- Mar
- 101
- 552
- مدالها
- 2
همه دست زدند و کل کشیدند. رامین هم دستم رو گرفت و حلقه نامزدی رو دستم کرد. من هم حلقش رو دستش کردم که در همون حال دستم رو محکم گرفت و گفت:
- ممنون!
- برای چی؟
- واسه این که قبول کردی زنم بشی.
حالا دستهای اون هم مثل من سرد بود. من هم مثل خودش گفتم:
- چرا یخ کردی؟
- ها؟
- میگم چرا دستهات یخ کرده؟
- هیچی همینجوری!
مثل خودش مشکوک نگاه کردم و گفتم:
- همینجوری؟
خندید و گفت:
- ایشیطون تلافی کردی؟
- آره دیگه، من تا تلافی نکنم خیالم راحت نمیشه.
دوتاییمون به هم نگاه کردیم و خندیدیم. نیما اومد جلو و اخم کرد و به رامین گفت:
- چیه انگار خیلی خوشحالی؟
رامین یه نگاه ملتمسانه به من انداخت و با تتهپته به نیما گفت:
- خب خوشحالم دیگه.
نیما به من نگاه کرد و یه چشمک زد و دوتایی شروع کردیم به خندیدن، ولی رامین مات و مبهوت به ما نگاه میکرد.
نیما: دیدی گفتم از من میترسه؟
- تو کی گفتی؟ خودم بهت گفتم، درضمن این هم گفتم که سوء استفاده نکنی!
نیما: من هم گفتم تا ببینم چی میشه!
- خب، بالاخره.
نیما: دیدی کم آوردی!
- نخیر، من کم نیاوردم.
نیما: چرا، آوردی !
- نه!
نیما: چرا!
- نه!
رامین کلافه شد و گفت:
- اِه، بسه دیگه سرم رفت!
من و نیما با هم گفتیم:
- کجا رفت؟
خندیدم و به نیما گفتم:
- شوهر من خوشگلتره.
نیما: نخیر، زن من خوشگلتره .
- حالا کو زنت؟
نیما: بهت نشونش میدم.
با تعجب گفتم:
- چی؟
نیما به تته پته افتاد و گفت:
- عه راستی من اومدم تبریک بگم. مبارکتون باشه!
و سریع رفت. دنبالش رفتم و گفتم:
- نیما! وایسا ببینم!
یهو پام به یه چیزی گیر کرد و با سر داشتم میرفتم تو زمین که بین راه یکی گرفتم. تو گوشم گفت:
- خانمی مواظب باش.
با صدای آرومش فهمیدم که رامینه. سریع گفتم:
- رامین، به نظرت اون دختری که نیما گفت کی میتونه باشه؟
- نمیدونم والله! بیا بریم بشینیم بعد ازش میپرسم!
- نه، خودم میپرسم.
و دوتایی به طرف جایگاه رفتیم. بعد از اینکه همه اومدند و تبریک گفتند. زهرا اومد و گفت:
- مبارک باشه. خوشبخت بشین!
من و رامین:
- ممنون.
زهرا در گوشم گفت:
- آخ ، از امروز به بعد ديگه توی دانشگاه بحث آقا رامین رو نداریم.
زدم به بازوش و گفتم:
- خفه!
رو کردم به رامین و گفتم:
- معرفی میکنم، دوست خل و چلم زهرا. همون که اون روز توی پاساژ بهم زنگ زد و شما، آقا، توی مغازه لباس بچگونه فروشی رفتی!
- و شما خانم هم جیب بنده رو خالی کردید!
زهرا با تعجب گفت:
- چی؟
ماجرا رو خلاصه براش تعریف کردم که دلش رو گرفته بود و میخندید. بعد از اینکه خندههاش تموم شد، گفت:
- چقدر باحال تعریف میکنی!
خلاصه بعد از کلی حرف زدن با زهرا، زهرا رفت و سرجاش نشست.
همون موقع عمه اومد و دست من و رامین رو کشید و برد وسط.
«همه چی داره، همونی میشه که تو میخواستی، ازم همیشه، عشق و صداقت ترانه مونه، این رو همیشه یادت بمونه، خیلی عزیزی، اونقدر که میخوام مال تو باشه تموم دنیام، مال تو باشه عمرم و جونم، تا دنیا دنیاست پیشت میمونم، مال تو باشه تموم قلبم، همه چی با تو خوب میشه کم کم، خیلی عزیزی، عشقی، امیدی، به من همیشه دلخوشی میدی، خیلی عزیزی برام همیشه ،این روزای خوب بدون، تموم نمیشه، مال تو باشه عمرم و جونم، تا دنیا دنیاست پیشت میمونم، مال تو باشه تموم قلبم، همه چی با تو خوب میشه کمکم.»
(آهنگ خیلی عزیزی)
بعد از یه رقص قشنگ با عشقم، رامین رفت قسمت مردونه و من هم بعد از یکم رقصیدن با زهرا، سمت جایگاه رفتم.
- ممنون!
- برای چی؟
- واسه این که قبول کردی زنم بشی.
حالا دستهای اون هم مثل من سرد بود. من هم مثل خودش گفتم:
- چرا یخ کردی؟
- ها؟
- میگم چرا دستهات یخ کرده؟
- هیچی همینجوری!
مثل خودش مشکوک نگاه کردم و گفتم:
- همینجوری؟
خندید و گفت:
- ایشیطون تلافی کردی؟
- آره دیگه، من تا تلافی نکنم خیالم راحت نمیشه.
دوتاییمون به هم نگاه کردیم و خندیدیم. نیما اومد جلو و اخم کرد و به رامین گفت:
- چیه انگار خیلی خوشحالی؟
رامین یه نگاه ملتمسانه به من انداخت و با تتهپته به نیما گفت:
- خب خوشحالم دیگه.
نیما به من نگاه کرد و یه چشمک زد و دوتایی شروع کردیم به خندیدن، ولی رامین مات و مبهوت به ما نگاه میکرد.
نیما: دیدی گفتم از من میترسه؟
- تو کی گفتی؟ خودم بهت گفتم، درضمن این هم گفتم که سوء استفاده نکنی!
نیما: من هم گفتم تا ببینم چی میشه!
- خب، بالاخره.
نیما: دیدی کم آوردی!
- نخیر، من کم نیاوردم.
نیما: چرا، آوردی !
- نه!
نیما: چرا!
- نه!
رامین کلافه شد و گفت:
- اِه، بسه دیگه سرم رفت!
من و نیما با هم گفتیم:
- کجا رفت؟
خندیدم و به نیما گفتم:
- شوهر من خوشگلتره.
نیما: نخیر، زن من خوشگلتره .
- حالا کو زنت؟
نیما: بهت نشونش میدم.
با تعجب گفتم:
- چی؟
نیما به تته پته افتاد و گفت:
- عه راستی من اومدم تبریک بگم. مبارکتون باشه!
و سریع رفت. دنبالش رفتم و گفتم:
- نیما! وایسا ببینم!
یهو پام به یه چیزی گیر کرد و با سر داشتم میرفتم تو زمین که بین راه یکی گرفتم. تو گوشم گفت:
- خانمی مواظب باش.
با صدای آرومش فهمیدم که رامینه. سریع گفتم:
- رامین، به نظرت اون دختری که نیما گفت کی میتونه باشه؟
- نمیدونم والله! بیا بریم بشینیم بعد ازش میپرسم!
- نه، خودم میپرسم.
و دوتایی به طرف جایگاه رفتیم. بعد از اینکه همه اومدند و تبریک گفتند. زهرا اومد و گفت:
- مبارک باشه. خوشبخت بشین!
من و رامین:
- ممنون.
زهرا در گوشم گفت:
- آخ ، از امروز به بعد ديگه توی دانشگاه بحث آقا رامین رو نداریم.
زدم به بازوش و گفتم:
- خفه!
رو کردم به رامین و گفتم:
- معرفی میکنم، دوست خل و چلم زهرا. همون که اون روز توی پاساژ بهم زنگ زد و شما، آقا، توی مغازه لباس بچگونه فروشی رفتی!
- و شما خانم هم جیب بنده رو خالی کردید!
زهرا با تعجب گفت:
- چی؟
ماجرا رو خلاصه براش تعریف کردم که دلش رو گرفته بود و میخندید. بعد از اینکه خندههاش تموم شد، گفت:
- چقدر باحال تعریف میکنی!
خلاصه بعد از کلی حرف زدن با زهرا، زهرا رفت و سرجاش نشست.
همون موقع عمه اومد و دست من و رامین رو کشید و برد وسط.
«همه چی داره، همونی میشه که تو میخواستی، ازم همیشه، عشق و صداقت ترانه مونه، این رو همیشه یادت بمونه، خیلی عزیزی، اونقدر که میخوام مال تو باشه تموم دنیام، مال تو باشه عمرم و جونم، تا دنیا دنیاست پیشت میمونم، مال تو باشه تموم قلبم، همه چی با تو خوب میشه کم کم، خیلی عزیزی، عشقی، امیدی، به من همیشه دلخوشی میدی، خیلی عزیزی برام همیشه ،این روزای خوب بدون، تموم نمیشه، مال تو باشه عمرم و جونم، تا دنیا دنیاست پیشت میمونم، مال تو باشه تموم قلبم، همه چی با تو خوب میشه کمکم.»
(آهنگ خیلی عزیزی)
بعد از یه رقص قشنگ با عشقم، رامین رفت قسمت مردونه و من هم بعد از یکم رقصیدن با زهرا، سمت جایگاه رفتم.
آخرین ویرایش توسط مدیر: