جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار حسین جنتی

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط mobina01 با نام حسین جنتی ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 2,506 بازدید, 64 پاسخ و 1 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع حسین جنتی
نویسنده موضوع mobina01
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط mobina01
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,243
مدال‌ها
9

مجموعه اشعار حسین جنتی​

 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,243
مدال‌ها
9
گذشت خوبی ام از حد، به شک دچار شدند
به احترام، کمی خم شدم، سوار شدند!

خودم به تیشه‌ی تزیین تراششان دادم
کجای کار غلط بود کردگار شدند؟!

عجب مدار ازین شهر، باده نوشانش
به شرحِ حرمت مِی بر سرِ منار شدند!

دلم ز آینه بودن به تنگ آمده است
که یک به یک همه یاران من غبار شدند!

رفو کنید رفیقان من! چه روزنه‌ها
که راه در دلِ هم یافتند و غار شدند!

حذر کنید رفیقان من! چه نجواها
که من ندیده گرفتم، سرم هوار شدند!

چه کرم‌ها که لگدمالشان نکردی و حیف
که تا دمار درآرند از تو مار شدند!
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,243
مدال‌ها
9
می‌کشتمت! وساطت ایمان اگر نبود
پروای نان و پاس نمکدان اگر نبود

بی شانه‌ی تو سر به کجا می‌گذاشتم،
ای نارفیق! کوه و بیابان اگر نبود؟!

پیراهنم به دادِ منِ تنگدل رسید،
خود سی*ن*ه می‌شکافت، گریبان اگر نبود!

در رفته بود این جگر از کوره، بی گمان
همراهِ صبر، همتِ دندان اگر نبود!

از این جهانِ سفله به یک خیزش بلند،
رد می‌شدیم، تنگیِ دامان اگر نبود!

می‌گفتمت چه دیده‌ام و چیست در دلم،
این ترسِ خنده آورم از جان اگر نبود!
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,243
مدال‌ها
9
مَبین به موی پریشان و دستِ کوتاهم
هنوز با همه پَستی خلیفةُاللهم!

بقای عزتِ من باد همچنان که هنوز،
نه مبتلابِهِ شیخم نه بنده‌ی شاهم...

اگر بنای صلابت بُوَد همان کوهم
ور اقتضای لطافت، سبکتر از کاهم

وگر به راهِ بیابان رَوَم به ناچاری
به آنچه می‌کنم از هرطریق آگاهم

چو اختیار دهندم که "آبرو" یا "خلق"؟
اگر نریخته باشم خسیسِ خودخواهم!

به گاهِ مرگ چنان می‌کشم زِ سی*ن*ه‌ی تنگ،
که چوبِ نیزه کُنند از بلندیِ آهم!

به پا نمی‌روم این راه، با حسودِ حَرون*،
بگو که برکَنَد از پیش و پس به رَه چاهم!
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,243
مدال‌ها
9
حدود پر زدنم را به من نشان داده‌ست
همان که بال نداده‌ست و آسمان داده‌ست!

همان که در شب یلدا به رسم دلسوزی
چراغ خانه‌ی مارا به دیگران داده‌ست!

به چیست دلخوشی مردمی که در همه عمر
به هر معامله‌ای هر دو سر زیان داده‌ست!؟

کدام طالع نحس است غیر بی عاری
که رنج کِشت به من، ماحصل به خان داده‌ست؟

همان که غیرتمان را گرفته و جایش
به قدر آن‌که نمیریم آب و نان داده‌ست!

ز خون پای من و توست در سراسر دشت
که هر چه بوته‌ی خار است زعفران داده‌ست!

به ناله‌ای و به خطی بگوی دردت را
بسا هنر که طبیعت به خیزران داده‌ست!!

به سنگ خورده سرم شیشه‌ی شراب کجاست؟
زمانه درس به من داده و گران داده‌ست

اگربناست نمیریم جان برای چه بود؟
وگر بناست ببندم چرا دهان داده‌است!

«بکوش خواجه و از عشق بی نصیب مباش»
که این صفا به غزل‌های من همان داده‌ست!
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,243
مدال‌ها
9
قسم به فقر که حلّال رنگ ایمان است
قسم به "نان" که میان حروف انسان است

قسم به سگ که نمی‌ترسد از وفاداری
قسم به مرد که تا بوق سگ پی نان است!

قسم به "درد" که از هر طرف که می‌بینیش
یکی‌ست، خیره از آن سان که حال"نادان" است

قسم به مردم نادان که با کمال قصور،
خیال می‌کند از پیروان لقمان است!

قسم به خون که روان است سوی نیشابور
قسم به "چشم" که سوغات فتح کرمان است

قسم به گندم ری گرچه مدتی‌ست مدید
خراج خاصه‌ی دولتسرای طهران است!

بقای سلطنت هیچ‌ک.س نمی‌بینم
مگر خدا که به ذات از قدیم سلطان است...
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,243
مدال‌ها
9
روزِ نخست، شعرِ تَرَم را گذاشتم..
چیزی نداشتم، هنرم را گذاشتم!
‌‌
چیزی نداشتم ولی آن‌روز، دوستان
سرمایه خواستند، سَرَم را گذاشتم!

از درد و داغ، تا سخنی رفت بینِ ما
گفتی: شریک؟! من جگرم را گذاشتم!

بارِ گران به گُرده‌ی یاران روا نبود،
مردانه آمدم کمرم را گذاشتم!

غیر از شرف نداشتم و با کمالِ میل،
میراثِ مانده از پدرم را گذاشتم!

اکنون زِ راهِ پیش دریغت مباد، من
پُل‌های امنِ پشتِ سَرَم را گذاشتم!

قدرِ مرا بدان که جُز این‌ها که گفتمت
فردایِ روشنِ پسرم را گذاشتم...
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,243
مدال‌ها
9
روزی به یک درخت جوان گفت کُنده‌ای:
باشد که میزِ گوشه‌ی می‌خانه‌ای شوی!

تا از غمِ زمانه بیابی فراغِ بال
ای کاشکی نشیمنِ پیمانه‌ای شوی

یا این‌که از تو، کاسه ی «تاری» در آورند
شورآفرینِ مطربِ دیوانه‌ای شوی

یا صندوقی کنند تو را، قفل پشتِ قفل
گنجی نهان به سی*ن*ه‌ی ویرانه‌ای شوی

اما زِ سوزِ سی*ن*ه دعا می‌کنم تو را
چون من مباد آن‌که «درِ» خانه‌ای شوی!

چون من مباد شعله‌ور و نیمه‌سوخته
روزی قرین ِ آهِ غریبانه‌ای شوی

چون من مباد آن‌که به دستانِ خسته‌ای
در مویِ دخترانِ کسی شانه‌ای شوی

روزی به یک درخت جوان گفت کُنده‌ای:
«باشد که میزِ گوشه‌ی می‌خانه‌ای شوی»
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,243
مدال‌ها
9
نشست و بست در و باز کرد گیسو را
دلم کبوترِ بی آشیانه شد او را...

نگاه کردم و دیدم که ساحری ناشی
نهفته زیرِ حریر آن دو گویِ جادو را !

چنان شدم که در آن داستان ندانستند
زنانِ باصره دست و ترنج و چاقو را !

چنان که نشنود از چشم‌های مضطربم،
تشر زدم ز درون، زهدِ خشکِ بدخو را

وصالِ ما به چه مانَد؟ (به گریه پرسیدم)
به خنده گفت که: سهراب و نوش‌دارو را !

هزار عطر درآمیختم، نشد که نشد
زِ یادِ من بِبَرد خاطراتِ آن بو را...
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,243
مدال‌ها
9
بايد که ز داغم خبري داشته باشد،
هر مرد که با خود، جگري داشته باشد

حالم چو دليري ست که از بخت بد خويش،
در لشکر دشمن پسري داشته باشد!

حالم چو درختي ست که يک شاخه ي نا اهل،
بازيچه ي دست تبري داشته باشد

سخت است پيمبر شده باشي و ببيني
فرزند تو دين دگري داشته باشد!

آويخته از گردن من شاه کليدي
اين کاخ کهن، بي که دري داشته باشد

سر در گمي ام داد گره در گره اندوه
خوشبخت کلافي که سري داشته باشد
 
بالا پایین