دلنوشته تکمیل شده در حسرت چشمان دلبر اثر خاتون کاربر انجمن رمان بوک

[خاتون]

***
‌دنیا دور سرم به دوران می‌افتد،
اشک در چشمانم حلقه می‌زند،
نفس در سی*ن*ه‌ام حبس می‌شود،
فکر یادآور نبود دلبر می‌گردد.

 

[خاتون]

***
مادر چشم تیز می‌کند،
چشم قصد پنهان‌کاری دارد!
قلب دست به دامن سرکوب احساس می‌شود،
حافظه‌ به دنبال فراموشی می‌دود.

 

[خاتون]

***
همه چیز تمام شده،
مهر پایان بر دفتر تلخ رویاهایم نشسته،
لبخند از لبانم کوچ کرده،
روحی در تنم نمانده.

 

[خاتون]

***
امشب دل داغ دارد؛
رخت مرگ بر تن می‌پوشاند.
امشب چشم هوای گریه دارد؛
می‌سوزد و در تاریکی و تنهایی می‌بارد.

 

[خاتون]

***
محله را ریسه بسته‌اند،
چشمانم را تر کرده‌اند،
لب‌هایم به رعشه افتاده‌اند،
دنیایم را به پایان رسانده‌اند.

 

[خاتون]

***
بوی اسپند در کوچه پیچیده،
دلبر داماد شده!
دلبر عروس برده!
دلبر دلم را له کرده... .

 

[خاتون]

***
قول دهم برای‌اش رقص روم؛
رقص مرگ!
قول دهم برای‌اش کل کشم؛
کل درد!
قول دهم نجوای خوشبخت شوی سر دهم؛
نجوای سرد!
قول دهم بنگرم و دم نزنم؛
قول مرد!

 

[خاتون]

***
دلبر دیگر دلبر نیست!
دلبر بد است،
دلبر سرد است،
دلبر درد است،
دلبر نامرد است.

 

[خاتون]

***
دل سبک شده است،
دل دیگر انتظاری ندارد!
دل هوای رفتن کرده است،
دل دیگر عشقی در جان نمی‌پروراند.

 

[خاتون]

***
حسرت به دلم مانده؛
دل تنگ دیدار دیدگانش شده...
لبخند بر لبم می‌نشیند؛
تار می‌بینم‌شان،
ولی...
عجیب به هم‌دیگر می‌آیند!