خ
موضوع نویسنده
خاتون
مهمان
***
به خود میآیم؛
ساعتهاست که پشت پنجرهی کوچک اتاق،
به تماشای رفتنش ایستادهام.
خیابان هست...
رد پایاش هست...
عطرش هست...
ولی...
خودش نیست!
به خود میآیم؛
ساعتهاست که پشت پنجرهی کوچک اتاق،
به تماشای رفتنش ایستادهام.
خیابان هست...
رد پایاش هست...
عطرش هست...
ولی...
خودش نیست!
آخرین ویرایش توسط مدیر: