جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

تاریخ ایران دلایل درونی شکست ساسانیان از اعراب

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تاریخ ایران توسط aliasghar با نام دلایل درونی شکست ساسانیان از اعراب ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 720 بازدید, 53 پاسخ و 0 بار واکنش داشته است
نام دسته تاریخ ایران
نام موضوع دلایل درونی شکست ساسانیان از اعراب
نویسنده موضوع aliasghar
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط aliasghar
موضوع نویسنده

aliasghar

سطح
2
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Sep
659
1,150
مدال‌ها
2
به عبارت دیگر، اصلاحاتِ رویه کارى و ظاهرى انوشه روان، از یک طرف منجر به پدیدارى درباریان و حکومت گرانى شد که هیچ گونه دلبستگىِ اساسى و منطقى اى به نظام ساسانى نداشتند و از طرف دیگر، عدم پاسخ گویى به نیازهایى که مردم را بر گردِ جنبش مزدکى فراهم آورده بود، چنان بیزارى و سرخوردگىِ عمیقى در توده هاى مردم پدید آورد که دیگر اضمحلالِ دولت ساسانى اجتناب ناپذیر مى نمود; چراکه مشکل دولت ساسانى با تغییر در کسانى که طبقه اشراف و دولتمندان را تشکیل مى دادند، حل و فصل نمى شد، بلکه در حقیقت این نظام کاست و استبداد مذهبىِ موبدان بود که سبب مى شد نظام ساسانى با خوى انسانى و مقتضیّات نوینِ جهانى در دست درازی باشد. این گونه، هرچند که شاهنشاهى ساسانى در دوران انوشه روان در اوج نیرو و اقتدار مى نمود و اگر قضاوت بر ظاهر آن مى شد، همه چیز درجاى خویش نهاده و بس منظّم مى نمود; لیکن درست همان هنگام، نخستین شواهدِ گسستِ عمیقِ درونى آن، با قیام انوشه زاد ظاهر گشت. انوشه زاد، پسر خسرو انوشه روان و از مادرى مسیحى بود. به روایت دینورى:
گویند خسرو را پسرى بود به نام انوشه زاذ که مادرش مسیحى بود و زیبا بود. خسرو آن زن را سخت دوست مى داشت و مى خواست که او از ترسایى دست بردارد و به دین مجوس گراید، ولى آن زن سرباز مى زد. انوشه زاذ این صفت را از مادر به ارث برد و از دین پدر دست برداشت. خسرو بر او خشم گرفت و بفرمود تا او را در شهر گندى شاپور به زندان انداختند ]… [انوشه زاذ زندانیان را از راه به در برد و به ترسایان گندى شاپور و دیگر کوره هاى اهواز ک.س فرستاد و زندان را بشکست و بیرون آمد.
 
موضوع نویسنده

aliasghar

سطح
2
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Sep
659
1,150
مدال‌ها
2
از قرار معلوم، در این ایّام انوشه روان در شهر حمص به بیمارى گرفتار شده بود و این امر به انوشه زاد کمک کرد تا در خوزستان کرّوفرّى کند و آهنگ تیسفون نماید. لیکن در نبردى که میان هواداران انوشه زاد و نیروهاى دولتى درگرفت، او را مجدداً دستگیر شد و یارانش را از دم تیغ گذراندند.[۸۶]
نشیب ساسانى / پس از انوشه روان

بارى، پس از انوشه روان، یک چندى فرزندش هرمزد چهارم بر تـ*ـخت نشست که بنا به منابع اسلامى، در عدالت از پدرش برتر بود و هرچه نسبت به ضعفا رأفت داشت، بر بزرگان سخت مى گرفت.[۸۸]
صرف نظر از اغراقى که در این گزارش هست، مى توان از وراى آن به روشنى دید که سـ*ـیاست انوشه روان در قدرت دادن به اشراف، دشوارى هاى بزرگى در راه جانشین او بهوجود آورده بود. در واقع، تسلّط انوشه روان بر اشراف، به برترى معنوى و روحى او ــ که ناجى ایشان گشته بود ــ بازمى گشت; امّا هرمزد از این معنا عارى بود. او مى خواست قدرت دستگاه سلطنت را افزایش دهد و طبیعتاً همچون اجدادش با رقابت درباریان و دولتمندان مواجه بود و همین امر رمز گرایش او به طبقات پایین تر است.[۸۹]
شواهد تاریخى نشان مى دهند که هرمزد، علاوه بر سخت گیرى بر اشراف، در امر دین نیز تسامحى چشم گیر داشت و واضح است که این امر براى موبدان متعصّب زرتشتى، بزهى بزرگ و نابخشودنى بود.[۹۰] طبرى روایت جذّابى از سـ*ـیاست دینى هرمزد دارد که خواندن آن خالى از لطف نیست:
 
موضوع نویسنده

aliasghar

سطح
2
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Sep
659
1,150
مدال‌ها
2
هیربذان نامه اى به او نوشتند و از او درخواست کردند که به ترسایان بتازد. هرمزد در زیر آن نامه چنین نوشت: همچنان که تـ*ـخت پادشاهى ما تنها به دو پایه پیشین و بى دو پایه پسین نایستد، پادشاهى ما نیز با تباه ساختن ترسایان و پیروان کیش هاى دیگرِ به جز کیش ما استوار و پایدار نباشد. پس دست از ترسایان کوتاه کنید و به کارهاى نیک روى آورید تا ترسایان و پیروان کیش هاى دیگر آن را ببینند و شما را بر آن بستایند و از جان هواخواه کیش شما باشند.[۹۱]
بى گمان این پاسخ عالى، که هنوز هم مى تواند سرمشق حاکمان قرار گیرد، سبب عصیان موبدان گشت و دیگر چه جاى تعجّب که هم موبدان و هم اشراف بر او شوریدند و عاقبت او در منازعه اى با سردار سپاهش، بهرام چوبین، چنان خویش را یکّه و تنها یافت، که ناچار از هزیمت شد. درباریان در همدستى با فرزندش خسرو پرویز، او را فرونهادند و عاقبت خلع و کورش کردند.[۹۲]
به هرحال، خسروپرویز توانست با حمایت نجبا و درباریان، از پسِ بهرام چوبین برآید و با بر نشستن بر تـ*ـخت سلطنت، وزر و وبالى بى نظیر را دامن گیر ایرانیان کند; چرا که در نتیجه جنگ هاى طولانىِ عهد او، لطمات جبران ناپذیرى بر پیکره جامعه درحال فروپاشىِ ساسانى وارد آمد و همه توش و توان دولت ساسانى به باد یغما رفت. این خسرو که نواده انوشه روان بود، با نیرنگ بر سریر سلطنت بر نشست و سپس از کشتن پدر هم ابا نکرد.
 
موضوع نویسنده

aliasghar

سطح
2
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Sep
659
1,150
مدال‌ها
2
به قول طبرى:

از فراوانى خواسته و گوهرهاى گوناگون و کالا و چارپایان بسیار که گردآورده بود و از شهرهایى که از دشمن گرفته بود و از کارهایى که به کام او برآمده بود، سرکش شد و خود را نشناخت و آزمندىِ تباهى آورى پیشه گرفت و بر آنچه در دست مردم بود، رشک برد. براى گرفتن مالى که در عهده مردم باقى مانده بود بیگانه خشنى را که از دهى به نام خندگ،ازتسوگ به اردشیر،بود و اورا فرّخ زاد پسر سُمىّ گفتندى، برگماشت. این مرد مردم را سخت بیازرد و ستم از اندازه بگذرانید و آنچه در دست مردم بود به بهانه مالى که بر ایشان باقى مانده بود بگرفت و مردم را به تباهى کشانید و زندگانى را بر ایشان تنگ کرد، چندان که خسرو و پادشاهى اش را ناخوش داشتند و…[۹۴]
آشکار است که این مردمى که ناگزیر از تحمّل ستمکارىِ آن عامل مالیاتى شدند، از موبدان و اشراف و دبیران و دولتمندان نبودند، بلکه همان پیشهوران و خرده مالکان و روستاییانى بودند که هیچ گاه از پرداخت مالیات دولتى معاف نگشتند; و معلوم است این مایه از آزمندىِ اپرویز، در کنار جنگ هاى بسیار طولانى با روم که بسیارى از جوانان و نیروهاى کار را به نابودى کشانید، تابه نهایت توده هاى مردم را از دولت و نظام ساسانى رمیده خاطر ساخت.
در واقع، اگر اصلاحات انوشه روانى توانست جانى دوباره بر کالبدِ فرسوده ساسانى بدهد و ناخرسندى هاى مردمان را یک چندى سرپوشى کند; خسرو اپرویز آن همه را که جدّش اندوخته بود با بقیّتى که از دولتمدارى ساسانى مانده بود، همه را یک جا به باد یغما داد و نابود کرد.
خشونت و کبرِ اپرویز چنان بود که همه مردمان را پست و خوار مى شمرد و خویش را همچون خداوندگارى مى دانست که در میان آدمیان مى زید.
 
موضوع نویسنده

aliasghar

سطح
2
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Sep
659
1,150
مدال‌ها
2
مقایسه این تعابیرِ سخیف اپرویز، با آن پاسخ هوشمندانه پدرش به هیربذان ــ که از این پیش تر دیدیم ــ خود گواهى است بر درجه انحطاط دربار ساسانى در واپسین روزگارانِ خویش; دربارى که کم ترین تساهلى در امور دینى و اجتماعى کشور نداشت و جز به منافع کوتاه مدّت خویش نمى اندیشید.
بارى، خسرو اپرویز در خلال بیست سال کشورگشایىِ پیگیر، تقریباً بیشتر مستملاک رومیان در خارج از قارّه اروپا را تصرّف کرد، لیکن این فیروزى هاى سریع که از سوریه تا مصر و فلسطین را در بر مى گرفت، چندان نیروهاى درونى جامعه ایرانى را مستهلک ساخت که هراکلیوس، امپراتور روم، با یک پاتک سریع ــ ولى نه چندان قوى ــ از جناح شمالى، آن همه را یک جا بر باد داد.[۹۷]
این که مى گوییم جنگ هاى طولانى خسرو اپرویز، تمام توش و توانِ دولت ساسانى و جامعه ایرانى را فرسود، نه به آن دلیل است که این جنگ ها امورى جدید و بدیع بودند; اتّفاقاً هنگامى جنگ هاى بیست ساله با بیزانس آغاز شد که اقتصاد دولت ساسانى از هر زمان دیگرى نیرومندتر شده بود و در نتیجه اصلاحات نظامى انوشه روان، طبقه اى از جنگ جویان حرفه اى و مواجب بگیر پدید آمده بود که مستقیماً از شاه اطاعت مى کردند. در واقع، اصل نبرد و منازعه با رومیان و سپس بیزانسیان همچون ترکه اى کهن، از اشکانیان به ساسانیان به میراث رسیده بود و البته ادّعاهاى این ساسانیان مبنى بر حقّ دست یابى به تمام سرزمین هایى که روزگارى متعلّق به هخامنشیان بوده، بر ماندگارىِ این میراث بسى مى افزود.
 
موضوع نویسنده

aliasghar

سطح
2
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Sep
659
1,150
مدال‌ها
2
در پیامد این شکست مفتضحانه، اپرویز از پادشاهى خلع شد و سپس محتملاً با موافقت فرزندش شیرویه در سال ۶۲۸ میلادى به قتل آمد. شیرویه، که خود با نام کواذ دوم بر تـ*ـخت نشسته بود، اندکى بعد به مرض طاعون یا در اثر سمّى که به او خوراندند، درگذشت و این بار شهروراز ــ سردار نامى خسرو اپرویز ــ به تیسفون لشکر کشید و فرزند خردسال شیرویه، یعنى اردشیر سوم را که شاهش کرده بودند، به همراه جمعى از بزرگان بکشت. لیکن شهروراز خود دو ماهى بعد در یک توطئه کشته شد و تا سال ۶۳۲ که یزدگرد سوم به پادشاهى رسید، جمع کثیرى از شاهزادگان بر تـ*ـخت نشستند و یکى پس از دیگرى در نتیجه دسیسه هاى درباریان و اشراف، سرنگون شدند; از جمله: بوران، آذرمیدخت، پیروز دوم، هرمزد پنجم و خسرو چهارم.[۱۰۲] رستم فرخزاد، نمونه برجسته این نوآمدگانِ سریر قدرت بود که یک چندى در انتظام امور کوشید، ولى عاقبت در قادسیّه جان باخت.

اینک شایسته است تا موضوعِ ضعف دولت ساسانى را که گاه از آن به عنوان علّت شکست از تازیان یاد مى کنند، بهتر موشکافى کرد: در خلال بیش از هزار سال حکومت ساسانى ــ و نیز اشکانى ــ آنچه در فرجامِ کارِ آخرین نوادگان پاپگ رخ داد، بى بدیل نبود، بلکه بارها و بارها، شیرازه امور سلطنت از هم مى گسیخت و باز برجاى مى آمد. در واقع، این که در طىّ چهار سالِ پیش از یزدگرد سوم، سریر حکومت ایران چندین تن را به خود دید، امرى بود که هر از گاهى رخ مى داد و البته على القاعده با استقرار یزدگرد و جانبدارى رستم فرخزاد از او، مى باید که بار دیگر انتظام امور برقرار مى شد; امّا درست در همین هنگام بود که ضعف و فتور دولت ساسانى، ماهیّتى متفاوت با آنچه در گذشته ها ــ و به صورت ادوارى ــ رخ مى داد، داشت.
 
موضوع نویسنده

aliasghar

سطح
2
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Sep
659
1,150
مدال‌ها
2
در واقع، هرچه در گذشته ها تشتّت و درهم ریختگىِ سریر سلطنت در تیسفون ناشى از رقابت و توسعه طلبىِ اشراف و شاهزادگان بود، در این فرجامِ کار، مبانى اجتماعىِ ساسانى، از قِبَلِ اصلاحات انوشه روانى، چنان ویران گشته بود که هیچ گونه پایگاهى در میان مردم ــ از فرودست تا زبردست ــ نداشت، و درنتیجه، درآمدن چندین مدّعى سلطنت بر تـ*ـخت پادشاهى، نمودى از همان ضعف و درهم ریختگى ادوارىِ عادّى نمى توانست بود، بلکه آن همهْ جلوه اى نوپدید بود از آن نامقبولى و عصیان اجتماعى که از صدر تا ذیلِ مردمان را درنوردیده بود. شاهد برجسته این امر را مى توان در جسارت کسانى دید که بى داشتن فرّه ایزدى،[۱۰۴]
بهرام چوبین در میان سپاهیان از شهرت و جذبه بى مانندى بهره مند بود و این امر، در سپاه خسرو که به جنگ او رفته بود، تأثیر نهاد و بسیارى را در نبرد سست و دیگرگون کرد.
فروپاشى از نوع ساسانى

با آنچه تاکنون در این نوشتار گفته آمد، دیگر فروپاشى دولت ساسانى، چه جاى حیرت دارد؟ بهواقع، در خلال دوره چهارصد ساله ساسانیان، چنان شکاف هاى عمیقى در بنیادهاى جامعه ایران پدیدار گشت که عرب براى رخنه در ایران و هماوردى با آن اسواران نژاده ایرانى، حاجتى به شورى که اسلام در او مى نهاد، نداشت. این ادّعایى به گزاف نیست; زیرا در همان دوران خسرو اپرویز برخورد محدودى میان سپاهیان ایرانى و دسته اى از عربان ــ از قبیله بکر بن وائل ــ در آبشخورى موسوم به ذوقار رخ داد که منجر به هزیمت سپاه ایرانیان شد.
 
موضوع نویسنده

aliasghar

سطح
2
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Sep
659
1,150
مدال‌ها
2
امّا البته که یورش عرب بر ایران، با اسلام و آن جان مایه سیاسى و اجتماعى بى نظیرش، قدرت عظیمى یافت، چندان عظیم که بى کم ترین تردیدى، ایرانِ ساسانى در اوج اقتدار خویش هم مشکل مى توانست از پس آن برآید. بر این اساس، شکستِ نظامى از عرب و فروپاشى و چندپارگىِ کشور ایران، عجبى نیست; چرا که در آن فرجامین روزگارانِ ساسانیانْ هرگز اتّحادى بر گرد شاهزاده یا نجیب زاده اى ممکن نمى توانست گشت; چه، دیگر همان طورى که «کفشگران» سرکوبىِ سوداى دبیرشدن را برنمى تافتند، بزرگان و نام آورانى چون بهرام چوبین و وستهم و شهروراز هم در نشستن بر سریر حکومت، خویشتن را کم تر از کسانى که فقط با مفهوم مبهمى چون «فرّه» دعوى برترى داشتند، نمى دیدند.
این گونه، اگر هم یزدگرد سوم در مرو کشته نمى شد، فرقى نمى کرد; کما این که فرزند او، پیروز هم ــ که یک چندى در مرزهاى چین کرّوفرّى کرد ــ کارى از پیش نبرد. چه، مشکل از قحط الرّجالى که از آن دم مى زنند، یا نابسامانى وضع سلطنت یا آن توفان هاى شن و خاک نبود; بلکه در حقیقت، سامانه هاى اجتماعىِ ایران ساسانىْ کارکردِ وحدت آفرینِ خویش را از کفّ داده بودند و گریز از مرکز، به سانِ کششى قدرت مند، اجزاى جامعه ایرانى را به جدایى و رهایى مى کشاند. در نتیجه، براى تازیانِ دل گرمى یافته از شور اسلامى، سرنگونى دولتى که بر جامعه اى چنان متشتّت و بى تقارب تکیه داشت، محل هیچ دشوارى نبود.
 
موضوع نویسنده

aliasghar

سطح
2
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Sep
659
1,150
مدال‌ها
2
به دیگر سخن، آن ایرانى که با جنبش مزدکى، شعور تازه اى در نفى نظام کهن «کاست» به کفّ آورده بود، دیگر نه مى خواست و نه مى توانست که جادّه صاف کنِ یک شاهنشاهىِ دیگر بشود: او از بنیادهاى کهن رمیده و طرحى نو را خواهان گشته بود; براى او «فرّه ایزدى» ارجى نداشت تا به بهانه آن حکومت هر نالایقى را گردن گذارد و دیانت زرتشتى نیز چنان با حکومت ساسانى در هم تنیده شده بود که مایه هیچ جنبشى نمى توانست بود، و شاید اگر جنبش اصلاح طلبىِ مزدکى به جایى مى رسید، جامعه کهن ایرانى مى توانست بار دیگر خود را از درون بازسازى کند; لیکن این آخرین امکان هم در همان لحظه اى که خسرو انوشه روان، «اصلاح طلب» گشت، بى فروغ شد و مرد. در حقیقت، آن اصلاحاتِ فرمایشى اى که این انوشه روان پى گرفت، چنان در رویه جامعه محصور ماند که هیچ یک از خواست هاى ریشه اى مردمان رمیده را پاسخى نگفت و آرزوى دیرینه «کفشگران» در سایه ماندگارىِ نظام طبقاتى، کماکان دست نایافتنى ماند تا هنگامى که اسلام به ایران درآمد.
 
موضوع نویسنده

aliasghar

سطح
2
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Sep
659
1,150
مدال‌ها
2
از طرف دیگر، در چشم راقم این سطور، کوشش هاى برخى شاهان ساسانى در قطع ید از خاندان هاى فئودالى کهن، هرچند که براى تحکیم قدرت دستگاه سلطنت انجام مى یافت، امّا در نهایت منتهى به نتیجه اى بسیار وخیم شد; زیرا تحوّل تدریجى در دوره ساسانى در انتقال پایه هاى حکومت از خاندان هاى کهن اشکانى به دهگانان و اسواران و نجباى نوظهور، یک مشکل اساسى داشت: تا پیش از ساسانیان، بزرگ زمین داران در قبال حکومت مرکزى وظیفه داشتند تا در مواقع بحرانى از رعایاى خویش لشکر بیارایند و شاه اشکانى را که از خود سپاهى نداشت، امداد رسانند. این بزرگ زمین داران هرچند که با استقلال طلبى خویش، هر از گاهى براى دولت مرکزى دردسرآفرین مى شدند، امّا در مقایسه با دهگانان و درباریانِ جدید، درک بالاترى از مفهوم وطن و حتّى ناسیونالیسم داشتند. به واقع، منافع یک دهگان در زمین هاى کوچکى که در اختیار داشت، خلاصه مى شد و براى او تنظیم رابـ*ـطه مالیاتى میان دولت و رعایا، و نیز برقرارى امنیّت مهمّ ترین دغدغه خاطر بود; در حالى که خاندان هاى فئودالى در مقیاسى وسیع تر مى اندیشیدند و براى ایشان اندازه هاى مفهوم وطن از یک دیه یا یک بلوک اراضى، بسى بزرگ تر بود. بنابراین، هر گاه کشور با یک دشمن قوى پنجه مواجه مى شد یا هر زمان که دولت مرکزى غرق در فتنه هاى بى پایان به ضعف و سستى گرفتار مى آمد، این خاندان ها با قدرتى که داشتند، مى توانستند در نقش یک منجى، خطر را دفع کنند;
 
بالا پایین