یک، دو و سه، نفسم رو فوت کردم و با ترس به نرده نگاه کردم.
تو جلد شیطنتم فرو رفتم. مثل همیشه با شیطنت تمام از نردهها سر خوردم، که ایکاش نمیخوردم.
با ماتحت روی زمین افتادم، صدای جیغ مامان خانم بلند شد:
- لا اله الا لله، دختر، تو آخر سر خودت رو ناقص میکنی، مگه مرض داری که از پلهها پایین نمیای!؟
دستم رو به ماتحتم گرفتم و آروم از زمین بلند شدم.
لبخند خونسردانهای زدم و رو به مامانم که ملاقه به دست، با اخم و تخم، من رو نگاه میکرد، کردم و گفتم:
- مامان جانِ من، دست از نصیحت کردنت بردار، قربون دستت!
مامانم خواست حرفی بزنه، یکدفعه با پریده شدن چیزی تو کمرم و نصف شدن کمر بدبختم، پرت شدم با جیغ دلخراش من خاک تو سر مصادف شد.
سلنا، محکم از نردهها سر خورده بود و رو من بدبخت افتاده بود. صدای جیغ سلین گوشم رو کر کرد.
- سلنا، باز لپتاپ من رو برداشتی؟
نمیدونستم از دست کی بکشم، از دست سلنا، که رو کمر من افتاده بود و بلند بشو نبود.
از دست سلینی که، بخاطر برداشتن لپتابش توسط سلنا، عصبانی بود یا از دست مامان که داشت بهخاطر من و بقیه روانی میشد.
تو اون شرایط، خندهای کردم که همه به من عین دیوونهها زل زدند، مامان با جیغ داد زد.
- مرد! بیا من رو نجات بده. روانی شدم.
بعد به سمت آشپزخونه روانه شد، گردنم رو کج کردم و جدی گفتم:
- سلنا از روی کمرم بلند شو، داغونم کردی!
سلنا به خاطر اخمی که بهش کردم چشمهابش اشکی شد و از روی من بلند شد، بدو بدو به سمت حیاط خونه رفت، که تهش واسه سلنا بود و هیچکی حق نداشت اونجا بره.
بابا اومد و خطاب به مامان گفت:
- چی شده عشقم، چرا داد میزنی؟
که یکدفعه منی رو دید که رو زمین ولو شدم.
- دخترم چی شده؟ بابا فدات بشه، بلند شو.
- خوبم بابا، سلنای بز، از بالا پریدرو من، یکم کمرم درد میکنه.
- الهی تب کنم، پرستارم تو باشی، مرحم دردهایم تو باشی. پاشو بریم دکتر، شاید فلج شده باشی!
- وای بابا اینجوری که تو میگی من الان باید زیر خاک میبودم.
- پری دریایی بابا، شوخی کردم پاشو دختر!
آخی کردم و با درد بلند شدم، زیر لب گفتم:
- خدا لعنتت کنه سلنا، اگه دستم بهت نرسه.
***
(سه روز بعد شنبه)
سلین:
مامان، از پایین پلهها داد میزد:
- سلین، سلین پاشو کلاست دیر میشه، پاشو.
داد زدم:
- مامان ولم کن خوابم میاد.
- پاشو خبرت، تا ساعت چهار میشینی با اون گوشی بیصاحاب، ور میری همین میشه دیگه.