دلنوشته تکمیل شده دلنوشته فراموشت کردم اثر F_PARDIS

[PardisHP]

***
سعی می‌کنم یادم نیاید اسمت را، هربار که می‌شنومش خود را بی‌تفاوت نشان دهم، اما، همه می‌دانند در دلم آشوبی برپاست!​

 

[PardisHP]

***
حس عجیبی ست، دیدن عکس‌هایش، دیدن یادگاری‌‌هایش در این مکان خالی از او!
تصور صدایش و جاری شدن غم!
حس عجیبی دارد.​

 

[PardisHP]

***
بیشتر ما یک‌ بار هم که شده دوست داشتیم قرصی باشد به نام فراموشی! آن را بخوریم و به راحتی فراموش کنیم تمام خاطرات بد را اما، هیچ‌وقت نشد، چه حکمتی است نمی‌دانم!​

 

[PardisHP]

***
سوالی که ذهنم را به خود درگیر کرده این است:
آیا اگر فراموش کنیم، همه چیز درست می‌شود؟!
نمی‌دانم، واقعاً نمی‌دانم، زیرا مدت‌هاست نتوانستم فراموش کنم که بدانم درست خواهد شد همه‌ی چیز یا نه!​

 

[PardisHP]

***
بعضی اوقات باید بگردی در خاطرات و آن تلخ‌هایش را پیدا کنی، در آغوش بکشی، اشک بریزی و بعد به صندوقچه تجربیات بی‌اندازی، درش را ببندی و بری!​

 

[PardisHP]

***
گریه کن هرچقدر که دلت خواست. سعی کن فراموشش کنی، نمی‌کنی؟! می‌خواهی به عنوان تجربه نگهش داری؟! گاهی درست است این کار. اما، من تو را می‌شناسم، هنوز هم دلت پیش او گیر است!​

 

[PardisHP]

***
از نظر من فراموش کردن مراحل زیادی دارد. زمانی، سعی می‌کنی فراموش کنی و بیشتر یادت می‌آید! بعد خود را به بی‌خیالی می‌زنی و بعدش با گذر زمان، واقعاً فراموش می‌کنی.​

 

[PardisHP]

***
دفتر طراحیم را بر‌می‌دارم، یک مداد سیاه رنگ را بر می‌دارم، صفحه را سیاه می‌کنم مانند بختم. اما، نمی‌دانم چرا باز هم مانند بارهای قبل تصویر تو را کشیدم! خود را به فراموشی می‌زنم. اما، نمی‌شود! می‌کشم و بازهم تویی!​

 

[PardisHP]

***
می‌گردم در صندوق خاطرات،
انگار چیزی را به فراموشی سپردم.
صبر کن اگر آن تو باشی چه؟!
اما، نه من هنوز به یادت دارم،
پس چه را فراموش کردم؟! فهمیدم، راستش خودم را فراموش کردم، حالا یادم آمد.​

 

[PardisHP]

***
زندگی تقسیم می‌شود به قبل و بعد تو! اما، مهم‌ترین اتفاق ماجرا این است که من دیگر آدم سابق نیستم حال تجربه‌هایی دارم که می‌دانم به دردم خواهند خورد، نمی‌دانم در چه حالی اما، می‌خواهم بنویسم!​