جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار حضرت مولانا

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط محسا با نام حضرت مولانا ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 7,732 بازدید, 316 پاسخ و 4 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع حضرت مولانا
نویسنده موضوع محسا
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط mobina01

*نبوا*

سطح
2
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Mar
1,662
11,434
مدال‌ها
4
سنگ مزن بر طرف کارگه شیشه گری
زخم مزن بر جگر خسته خسته جگری

بر دل من زن همه را ز آنک دریغ است و غبین
زخم تو و سنگ تو بر سی*ن*ه و جان دگری

بازرهان جمله اسیران جفا را جز من
تا به جفا هم نکنی در جز بنده نظری

هم به وفا با تو خوشم هم به جفا با تو خوشم
نی به وفا نی به جفا بی‌تو مبادم سفری

چونک خیالت نبود آمده در چشم کسی
چشم بز کشته بود تیره و خیره نگری

پیش ز زندان جهان با تو بدم من همگی
کاش بر این دامگهم هیچ نبودی گذری

چند بگفتم که خوشم هیچ سفر می‌نروم
این سفر صعب نگر ره ز علی تا به ثری

لطف تو بفریفت مرا گفت برو هیچ مرم
بدرقه باشد کرمم بر تو نباشد خطری

چون به غریبی بروی فرجه کنی پخته شوی
بازبیایی به وطن باخبری پرهنری

گفتم ای جان خبر بی‌تو خبر را چه کنم
بهر خبر خود که رود از تو مگر بی‌خبری

چون ز کفت باده کشم بی‌خبر و مسـ*ـت و خوشم
بی‌خطر و خوف کسی بی‌شر و شور بشری

گفت به گوشم سخنان چون سخن راه زنان
برد مرا شاه ز سر کرد مرا خیره سری

قصه دراز است بلی آه ز مکر و دغلی
گر ننماید کرمش این شب ما را سحری
 

*نبوا*

سطح
2
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Mar
1,662
11,434
مدال‌ها
4
عارف گوینده اگر تا سحر صبر کنی
از جهت خسته دلان جان و نگهبان منی

همچو علی در صف خود سر نبری از کف خود
بولهب وسوسه را تا نکنی راه زنی

راه زنان را بزنی تا که حقت نام نهد
غازی من حاجی من گر چه به تن در وطنی

ساقی جام ازلی مایه قند و عسلی
بارگه جان و دلی گنجگه بوالحسنی

جنبش پر ملکی مطلع بام فلکی
جمع صفا را نمکی شمع خدا را لگنی

باده دهی مسـ*ـت کنی جمله حریفان مرا
عربده شان یاد دهی یا منشان درفکنی

از یک سوراخ تو را مار دوباره نگزد
گر نری و پاکدلی مؤمنی و مؤتمنی

خامش باش ای دل من نام مرا هیچ مگو
نام کسی گو که از او چون گل تر خوش دهنی
 

*نبوا*

سطح
2
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Mar
1,662
11,434
مدال‌ها
4
تو نه چنانی که منم من نه چنانم که تویی
تو نه بر آنی که منم من نه بر آنم که تویی

من همه در حکم توام تو همه در خون منی
گر مه و خورشید شوم من کم از آنم که تویی

با همه ای رشک پری چون سوی من برگذری
باش چنین تیز مران تا که بدانم که تویی

دوش گذشتی ز درم بوی نبردم ز تو من
کرد خبر گوش مرا جان و روانم که تویی

چون همه جان روید و دل همچو گیاه خاک درت
جان و دلی را چه محل ای دل و جانم که تویی

ای نظرت ناظر ما ای چو خرد حاضر ما
لیک مرا زهره کجا تا به جهانم که تویی

چون تو مرا گوش کشان بردی از آن جا که منم
بر سر آن منظره‌ها هم بنشانم که تویی

مستم و تو مسـ*ـت ز من سهو و خطا جست ز من
من نرسم لیک بدان هم تو رسانم که تویی

زین همه خاموش کنم صبر و صبر نوش کنم
عذر گناهی که کنون گفت زبانم که تویی
 

*نبوا*

سطح
2
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Mar
1,662
11,434
مدال‌ها
4
چون دل من جست ز تن بازنگشتی چه شدی
بی‌دل من بی‌دل من راست شدی هر چه بدی

گر کژ و گر راست شدی ور کم ور کاست شدی
فارغ و آزاد بدی خواجه ز هر نیک و بدی

هیچ فضولی نبدی هیچ ملولی نبدی
دانش و گولی نبدی طبل تحیات زدی

خواجه چه گیری گروم تو نروی من بروم
کهنه نه‌ام خواجه نوم در مدد اندر مددی

آتش و نفتم نخورد ور بخورد بازدهد
چون عددی را بخورد بازدهد بی‌عددی

بر سر خرپشته من بانگ زن ای کشته من
دانک من اندر چمنم صورت من در لحدی

گر چه بود در لحدی خوش بودش با احدی
آنک در آن دام بود کی خوردش دام و ددی

و آنک از او دور بود گر چه که منصور بود
زارتر از مور بود ز آنک ندارد سندی
 

*نبوا*

سطح
2
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Mar
1,662
11,434
مدال‌ها
4
طوطی و طوطی بچه‌ای قند به صد ناز خوری
از شکرستان ازل آمده‌ای بازپری

قند تو فرخنده بود خاصه که در خنده بود
بزم ز آغاز نهم چون تو به آغاز دری

ای طربستان ابد ای شکرستان احد
هم طرب اندر طربی هم شکر اندر شکری

یوسف اندر تتقی یا اسدی بر افقی
یا قمر اندر قمر اندر قمر اندر قمری

ساقی این میکده‌ای نوبت عشرت زده‌ای
تا همه را مسـ*ـت کنی خرقه مستان ببری

مسـ*ـت شدم مسـ*ـت ولی اندککی باخبرم
زین خبرم بازرهان ای که ز من باخبری

پیشتر آ پیش که آن شعشعه چهره تو
می‌نهلد تا نگرم که ملکی یا بشری

رقص کنان هر قدحی نعره زنان وافرحی
شیشه گران شیشه شکن مانده از شیشه گری

جام طرب عام شده عقل و سرانجام شده
از کف حق جام بری به که سرانجام بری

سر ز خرد تافته‌ام عقل دگر یافته‌ام
عقل جهان یک سری و عقل نهانی دوسری

راهب آفاق شدم با همگان عاق شدم
از همگان می‌ببرم تا که تو از من نبری

با غمت آموخته‌ام چشم ز خود دوخته‌ام
در جز تو چون نگرد آنک تو در وی نگری

داد ده ای عشق مرا وز در انصاف درآ
چون ابدا آن توام نی قنقم رهگذری

من به تو مانم فلکا ساکنم و زیر و زبر
ز آنک مقیمی به نظر روز و شب اندر سفری

ناظر آنی که تو را دارد منظور جهان
حاضر آنی که از او در سفر و در حضری
 

*نبوا*

سطح
2
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Mar
1,662
11,434
مدال‌ها
4
آه چه دیوانه شدم در طلب سلسله‌ای
در خم گردون فکنم هر نفسی غلغله‌ای

زیر قدم می‌سپرم هر سحری بادیه‌ای
خون جگر می‌سپرم در طلب قافله‌ای

آه از آن ک.س که زند بر دل من داغ عجب
بر کف پای دل من از ره او آبله‌ای

هم به فلک درفکند زهره ز بامش شرری
هم به زمین درفکند هیبت او زلزله‌ای

هیچ تقاضا نکنم ور بکنم دفع دهد
صد چو مرا دفع کند او به یکی هین هله‌ای

چونک از او دفع شوم گوشگکی سر بنهم
آید عشق چله گر بر سر من با چله‌ای
 

*نبوا*

سطح
2
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Mar
1,662
11,434
مدال‌ها
4
آمده‌ای که راز من بر همگان بیان کنی
و آن شه بی‌نشانه را جلوه دهی نشان کنی

دوش خیال مسـ*ـت تو آمد و جام بر کفش
گفتم می نمی‌خورم گفت مکن زیان کنی

گفتم ترسم ار خورم شرم بپرد از سرم
دست برم به جعد تو باز ز من کران کنی

دید که ناز می‌کنم گفت بیا عجب کسی
جان به تو روی آورد روی بدو گران کنی

با همگان پلاس و کم با چو منی پلاس هم
خاصبک نهان منم راز ز من نهان کنی

گنج دل زمین منم سر چه نهی تو بر زمین
قبله آسمان منم رو چه به آسمان کنی

سوی شهی نگر که او نور نظر دهد تو را
ور به ستیزه سر کشی روز اجل چنان کنی

رنگ رخت که داد رو زرد شو از برای او
چون ز پی سیاهه‌ای روی چو زعفران کنی

همچو خروس باش نر وقت شناس و پیش رو
حیف بود خروس را ماده چو ماکیان کنی

کژ بنشین و راست گو راست بود سزا بود
جان و روان تو منم سوی دگر روان کنی

گر به مثال اقرضوا قرض دهی قراضه‌ای
نیم قراضه قلب را گنج کنی و کان کنی

ور دو سه روز چشم را بند کنی باتقوا
چشمه چشم حس را بحر در عیان کنی

ور به نشان ما روی راست چو تیر ساعتی
قامت تیر چرخ را بر زه خود کمان کنی

بهتر از این کرم بود جرم تو را گنه تو را
شرح کنم که پیش من بر چه نمط فغان کنی

بس که نگنجد آن سخن کو بنبشت در دهان
گر همه ذره ذره را بازکشی دهان کنی
 

*نبوا*

سطح
2
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Mar
1,662
11,434
مدال‌ها
4
به روز مرگ چو تابوت من روان باشد

گمان مبر که مرا درد این جهان باشد



برای من مگری و مگو دریغ دریغ

به دوغ دیو درافتی دریغ آن باشد



جنازه‌ام چو ببینی مگو فراق فراق

مرا وصال و ملاقات آن زمان باشد



مرا به گور سپاری مگو وداع وداع

که گور پرده جمعیت جنان باشد



فروشدن چو بدیدی برآمدن بنگر

غروب شمس و قمر را چرا زبان باشد



تو را غروب نماید ولی شروق بود

لحد چو حبس نماید خلاص جان باشد



کدام دانه فرورفت در زمین که نرست
 

*نبوا*

سطح
2
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Mar
1,662
11,434
مدال‌ها
4
خوشی خوشی تو ولی من هزار چندانم

به خواب دوش که را دیده‌ام نمی‌دانم

ز خوشدلی و طرب در جهان نمی‌گنجم

ولی ز چشم جهان همچو روح پنهانم

درخت اگر نبدی پا به گل مرا جستی

کز این شکوفه و گل حسرت گلستانم

همیشه دامن شادی کشیدمی سوی خویش

کشد کنون کف شادی به خویش دامانم

ز بامداد کسی غلملیج می کندم

گزاف نیست که من ناشتاب خندانم

ترانه‌ها ز من آموزد این نفس زهره

هزار زهره غلام دماغ سکرانم

شکرلبی لب ما را به گاه شیرین کرد

که غرقه گشت شکر اندر آب دندانم

صلا که قامت چون سرو او صلا درداد

که من نماز شما را لطیف ارکانم

صلا که فاتحه قفل‌های بسته منم

بدان چو فاتحه تان در نماز می خوانم

به دار ملک ملاحت لبش چو غماز است

که بنگرید نصیب مرا که دربانم

چنانک پیش جنونم عقول حیرانند

من از فسردگی این عقول حیرانم

فسرده ماند یخی که به زیر سایه بود

ندید شعشعه آفتاب رخشانم

تبسم خوش خورشید هر یخی که بدید

سبال مالد و گوید که آب حیوانم

بیار ناطق کلی بگو تو باقی را

ز گفتنم برهان من خموش برهانم
 

*نبوا*

سطح
2
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Mar
1,662
11,434
مدال‌ها
4
پیر منم جوان منم تیر منم کمان منم

یار مگو که من منم ،من نه منم ،نه من منم

گر تو توئی و من منم ،من نه منم ،نه من منم

عاشق زار او منم ، بی دل و یار او منم

یار و نگار او منم ، غنچه و خار او منم

لاله عذار او منم ، چاره ی کار او منم

بر سر دار او منم ، من نه منم ، نه من منم

باغ شدم ز ورد او ، داغ شدم ز پیش او

لاف زدم ز جام او ، گام زدم ز گام او

عشق چه گفت نام او من نه منم،نه من منم

دولت شید او منم ، باز سپید او منم

راه امید او منم ،من نه منم ،نه من منم

گفت برو تو شمس حق، هیچ مگو ز آن و این

تا شودت گمان یقین ،من نه منم ،نه من منم
 
بالا پایین