشم واسش یه جور دیگا نمیزد
اما بهتر از تنهایی تنهایی توی دریای به اون بزرگی بود
همراهش شد و رفت و رفت و رفت
همیشه واسش سوال بود چرا واسه ماهی بزرگه اونقدر گریا کرد تا با درید برسه؟
اما هیچوقت نفهمید که ماهی بزرگه هم قلبش واسه اون یه جور دیگه زده بود آنقدر کا دلش میخواست اینقدر شنا کنه تا به تنگ کوچولوی اون برسه
ولی اسیر خشکی شد و توی ساحل بی آب جون داد.
 
موضوع نویسنده

.AikA.

سطح
0
 
-مدیر تالار بیوگرافی و زبان-
پرسنل مدیریت
مدیر تالار بیوگرافی
مدیر تالار زبان
ناظر تایید
Jun
2,771
10,912
مدال‌ها
2
دلم همون پاکتی رو میخواد که آرومم کنه همون پاکتی که روش نوشته بود..
"ترک سیگار موجب افزایش طول عمر و سلامتی میشود"
 
موضوع نویسنده

.AikA.

سطح
0
 
-مدیر تالار بیوگرافی و زبان-
پرسنل مدیریت
مدیر تالار بیوگرافی
مدیر تالار زبان
ناظر تایید
Jun
2,771
10,912
مدال‌ها
2
حالم مثل بچه‌ی ۲ ساله‌ایی‌ه
که خورده
زمین دستش خونی شده
ولی هر چی گریه میکنه
کسی نیس کمکش کنه
همینقدر مظلوم
 
موضوع نویسنده

.AikA.

سطح
0
 
-مدیر تالار بیوگرافی و زبان-
پرسنل مدیریت
مدیر تالار بیوگرافی
مدیر تالار زبان
ناظر تایید
Jun
2,771
10,912
مدال‌ها
2
طوری دلم گرفته که باید تو وا کنی !

یعنی چنان شکسته که باید دعا کنی... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
 
موضوع نویسنده

.AikA.

سطح
0
 
-مدیر تالار بیوگرافی و زبان-
پرسنل مدیریت
مدیر تالار بیوگرافی
مدیر تالار زبان
ناظر تایید
Jun
2,771
10,912
مدال‌ها
2
انصاف نیست آدم بیشتر از سنش احساس خستگی تو فکرش باشه...
 

آراد

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
625
7,108
مدال‌ها
2
غزل چگونه بگویم برایت از دردم
که از سرودن این درد و داغ، دل‌سردم

دریغ و درد که افسانه‌ی محبت تو
دروغ بود ولی باز باورش کردم

کبوترم چه کنم هرکجا روم ناچار
خودم دوباره به بام تو بازمی‌گردم

نداشتم به جز این چند شکوه خاطره‌ای
ببخش پیشکش قابلی نیاوردم

اگر که خاطره‌های تو را ز یاد برم...
اگر ببخشمت ای نارفیق! نامردم
 
موضوع نویسنده

.AikA.

سطح
0
 
-مدیر تالار بیوگرافی و زبان-
پرسنل مدیریت
مدیر تالار بیوگرافی
مدیر تالار زبان
ناظر تایید
Jun
2,771
10,912
مدال‌ها
2
دلم می‌خواهد ساعت‌ها ، و ساعت‌ها

با تو زیر موسیقی باران راه بروم

دلم می‌خواهد

وقتی اندوه در من ساکن می‌شود

و بی‌تابی به گریه‌ام می‌اندازد

صدایت را از تلفن بشنوم
 

آراد

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
625
7,108
مدال‌ها
2
گفتم از نزدیکی دیدار، گفتی «ساده‌ای!
دورم از دیدار با هر پیش‌ پا افتاده‌ای»

کوچکم خواندی، که پیش چشم ظاهربین تو
دیگران کوهند و من سنگ کنار جاده‌ای

شهر را گشتم که مانند تو را پیدا کنم
هیچ‌ک.س حتی شبیهت نیست، فوق‌العاده‌ای

با دل آزرده‌ام چیزی نمی‌گویی ولی
از دل آزردن که حرفی می‌شود آماده‌ای

باز بر دوری صبوری می‌کنم اما مگیر
امتحان ساده‌ای از امتحان پس‌داده‌ای
 
بالا پایین