- May
- 128
- 806
- مدالها
- 2
پارت نوزدهم
بعد از دو یا سه تا بوق صدای خواب آلود مامان توی گوشی پیچید ، که تازه باعث شد بفهمم صبح خیلی زود زنگ زدم ولی دیگه نمی شد کاریش کرد .
_ سلام امیر
_ سلام مامان جان
_ چی شده که صبح آنقدر زود زنگ زدی، مسافرت با نهال خوش می گذره؟
یک لحظه برای گفتن چیزی که می خواستم بگم دودل شدم ، نهال اومد و جلوی من ایستاد و دستش رو به معنای کیه چرخوند . دستم رو روی گوشی گذاشتم و کلمه مامان رو لب زدم . نهال آهای گفت و به سمت ماشین رفت .
_ امیر جان چیزی شده ؟
تصمیم گرفتم همه چیز رو براش تعریف کنم ولی نمی دونستم از کجا باید شروع کنم .
_ اووم ، چیزه ؟
صدای مامان رنگ سوال گرفت
_ امیر جان ، مادر اگر چیزی شده بهم بگو
تصمیم گرفتم همه چیز رو بهش بگم ، پس مو به مو همه اتفاقات دیشب رو براش تعریف کردم و تعجب و حیرت مامان رو به راحتی می تونستم حس کنم . حرف هام تموم شد .
_ خب مامان حرف هام تموم شد . چی فکر می کنی ؟
مامان شروع به حرف زدن کرد ولی صداش رو به سختی می شنیدم . هر چی زور می زدم صداش رو نمی شنیدم
_ مامان صدات نمیاد
صدای مامان قطع شد و بعد از چند لحظه صدای بابا به گوشم رسید.
_ پسرم ، مامانت نمی تونه حرف بزنه
بابا این رو گفت و تماس قطع شد . تنها چیزی که برای من باقی موند . یه حس بد بود ، مگر چه اتفاقی افتاده بود که مامان نتونست حرف بزنه و این یه علامت سوال بزرگ توی سرم ایجاد کرد .
بعد از دو یا سه تا بوق صدای خواب آلود مامان توی گوشی پیچید ، که تازه باعث شد بفهمم صبح خیلی زود زنگ زدم ولی دیگه نمی شد کاریش کرد .
_ سلام امیر
_ سلام مامان جان
_ چی شده که صبح آنقدر زود زنگ زدی، مسافرت با نهال خوش می گذره؟
یک لحظه برای گفتن چیزی که می خواستم بگم دودل شدم ، نهال اومد و جلوی من ایستاد و دستش رو به معنای کیه چرخوند . دستم رو روی گوشی گذاشتم و کلمه مامان رو لب زدم . نهال آهای گفت و به سمت ماشین رفت .
_ امیر جان چیزی شده ؟
تصمیم گرفتم همه چیز رو براش تعریف کنم ولی نمی دونستم از کجا باید شروع کنم .
_ اووم ، چیزه ؟
صدای مامان رنگ سوال گرفت
_ امیر جان ، مادر اگر چیزی شده بهم بگو
تصمیم گرفتم همه چیز رو بهش بگم ، پس مو به مو همه اتفاقات دیشب رو براش تعریف کردم و تعجب و حیرت مامان رو به راحتی می تونستم حس کنم . حرف هام تموم شد .
_ خب مامان حرف هام تموم شد . چی فکر می کنی ؟
مامان شروع به حرف زدن کرد ولی صداش رو به سختی می شنیدم . هر چی زور می زدم صداش رو نمی شنیدم
_ مامان صدات نمیاد
صدای مامان قطع شد و بعد از چند لحظه صدای بابا به گوشم رسید.
_ پسرم ، مامانت نمی تونه حرف بزنه
بابا این رو گفت و تماس قطع شد . تنها چیزی که برای من باقی موند . یه حس بد بود ، مگر چه اتفاقی افتاده بود که مامان نتونست حرف بزنه و این یه علامت سوال بزرگ توی سرم ایجاد کرد .