Sanai_paiiz
سطح
4
همیار سرپرست کتاب
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست کتاب
بازرس انجمن
ویراستار انجمن
ناظر کتاب
ناظر تایید
مولف تیم روزنامه
فعال انجمن
- Jul
- 1,657
- 10,827
- مدالها
- 6
دانا پوفی میکشد و دوباره پارچه سفید رنگ را به زیر سوزن چرخ میبرد:
- احمق من اسمم داناست، همین خنگ بازیها رو در آوردی که آوردنت اینجا.
با یادآوری مکانی که هستم با خوشحالی میپرسم:
- یعنی من الان آیندهم؟
زن دست از کار میکشد و مرا مینگرد:
- حال ما، آینده شما.
مشتاق پرسش دیگر را به زبان میآورم:
- الان چه سالیه؟
دانا متر زرد رنگ را از دور گردن و موهای قهوهایش برمیدارد:
- هزار و پونصد و دو.
گل از گلم میشکفد.
- یعنی الان ما رو هوا یا مریخ زندگی میکنیم؟
زن اخم آلود و ناراحت میپرسد:
- کدوم هوا؟ کدوم مریخ؟ ما زمین هم به زور داریم.
اصلاً باورم نمیشد!
- ماشینهای پرنده، رباتهای خدمتکار... .
میان حرفم میپرد:
- اینایی که میگی تا خیلی وقت قبل بود ولی الان... .
ناباور میپرسم:
- الان چی؟ مگه نباید همهش در حال پیشرفت باشین؟
دانا که از سؤالاتم خسته شدهبود میگوید:
- میخوای خودت ببینی؟
- احمق من اسمم داناست، همین خنگ بازیها رو در آوردی که آوردنت اینجا.
با یادآوری مکانی که هستم با خوشحالی میپرسم:
- یعنی من الان آیندهم؟
زن دست از کار میکشد و مرا مینگرد:
- حال ما، آینده شما.
مشتاق پرسش دیگر را به زبان میآورم:
- الان چه سالیه؟
دانا متر زرد رنگ را از دور گردن و موهای قهوهایش برمیدارد:
- هزار و پونصد و دو.
گل از گلم میشکفد.
- یعنی الان ما رو هوا یا مریخ زندگی میکنیم؟
زن اخم آلود و ناراحت میپرسد:
- کدوم هوا؟ کدوم مریخ؟ ما زمین هم به زور داریم.
اصلاً باورم نمیشد!
- ماشینهای پرنده، رباتهای خدمتکار... .
میان حرفم میپرد:
- اینایی که میگی تا خیلی وقت قبل بود ولی الان... .
ناباور میپرسم:
- الان چی؟ مگه نباید همهش در حال پیشرفت باشین؟
دانا که از سؤالاتم خسته شدهبود میگوید:
- میخوای خودت ببینی؟
آخرین ویرایش: