دلنوشته تکمیل شده دلنوشته فراموشت کردم اثر F_PARDIS

[PardisHP]

***
ذهنم دیگر قصه‌ی تو را
با آن اسب سپید رنگت،
نمی‌سازد!
فراموش کردم، همه چیز را و یاد گرفتم تصحیح کنم اشتباهاتم را از ورق زندگیم.
می‌خواهم بیایم و باز ببینمت!
و بگویم:
فراموشت کردم!​

 

[PardisHP]

***
می‌خواهم چشمانم را باز کنم. پرده‌ها را کنار بزنم و بخندم به تمام روزهای گذشته!
به آن آدمی که نمی‌توانست از یاد ببرد!
بخندم و بگویم:
ساده بود! به خود آمدم و دیدم فراموش شده!​

 

[PardisHP]

***
لبخند است که پاک نمی‌شود از صورتم،
می‌خندم!
منتظر نیستم فردی بیاید و من را وادار به خندیدن کند، خودم می‌خندم، به تمام اشتباهات گذشته‌ام که از بس فراوانند، من را تا ابد محکوم به شادمانی می‌کنند.​

 

[PardisHP]

***
حالم بد است، نمی‌دانم چرا.
احساساتم به سرعت درحال تغییراند.
یک روز حالم بد می‌شود از تمام جهان و،
روز دیگر شادان قهقهه می‌زنم!
تعادل ندارد زندگی‌ام دیگر... .​

 

[PardisHP]

***
ساعت‌ها می‌گذرد و من
بازهم به تصویرم در آینه می‌نگرم
چه طلسمی دارند این اشک‌ها
که مانند آبشار روان، می‌روند
و می‌گذرند از گونه‌های سردم​

 

[PardisHP]

***
می‌دانی؟
خوشحالم، چون دیگر هیچ تصویری از تو،
در این ذهن به جای نمانده.
تنها یک خاطره‌ای که نمی‌دانم،
آیا واقعیت داشته یا نه.
حالا حالم خوب است!​

 

[PardisHP]

***
می‌توانم بدوم در خیابان‌های شهر
هرکه را دیدم متوقفش کنم،
دستم را کنار گوشش بگذارم؛
و آرام بگویم:
- فراموشت کردم.
کوتاه، آرام ولی با یک دنیا حرف در پشتش.
​

 

[PardisHP]

***
یک دفتر نو خریدم.
برای خاطرات آینده!
آن‌ها که بسیار شیرین‌اند.
حتی شیرین‌تر از گذشتن از این روزهای سخت!
از حالا، این دفتر را بسیار دوست دارم،
زیرا نام تو در آن جایی نخواهد داشت.​

 

[PardisHP]

***
دیگر زمانی که نامت را می‌شنوم،
رنگم مانند گچ نمی‌شود!
حالا فقط یک نام است،
هرچند خاطرات زیادی
در پشت خود دارد،
اما، برای من بی‌معنی‌ست.​

 

[PardisHP]

***
بسیار اتفاق‌هایی که افتادند،
و نباید می‌افتادند.
بعدش فراموش شدند،
و پاک شدند
از ذهن‌های ما!
چه خوب است که می‌توانیم،
فراموش کنیم.​