جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار حسین جنتی

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط mobina01 با نام حسین جنتی ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 2,518 بازدید, 64 پاسخ و 1 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع حسین جنتی
نویسنده موضوع mobina01
تاریخ شروع
پاسخ‌ها 0
بازدیدها 0
اولین پسند نوشته 0
آخرین ارسال توسط mobina01
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
همین، تا پر گشودم از قفس ها سر در آوردم!
غلط کردم به شوق باغ ، گویا پر در آوردم

دهان تا باز کردم ، مُنکرانم طعنه ها کردند
غزل گفتم، گمان کردند پیغمبر در آوردم!

اگر شمشیر عریان پیشِ رویم بود خندیدم
چو بودا در جواب از جیب ، نیلوفر در آوردم!

درختی ساده ام، آری جفای باغبانم را،
هرس پنداشتم، پس شاخه‌ای دیگر در آوردم!

به خود آرایشِ "بَزمی" گرفتم تا بیاسایم
غم از هرسو که آمد بر سرم، ساغر در آوردم

جهانِ سخت را آسان گرفتم، شعرِ تَر گفتم
به مضمون ، موم از دکانِ آهنگر در آوردم

ندارم عادتِ منت کشیدن، حالِ من خوب است
زِ بس با دستِ خود از پُشتِ خود خنجر در آوردم

زِ عُمرِ رفته آهی ماند، بر آیینه ی جانم
طلا در کوره کردم، مشتِ خاکستر درآوردم!
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
بین ما " خطی ست قرمز " ، پس تو با ما نیستی
یک قدم بردار ، می بینی که تنها نیستی

خیر خواهان توایم ای شیخ! ما را گوش کن،
فرصت امروز را دریاب ، فردا نیستی

یک سخن کافی ست گفتن، گر درین خانه کَس است
یا نشانی را غلط دادی به ما ، یا نیستی!

هیچ می ترسی ز هول روز رستاخیز؟ نه !
از مسلمانی همین داری که " ترسا " نیستی!

ای که با یک سنگ کوچک، خاطرت گِل می شود،
مشکل از اطفال شیطان نیست، دریا نیستی!

نیل در پیش و عصا در دست و فرعون از عقب،
فرق دارد آخر این قصه ، موسی نیستی!!
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
با زور نصیحت سر بهتر شدنم نیست
من خود مس نابم! هوس زر شدنم نیست

تا تیغ زبان هست چه حاجت به نبردی؟
باری، که سر دست به خنجر شدنم نیست

- قد میکشم از باغ – بخواهند، نخواهند
دیوار حسد، سدّ صنوبر شدنم نیست

دریا نتوانست، چه باکم ز سراب است؟
رد میشوم از جوی و غم تر شدنم نیست

هرچند که زین قوم فلاکت زده راهی،
جز مسـ*ـت، پناهنده به ساغر شدنم نیست،

طفلند و ندانند که این سنگ پراندن
جز پر زدن از بام و کبوتر شدنم نیست...
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
باید که ز داغم خبری داشته باشد
هر مرد که با خود جگری داشته باشد

حالم چو دلیری‌ست که از بخت بد خویش
در لشکر دشمن پسری داشته باشد

حالم چو درختی‌ست که یک شاخه‌ی نااهل
بازیچه‌ی دست تبری داشته باشد

سخت است پیمبر شده باشی و ببینی
فرزند تو دین دگری داشته باشد

آویخته از گردن من شاه کلیدی
این کاخ کهن بی که دری داشته باشد

سردرگمی‌ام داد گره در گره اندوه
خوشبخت کلافی که سری داشته باشد
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
سخت،در انديشه ي اين بي بهاري مانده ام
باغبان درپيش و من در شرمساري مانده ام

شادي ام با ديگران است و غمم سهم خودم،
باغ انگورم كه در دردِ خماري مانده ام

من همان زخمم كه بر جانِِِِ درختانِِ كهن،
از ملاقات تبرها،يادگاري مانده ام

نوشدارويي نمي بينم دواي درد خويش،
همچنان در دشت با صدزخم كاري مانده ام

مي شمارم بخت هاي نا مراد خويش را
مثل بيداران،به كارِشب شماري مانده ام

برنمي خيزند مرداني كه برمي خاستند،
جاده ي فتحم،به درد بي غباري مانده ام

گرچه از اسب اوفتادم ، پيش چشم دوستان،
همچنان بر اصل خود،با استواري مانده ام
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
چترها در شُرشُر دلگير باران می‌رود بالا
فكر من آرام از طول خيابان می‌رود بالا

من تماشا می‌كنم غمگين و با حسرت خيابان را
يک نفر در جان من مسـ*ـت و غزلخوان می‌رود بالا

خواجه در رؤيای خود از پای‌بست خانه می‌گويد
ناگهان صدها ترک از نقش ايوان می‌رود بالا

گشته‌ام ميدان ‌به‌ ميدان شهر را، هر گوشه دردی هست
ارتفاع درد از پيچ شمیران می‌رود بالا

درد من هرچند درد خانه و پوشاک ارزان نيست
با بهای سكه در بازار تهران می‌رود بالا

گاه شب‌ها بعد كار سخت و ارزان خواب می‌بينم
پول خان با چكمه‌اش از دوش دهقان می‌رود بالا

جوجه‌های اعتقادم را كجا پنهان كنم وقتی
شک شبيه گربه از ديوار ايمان می‌رود بالا

فكر من آرام از طول خيابان می‌رود پايين
يک نفر در جان من اما غزلخوان می‌رود بالا
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
*در این تاپیک مجموعه اشعار حسین جنتی قرار می‌گیرد*
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
در هیاهوی هماهنگ رجزخوانی‌ها
هم، به جایی نرسد ناله‌ی قربانی‌ها

از نفس‌های من ای سی*ن*ه پر از زخم شدی
خط کشیدند به دیوار تو زندانی‌ها

مرد، دور و بر ما مثل ملخ بسیار است
بیم قحط است از این‌گونه فراوانی‌ها

حاصل از این همه طوفان و هیاهو هیچ است
زلف می‌ماند و انبوه پریشانی‌ها

سنگ می‌بارد و پیداست که روزی ای عشق
خسته خواهی شد از این آینه گردانی‌ها

آه، این مرتبه پیغمبر زشتی بفرست
تا امانش دهی از کینه‌ی کنعانی‌ها
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
بیشه‌ای سوخته در قلبِ کویری‌ست، منم!
وندرآن بیشه‌ی آتش‌زده شیری‌ست، منم!

ای فلک! خیره به روئین تنی‌ات چشم مدوز،
راست در ترکشِ رستم پَرِ تیری‌ست منم!

تا قفس هست مرا شادی آزادی نیست،
هرکجا در همه آفاق اسیری‌ست منم!

زندگی سنگ عظیمی‌ست، ولی می‌شکند
که روان زیرِ پِی‌اش جوی حقیری‌ست، منم!

در پی آب حیاتی؟ به خرابات برو
- خسته از عمر - در آن زاویه پیری‌ست، منم!

گرچه دور است ولی زود عیان خواهد شد
آنچه کوه است در آن دامنه، دیری‌ست منم!
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
شعر شاید روزگاری فنِّ مردان بوده باشد
بر گلوی ظالمان چون تیغِ بُرّان بوده باشد

شعر شاید روزگاری دور، در مُلکِ خراسان،
با ابوالقاسم پیِ احیای ایران بوده باشد!

شعر شاید روزگاری در ردای حرفِ حقّی
همدمِ پیری به غُربتگاهِ یُمگان بوده باشد!

گاه شاید در میانِ تُرکتازی‌های دونان،
با گُمانِ مصلحت در لاکِ عرفان بوده باشد

یا میانِ دلبران در پوششِ باغ و گلستان،
شعر شاید در پیِ اصلاحِ انسان بوده باشد

گاه هم شاید به سعیِ شاعرانی سست عنصر،
تا کمر در خدمتِ دربار و سلطان بوده باشد!

خودفروشی شانِ انسان نیست،آری ای برادر!
کاش اما در ازای لقمه‌ای نان بوده باشد...

از میانِ شعرها،تاریخ این را می‌پسندد:
"شعرِ آزادی که با شاعر به زندان بوده باشد!"
 
بالا پایین