RPR"
سطح
4
مدیر تالار موسیقی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
مدیر تالار ترجمه
ویراستار آزمایشی
گوینده آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
- Jun
- 3,525
- 24,028
- مدالها
- 6
البته او می داند که هنگام آخرین زایمان، لوله های رحمم را برای همیشه بستهام. به شکمم نگاه میکنم و متوجه میشوم که پیراهنم به طرز تأسف باری برآمده است. احساس بدی دارم با دلخوری میگویم: «باردار نیستم.»
سوزت دستش را جلوی لبهای سرخش میگذارد و میگوید: «وای ببخشید. شرمنده! فکر کردم...»
قبل از اینکه اوضاع بدتر شود سریع میان حرفش میپرم و میگویم: «اشکالی نداره.»
راستش را بخواهید، من اندامم را دوست دارم در دهه بیست زندگیام، لاغر و ترکهای بودم؛ اما اکنون برآمدگیهای زنانه بیشتری دارم شوهرم نیز این موضوع را دوست دارد. در ضمن باید خاطر نشان کنم که این پیراهن را دور میاندازم. انزو به حرف سوزت توجهی نمیکند و دستش را دور شانههایم میاندازد و میگوید: «ما دو تا بچه داریم یه پسر به نام نیک، و یه دختر به نام آدا.»
انزو عاشق فرزندانش است. اگر پس از زایمان دوم پیشگیری نکرده بودم به احتمال زیاد، اکنون پنج فرزند داشتیم حتی یک بار تصمیم گرفتیم کودکی را به فرزند خواندگی بگیریم اما با توجه به گذشته من، این موضوع برای همیشه مسکوت باقی ماند.
میپرسم: «سوزت تو بچه داری؟»
سرش را تکان میدهد، چهرهاش به طرز وحشتناکی به هم میریزد: «نه، من اهل بچهداری نیستم. فقط من و شوهرم جاناتان هستیم. بدون بچه هم خوشبختیم.»
با خود میگویم، خدا را شکر که متاهل است و خطری مرا تهدید نمیکند.
سپس ادامه میدهد اما پسر کوچکی در خانه روبروی شما زندگی میکند که کلاس سوم است.»
انزو مشتاقانه میگوید: «نیک هم کلاس سوم است. شاید بتونیم اونا رو به همدیگه معرفی کنیم؟»
ما تقریباً وسط سال تحصیلی نقل مکان کردیم، بنابراین مجبور شدیم بچه ها را از مدرسه قبلی به مدرسه جدید منتقل کنیم. به نظرم باید مدرسه بچهها را در اواسط ماه مارس تغییر داد. تا حدودی عذاب وجدان داشتم؛ از طرفی نمیتوانستیم تا پایان سال تحصیلی رهن و اجاره خانه را بپردازیم، بنابراین مجبور به نقل مکان شدیم.
سوزت دستش را جلوی لبهای سرخش میگذارد و میگوید: «وای ببخشید. شرمنده! فکر کردم...»
قبل از اینکه اوضاع بدتر شود سریع میان حرفش میپرم و میگویم: «اشکالی نداره.»
راستش را بخواهید، من اندامم را دوست دارم در دهه بیست زندگیام، لاغر و ترکهای بودم؛ اما اکنون برآمدگیهای زنانه بیشتری دارم شوهرم نیز این موضوع را دوست دارد. در ضمن باید خاطر نشان کنم که این پیراهن را دور میاندازم. انزو به حرف سوزت توجهی نمیکند و دستش را دور شانههایم میاندازد و میگوید: «ما دو تا بچه داریم یه پسر به نام نیک، و یه دختر به نام آدا.»
انزو عاشق فرزندانش است. اگر پس از زایمان دوم پیشگیری نکرده بودم به احتمال زیاد، اکنون پنج فرزند داشتیم حتی یک بار تصمیم گرفتیم کودکی را به فرزند خواندگی بگیریم اما با توجه به گذشته من، این موضوع برای همیشه مسکوت باقی ماند.
میپرسم: «سوزت تو بچه داری؟»
سرش را تکان میدهد، چهرهاش به طرز وحشتناکی به هم میریزد: «نه، من اهل بچهداری نیستم. فقط من و شوهرم جاناتان هستیم. بدون بچه هم خوشبختیم.»
با خود میگویم، خدا را شکر که متاهل است و خطری مرا تهدید نمیکند.
سپس ادامه میدهد اما پسر کوچکی در خانه روبروی شما زندگی میکند که کلاس سوم است.»
انزو مشتاقانه میگوید: «نیک هم کلاس سوم است. شاید بتونیم اونا رو به همدیگه معرفی کنیم؟»
ما تقریباً وسط سال تحصیلی نقل مکان کردیم، بنابراین مجبور شدیم بچه ها را از مدرسه قبلی به مدرسه جدید منتقل کنیم. به نظرم باید مدرسه بچهها را در اواسط ماه مارس تغییر داد. تا حدودی عذاب وجدان داشتم؛ از طرفی نمیتوانستیم تا پایان سال تحصیلی رهن و اجاره خانه را بپردازیم، بنابراین مجبور به نقل مکان شدیم.
آخرین ویرایش: