ممد صنوبر
سطح
0
[همیار عمومی]
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست عمومی
مدیر آزمایشی
کاربر ویژه انجمن
شاعر انجمن
- Sep
- 5,677
- 26,613
- مدالها
- 2
جانس چو بر اندوه خویش راند و یار بر دادار کرد؛ ورسا بر کمین بر شد و بر آستان جانس رفت تا وی را استمارت کند.
جانس آورد:
- که تو را بر من خرسند است و عمل بر تو یاد اولاد میراند تو را دادار بر من نازل کرده تا ثغبان بر خون کنی و هوش وی واجب است ورسا آورد:
- که بر مهر نهار تأنی میکنم تا فرمان وی جایز باشد.
پس هر یک بر سراچه شدند تا الیل را بر طلوع فلق آید؛ مدتی بر گذشت که مهر نهار بر شد و هر تالی بر اسطبل شدند تا جویای مرال شوند؛ ناگه بر حیرت آمدی که مرال را بر زائد الوزن خويش مینازد و تناول ثغبان بر وی واجب است.
جانس بر خرسند خویش راند و ورسا را بگفت:
- که تو را بر این مرال بر هوش افعی اعظم کن که بر خلاب قربت است.
ورسا بر اشتر شد و مرال را ره نمود و وداع با جانس کرد... .
مرال را چو قدم بر تنگ بود و سبیل بر مشقت آن مینشست؛ پس ورسا امر الحتمي غزال را بر اشتر کرد و خویش ماشي نمود.
مدت بر گذشت که بر خلاب متروکه شدند؛ ورسا را چو بیم بر بود که اشتر بر میکرد ورا بر مرال شد و ترنجی ببست و صفیر بر افعی اعظم بداد تا ورا جویا شود.
ناگه، بر خلاب روان گشت و افعی اعظم بر شد و خویش را بر ورسا نمایان کرد.
ورسا چو بدید بر خوف خویش اندک کرد و ورا گفت:
- تو را بر جانس ننگ آمدی و تعدی بر کردی تو را چیست بر عمل سزا ندید؟
دودة كبير بر خلاب مخرج گشت و ورسا را بگفت:
تو را جانس بر من قصد کرد تا گزند خویش را اندک کند؟
ورسا آورد:
- نِی بر عمل تو تهور و من بر خون تو واجب دیده ام.
ثغبان را گفت:
- تو را بر سمری گویم تا هوش بر من ندهی و خلاب را بر بعید داری؛ ایام را چو بر غره بود و اعظمی بر من نیست و بر خلاب جلیس میآمدم و بوی بر کبیری میدادم؛ ایام بر گذشت که ناگه بر یوم غیر التوقع شخصی بدیدم که مرا بر آمده و بوی بر من میکند.
مرا چو بر وی پرسش آمد:
- شخص بر غریب کیست که بر خلاب متروکه کرده و بوی خویش می دهد!؟
ورا چو وردی خواند و مرا بر اعظمی کرد مرا چو حیرت بر میان بود که کیفر حال من چه آمده که کبیری مرا گشت! مرا چو بر آن شد که قدر بر وی بخوانم و امتنان گویم.
ورا آورد:
- که مرا بر سپاس تو نیست که میکنی لیک بر من کن آنچه را که بر تو طلب دارم.
مرا چو سمع بر وی سپردم و هر چه بود بر کلامش نشستم.
ورا گفت:
- که آواز بر من عزازیل است و دادار بر نازل من بکرد تا تو را بر هجوم آبادی بر کنم چون آنان را بر عذار دادار ندانند و کفر بر وی میدانند و حال بر ماء خلاب شو تا تو را حیات آید و رویین تن بجوید.
مرا چو بر شد و بر کرد و زیست خویش بر بود و هجوم بر آبادی نشاندم و هر چه بود بر عمل کردم و فناء آنان جستم و هر چه بود؛ هوش دادم ولٰکن نیز بر سراچهای رحم آمدم که مرا بر مرالی ارمغان داد و من هر یوم بر وی شدم و تناول مرال کردمی و حال بر من قوة دستگاه هست و هر چه کنی زیان شود پس بر اقصای من شو.
ورسا چو بر سمر ثغبان بدید؛ اقصای وی شد که هیچ بر حقهی وی نیست لیکن بر مرال چله افتاد که نیرنگ بر میان بود.
پس بر حقه آورد:
- که افعیا تو را اگر بر من هیچ نیست و بدیل بر این کنم؛ کهتناول جانس را آوردی که تو را بر کنی و لذیذ بر شماری.
افعی اعظم چوبر تناول جانس بر شنید ورسا را بگفت:
- که مرال الممتلي بر امکنهی چیست که بر میکنی؟
ورسا بگفت:
- که ورا بر ترنجی بستهام تا تو را بر تحفهی لذیذ باشد.
جانس آورد:
- که تو را بر من خرسند است و عمل بر تو یاد اولاد میراند تو را دادار بر من نازل کرده تا ثغبان بر خون کنی و هوش وی واجب است ورسا آورد:
- که بر مهر نهار تأنی میکنم تا فرمان وی جایز باشد.
پس هر یک بر سراچه شدند تا الیل را بر طلوع فلق آید؛ مدتی بر گذشت که مهر نهار بر شد و هر تالی بر اسطبل شدند تا جویای مرال شوند؛ ناگه بر حیرت آمدی که مرال را بر زائد الوزن خويش مینازد و تناول ثغبان بر وی واجب است.
جانس بر خرسند خویش راند و ورسا را بگفت:
- که تو را بر این مرال بر هوش افعی اعظم کن که بر خلاب قربت است.
ورسا بر اشتر شد و مرال را ره نمود و وداع با جانس کرد... .
مرال را چو قدم بر تنگ بود و سبیل بر مشقت آن مینشست؛ پس ورسا امر الحتمي غزال را بر اشتر کرد و خویش ماشي نمود.
مدت بر گذشت که بر خلاب متروکه شدند؛ ورسا را چو بیم بر بود که اشتر بر میکرد ورا بر مرال شد و ترنجی ببست و صفیر بر افعی اعظم بداد تا ورا جویا شود.
ناگه، بر خلاب روان گشت و افعی اعظم بر شد و خویش را بر ورسا نمایان کرد.
ورسا چو بدید بر خوف خویش اندک کرد و ورا گفت:
- تو را بر جانس ننگ آمدی و تعدی بر کردی تو را چیست بر عمل سزا ندید؟
دودة كبير بر خلاب مخرج گشت و ورسا را بگفت:
تو را جانس بر من قصد کرد تا گزند خویش را اندک کند؟
ورسا آورد:
- نِی بر عمل تو تهور و من بر خون تو واجب دیده ام.
ثغبان را گفت:
- تو را بر سمری گویم تا هوش بر من ندهی و خلاب را بر بعید داری؛ ایام را چو بر غره بود و اعظمی بر من نیست و بر خلاب جلیس میآمدم و بوی بر کبیری میدادم؛ ایام بر گذشت که ناگه بر یوم غیر التوقع شخصی بدیدم که مرا بر آمده و بوی بر من میکند.
مرا چو بر وی پرسش آمد:
- شخص بر غریب کیست که بر خلاب متروکه کرده و بوی خویش می دهد!؟
ورا چو وردی خواند و مرا بر اعظمی کرد مرا چو حیرت بر میان بود که کیفر حال من چه آمده که کبیری مرا گشت! مرا چو بر آن شد که قدر بر وی بخوانم و امتنان گویم.
ورا آورد:
- که مرا بر سپاس تو نیست که میکنی لیک بر من کن آنچه را که بر تو طلب دارم.
مرا چو سمع بر وی سپردم و هر چه بود بر کلامش نشستم.
ورا گفت:
- که آواز بر من عزازیل است و دادار بر نازل من بکرد تا تو را بر هجوم آبادی بر کنم چون آنان را بر عذار دادار ندانند و کفر بر وی میدانند و حال بر ماء خلاب شو تا تو را حیات آید و رویین تن بجوید.
مرا چو بر شد و بر کرد و زیست خویش بر بود و هجوم بر آبادی نشاندم و هر چه بود بر عمل کردم و فناء آنان جستم و هر چه بود؛ هوش دادم ولٰکن نیز بر سراچهای رحم آمدم که مرا بر مرالی ارمغان داد و من هر یوم بر وی شدم و تناول مرال کردمی و حال بر من قوة دستگاه هست و هر چه کنی زیان شود پس بر اقصای من شو.
ورسا چو بر سمر ثغبان بدید؛ اقصای وی شد که هیچ بر حقهی وی نیست لیکن بر مرال چله افتاد که نیرنگ بر میان بود.
پس بر حقه آورد:
- که افعیا تو را اگر بر من هیچ نیست و بدیل بر این کنم؛ کهتناول جانس را آوردی که تو را بر کنی و لذیذ بر شماری.
افعی اعظم چوبر تناول جانس بر شنید ورسا را بگفت:
- که مرال الممتلي بر امکنهی چیست که بر میکنی؟
ورسا بگفت:
- که ورا بر ترنجی بستهام تا تو را بر تحفهی لذیذ باشد.
آخرین ویرایش: