جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار حسین جنتی

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط mobina01 با نام حسین جنتی ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 2,510 بازدید, 64 پاسخ و 1 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع حسین جنتی
نویسنده موضوع mobina01
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط mobina01
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
ما خسته ایم! خسته به معنای واقعی دل های ما شکسته به معنای واقعی

ما لشکریم! لشکر پخش و پلا که دید؟ خیل ز هم گسسته به معنای واقعی

این زخم سجده نیست به پیشانی ام رفیق جای دری‌ست بسته به معنای واقعی

از بادبان نخیزد و از ناخدا، بخار کشتی به گل نشسته به معنای واقعی

تنگ است جای ما و چنین است حال ما: باغی درون هسته! به معنای واقعی
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
غمِ گندم ، خطرِ"باز" ، کبوتر این است
کمترین دردسرِ داشتنِ پر این است!

دام را دید کبوتر ولی از وحشتِ"باز"
باخودش گفت:فرودآی که بهتر این است!

گرچه ازپشت زدن رسمِ جوانمردان نیست
غم نداریم اگر خصلتِ خنجر این است!

اولین درسِ پیمبر شدنش بود، عجب... ‌
یوسف آموخت تهِ چاه، برادر این است!

معنیِ تخته ی توفان زده در ساحل چیست؟
آخرِ کشتیِ در موج شناور این است!

شعله آهسته به خاکسترِ حیرتزده گفت:
غم مخور! عاقبتِ سرو و صنوبر این است!
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9

به طعنه گفت که: هُش‌دار! ساربان دزد است!
نفر، نفر، همه ی اهل کاروان دزد است!

چو بار بستم و رفتم گمان نکردم هیچ،
شریک قافله -ای وایِ من!- همان دزد است!

چه سود از این همه قرآن بدین نمط خواندن؟
فضیل توبه نکرده ست و همچنان دزد است!

دلت خوش است که بسته ست روزنِ روباه
زِ ردّ گیوه بیاندیش! باغبان دزد است!

من ازِ خ*یانتِ اسبابِ خانه می ترسم،
چه اعتماد به دیوار؟! نردبان دزد است!

ز عمرِ من همه کم کرد و بر خودش افزود،
گلایه با که توان کرد، چون زمان دزد است؟!

‌ زِ من مرنج، اگر بیش از این نمی گویم
زبان -زِ ترسِ سرِ سبز- در دهان دزد است!
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
نگرد بیهده! یک سکه‌ی سیاه ندارم
به کاهدان زده‌ای! هیچ غیر آه ندارم

جز این‌که هیچ ثوابی تمامِ عمر نکردم،
دگر - به صاحب قرآن قسم - گناه ندارم!

خیالِ خیر مبر، من سرم به سنگ نخورده‌ست،
زِ توبه خسته شدم، حالِ اشتباه ندارم!

اگر به کشتنِ من آمدی چراغ نیاور،
که سال‌هاست به جز سایه‌ام سپاه ندارم

دو دست، دُورِ چراغم گرفته‌ام شبِ توفان،
خوشا خودم! که سری دارم و کلاه ندارم!

نه خورده‌ام زِ کسی لقمه‌ای، نه بُرده‌ام از ک.س،
که خُرده بُرده‌ای از خیلِ شیخ و شاه ندارم
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
خوشا که "عشق " و "وطن" داستانِ ما باشد
که حرفِ مردمِ ما بر زبان ما باشد

به تاخت می‌روی و پشت سر نمی‌بینم،
درین مسیر کسی هم‌عنانِ ما باشد

خدا، خدای من و توست، دل قوی می‌دار
اگرچه دورِ زمان بر زیانِ ما باشد

غمین مباش که فردا – یقین – فرشته‌ی شعر
قسم اگر بخورد ، هم به جان ما باشد

طلای غزنه نوشتی به دادِ ما نرسید
سخن طلاست که خود در دهانِ ما باشد

تو عاشقانه بگو همچنان و من زِ وطن
اگر چه آجرِ این خانه نانِ ما باشد!

ستون به سقفِ وطن می‌زنیم " سیمین گفت "
بگو اگرچه که با استخوانِ ما باشد

تویی که می‌گذرم یا " منم که می‌گذری" ؟
تو خود منی! چه تواند میانِ ما باشد؟

خدا کناد که ای دوست، بینِ ما چیزی،
به هم اگر بخورد، استکانِ ما باشد!
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
چندان پُرَم که گر دهنم را رها کنند
باید که خلق در سخنِ من شنا کنند!

یارب! بگو که سی*ن*ه شکافند از سخن،
وین عقده از زبانِ نترسیده وا کنند!

یارب! شراب در قلمم ریز تا لغات،
بی‌هوش، مدحِ بی‌صله‌ی مرتضا کنند!

ترسم بریز گرچه قرار است کافران،
در شاَنِ خویش، پاسخِ مدحم هَجا کنند!

ترسم بریز گرچه قرار است مُفتیان،
از حرفِ راستین، دهنِ گَنده وا کنند!

دستم بگیر و خود بنویس آنچه شاَن اوست،
مگذار تا بنانِ من از خط، خطا کنند!

مُهرِ اثر به سکه‌ی حرفم بزن که راست،
مدحِ علی کنم که فقیران صفا کنند!

مدحِ علی کنم که بدانند "اصل" کیست
باشد که این علیچه‌پرستان حیا کنند!

ایوانِ بوتُراب نمایم چنانکه هست،
تا این دخیلِ که بستند وا کنند!

تا من بگویم از همه عالم که صفدر است؟
شاید که صف زِ جرگه‌ی دونان جدا کنند!

نفسِ علی میانِ غبار است تا که خلق،
بی‌معرفت قیاسِ خطا در عبا کنند!

نان در علی‌ست اینک و خیلِ گرسنگان،
قوتِ ریا مخواه که آسان رها کنند!

ما با همان "علی" به سرِ بیعتیم هان!
تا آن‌زمان که پرده بر اُفتد چه‌ها کنند...
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
در هیاهوی هماهنگ رجزخوانی‌ها
هم، به جایی نرسد ناله‌ی قربانی‌ها

از نفس‌های من ای سی*ن*ه پر از زخم شدی
خط کشیدند به دیوار تو زندانی‌ها

مرد، دور و بر ما مثل ملخ بسیار است
بیم قحط است از این‌گونه فراوانی‌ها

حاصل از این همه طوفان و هیاهو هیچ است
زلف می‌ماند و انبوه پریشانی‌ها

سنگ می‌بارد و پیداست که روزی ای عشق
خسته خواهی شد از این آینه گردانی‌ها

آه، این مرتبه پیغمبر زشتی بفرست
تا امانش دهی از کینه‌ی کنعانی‌ها
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
بیشه‌ای سوخته در قلبِ کویری‌ست، منم!
وندرآن بیشه‌ی آتش‌زده شیری‌ست، منم!

ای فلک! خیره به روئین تنی‌ات چشم مدوز،
راست در ترکشِ رستم پَرِ تیری‌ست منم!

تا قفس هست مرا شادی آزادی نیست،
هرکجا در همه آفاق اسیری‌ست منم!

زندگی سنگ عظیمی‌ست، ولی می‌شکند
که روان زیرِ پِی‌اش جوی حقیری‌ست، منم!

در پی آب حیاتی؟ به خرابات برو
- خسته از عمر - در آن زاویه پیری‌ست، منم!

گرچه دور است ولی زود عیان خواهد شد
آنچه کوه است در آن دامنه، دیری‌ست منم!
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
شعر شاید روزگاری فنِّ مردان بوده باشد
بر گلوی ظالمان چون تیغِ بُرّان بوده باشد

شعر شاید روزگاری دور، در مُلکِ خراسان،
با ابوالقاسم پیِ احیای ایران بوده باشد!

شعر شاید روزگاری در ردای حرفِ حقّی
همدمِ پیری به غُربتگاهِ یُمگان بوده باشد!

گاه شاید در میانِ تُرکتازی‌های دونان،
با گُمانِ مصلحت در لاکِ عرفان بوده باشد

یا میانِ دلبران در پوششِ باغ و گلستان،
شعر شاید در پیِ اصلاحِ انسان بوده باشد

گاه هم شاید به سعیِ شاعرانی سست عنصر،
تا کمر در خدمتِ دربار و سلطان بوده باشد!

خودفروشی شانِ انسان نیست،آری ای برادر!
کاش اما در ازای لقمه‌ای نان بوده باشد...

از میانِ شعرها،تاریخ این را می‌پسندد:
"شعرِ آزادی که با شاعر به زندان بوده باشد!"
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
روی دستش، پسرش رفت، ولی قولش نه!
نیزه‌ها تا جگرش رفت، ولی قولش نه!

این چه خورشیدِ غریبی‌ست که با حالِ نزار
پای نعشِ قمرش رفت، ولی قولش نه!

باغبانی‌ست عجب! آن که در آن دشتِ بلا
به خزانی ثمرش رفت، ولی قولش نه!

شیرمردی که در آن واقعه هفتاد و دو بار
دستِ غم بر کمرش رفت، ولی قولش نه!

جان من برخیِ آن مرد که در شط فرات
تیر در چشمِ ترش رفت، ولی قولش نه!

هر طرف می‌نگری نامِ حسین است و حسین
ای دمش گرم! سرش رفت، ولی قولش نه!
 
بالا پایین