جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار خواجوی کرمانی

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط SETAREH_M با نام خواجوی کرمانی ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 4,890 بازدید, 300 پاسخ و 4 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع خواجوی کرمانی
نویسنده موضوع SETAREH_M
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط mobina01

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
گر طالب دیداری از خلد برین بگذر

ور نور بدست آمد از نار مترس ای دل

چون نرگس بیمارش خون می‌خور اگر مستی

ور زانکه شود جانت بیمار مترس ای دل
 

The myth _ 8

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Apr
7
13
مدال‌ها
2
1#


موری اگر از ضعف بگیرد سر دستم
تا دم بزنم گرد جهانم بدواند


افکند سپهرم به‌دیاری که وجودم
گر خاک شود باد به کرمان نرساند



فریاد که گر تشنه در این شهر بمیرم!
جز دیده ک.س‌آبی به لبم برنچکاند..

 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
آنکه جز نام نیابند نشان از دهنش
بر زبان کی گذرد نام یکی همچو منش

راستی را که شنیدست بدینسان سروی
که دمد سنبل سیراب ز برگ سمنش

هرکه در چین سر زلف بتان آویزد
آستین پر شود از نافهٔ مشک ختنش

گر چه از مصر دهد آگهی انفاس نسیم
بوی یوسف نتوان یافت جز از پیرهنش

هر غریبی که مقیم در مه رویان شد
تا در مرگ کجا یاد بود از وطنش

کشتهٔ عشق چو از خاک لحد برخیزد
چو نکوتر نگری تر بود از خون کفنش

من نه آنم که بتیغ از تو بگردانم روی
شمع دلسوخته نبود غم گردن زدنش

دوش خواجو سخنی از لب لعلت می‌گفت
بچکید آب حیات از لب و ترشد سخنش
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
هر کو نظر کند بتو صاحب‌نظر شود
وانکش خبر شود ز غمت بیخبر شود

چون آبگینه این دل مجروح نازکم
هر چند بیشتر شکند تیزتر شود
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
یاد باد آنکه نیاورد ز من روزی یاد
شادی آنکه نبودم نفسی از وی شاد

شرح سنگین دلی و قصه شیرین باید
که بکوه آید و برسنگ نویسد فرهاد

گر بمرغان چمن بگذری ای باد صبا
گو هم آوای شما باز گرفتار افتاد

سرو هر چند ببالای تو می‌ماند راست
بنده تا قد ترا دید شد از سروآزاد

تا چه کردم که بدین روز نشستم هیهات
ک.س بروز من سرگشتهٔ بد روز مباد

گوئیا دایه‌ام از بهر غمت می‌پرورد
یا مگر مادرم از بهر فراقت می‌زاد

نه تو آنی که بفریاد من خسته رسی
نه من آنم که بکیوان نرسانم فریاد

تا چه حالست که هر چند کزو می‌پرسم
حال گیسوی کژت راست نمی‌گوید باد

ایکه خواجو نتواند که نیارد یادت
یاد می‌دار که از مات نمی‌آید یاد
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
چون صبا نکهت آن زلف پریشان آرد
دل پر درد مرا مژدهٔ درمان آرد

جان بشکرانه کنم پیشکش خدمت او
هر نسیمی که مرا مژدهٔ جانان آرد

چه تفاوت کند از نکهت انفاس نسیم
بلبل دلشده را بوی گلستان آرد

زلف چوگان صفت ار حلقه کند بر رخسار
هر زمان گوی دلم در خم چوگان آرد

هر که را دست دهد حاصل اوقات عزیز
حیف باشد که بافسوس بپایان آرد

در ره عشق مسلمان حقیقی آنست
که به زنار سر زلف تو ایمان آرد

زاهد صومعه را هر نفسی مسـ*ـت و خراب
نرگس مسـ*ـت تو در حلقهٔ مستان آرد

اگر از چشمهٔ نوش تو زلالی یابد
کی خضر یاد بد آب چشمهٔ حیوان آرد

باز صورت نتوان بست که نقاش ازل
صورتی مثل تو در صفحهٔ امکان آرد

دیگران سبزه ز گلزار ببازار برند
خط سبزت بچه رو سبزه ببستان آرد

گرخیال سر زلف تو نگیرد دستم
کی دل خستهٔ من طاقت هجران آرد

هر که با منطق خواجو کند اظهار سخن
در به دریا برد و زیره به کرمان آرد
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
چند گوئی که دوای دل ریشت صبرست

ترک درمان دلم کن که در آن درمانی
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
صبحٖدم دل را مقیم خلوت جان یافتم

از نسیم صبح بـوی زلـف جانان یافتم
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
بنگر ای شمـــع که پروانه دگر باز آمد
از پی دل بشـــد و سوخـــته پر باز آمد

گرچه سر تا قدم از آتش غم سوخته بود
رفت و صد باره از آن سوخته‌تر باز آمد
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
مرا دلیست که تا جان برون نمی‌آید
تاب طره جانان برون نمی‌آید

چو ترک مهوش کافر نژاد من صنمی
ز خیلخانه خاقان برون نمی‌آید

چو روی او سمن از بوستان نمی‌روید
چو لعل او گهر از کان برون نمی‌آید

نمی‌رود نفسی کان نگار کافر دل
بقصد خون مسلمان برون نمی‌آید

تو از کدام بهشتی که با طراوت تو
گلی ز گلشن رضوان برون نمی‌آید

برون نمی‌رود از جان دردمند فراق
امید وصل تو تا جان برون نمی‌آید

حسود گو چو شکر می‌گداز و میزن جوش
که طوطی از شکرستان برون نمی‌آید

ببوی یوسف مصر ای برادران عزیز
روانم از چه کنعان برون نمی‌آید

به قصد جان گدا هر چه می‌توان بکنید
که او ز خلوت سلطان برون نمی‌آید

چه سود در دهن تنگ او سخن خواجو
که هیچ فایده از آن برون نمی‌آید
 
بالا پایین