جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

فایل شده دلنوشته منِ بی من اثر YAGAMI

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته ادبیات توسط اِمانو با نام دلنوشته منِ بی من اثر YAGAMI ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,442 بازدید, 30 پاسخ و 10 بار واکنش داشته است
نام دسته ادبیات
نام موضوع دلنوشته منِ بی من اثر YAGAMI
نویسنده موضوع اِمانو
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط fatemeh bano
موضوع نویسنده

اِمانو

سطح
3
 
دلنویس انجمن
نویسنده ادبی انجمن
کاربر ویژه انجمن
Jul
1,435
7,822
مدال‌ها
6
در بزرگ‌راه واقعیت به جهنم با سرعت می‌رانم
نمی‌روم که برسم... .
دارم فرار می‌کنم
از سرمای واقعیتی که مغزم را منجمد کرد
باید بروم جهنم... .
باید گرم بشوم... .
هیچ سرعت‌گیری نیست... .
حتی جاده‌ام می‌خواهد مرا فراری دهد
باید بروم جهنم... .
باید بروم به جزیره‌ی قول‌های شکسته... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

اِمانو

سطح
3
 
دلنویس انجمن
نویسنده ادبی انجمن
کاربر ویژه انجمن
Jul
1,435
7,822
مدال‌ها
6
گِله می‌کرد، ناله می‌کرد و اعتراض می‌کرد، از چیزی که اسمش را سرنوشت گذاشتند. گوشه‌ای نشسته بود، بدون فکر به فضای اطرافش به قولی راز و نیاز می‌کرد. اعتراض از تنهایی‌ای که به او اجبار شده بود. التماس‌هایش برای غیرممکن‌ها قلبش را آتش می‌زد. اشک‌هایش تنها همدمِ این روز‌های غریب شده بود. چه کسی انتظارِ این سکوتِ بی‌پایان را داشت؟
 
موضوع نویسنده

اِمانو

سطح
3
 
دلنویس انجمن
نویسنده ادبی انجمن
کاربر ویژه انجمن
Jul
1,435
7,822
مدال‌ها
6
کاش یک آهنگ خیلی کوتاه بودم. حس زندگی بعد از مرگ و آرامش بدون ترس را می‌دادم. لحظه‌های بد و خوب را در خودم مخفی می‌کردم و فقط برای چند لحظه در زمان شکاف ایجاد می‌کردم. یک آهنگی که هربار متفاوت از دفعه‌آت قبل شنیده می‌شود و آن‌قدر کوتاه است که نمی‌شود موقع گوش کردن به آن چیزی نوشت و احساسات‌اش خیلی زودگذرند. آهنگی که راحت به فراموشی سپرده می‌شود درحالی که هروقت اتفاقی جایی پخش بشود حس آشنای غریبی را می‌دهد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

اِمانو

سطح
3
 
دلنویس انجمن
نویسنده ادبی انجمن
کاربر ویژه انجمن
Jul
1,435
7,822
مدال‌ها
6
آرزو‌های مرده همانند گرگی شبانگاه زوزه می‌کشند، چه چیزی انتظارِ این تاریکی را می‌کشد؟
در انتهای این کابوس آرامش است؟
کابوسی که تنها دارایی‌ِ من شده است من را در باتلاقِ خودش فرو می‌برد.
 
موضوع نویسنده

اِمانو

سطح
3
 
دلنویس انجمن
نویسنده ادبی انجمن
کاربر ویژه انجمن
Jul
1,435
7,822
مدال‌ها
6
اما من خوبم، اگر حس خراشیده شدن قفسه‌ی سی*ن*ه‌ام و خستگی‌ای که‌ به جانم زنجیر شده و مرگ یک به یک عزیزانم و تکه تکه شدن وجودم و محاصره شدن‌ام توسط افکارم و زخم‌هایم که روحم را آرام آرام می‌جَوند و فرارم از خودم را در نظر نگیریم، خوبم.
 
موضوع نویسنده

اِمانو

سطح
3
 
دلنویس انجمن
نویسنده ادبی انجمن
کاربر ویژه انجمن
Jul
1,435
7,822
مدال‌ها
6
نمی‌دانم. یک روز زمین را ترک کردم، تصمیم گرفتم از ستاره‌ای به ستاره‌ای دیگر پرش کنم. خانه‌ای روی ماه ساختم. من گردوغبار آن را خوردم و نور خورشید را نوشیدم...
- منِ بعدی.
 
موضوع نویسنده

اِمانو

سطح
3
 
دلنویس انجمن
نویسنده ادبی انجمن
کاربر ویژه انجمن
Jul
1,435
7,822
مدال‌ها
6
تاریکی درحال نزدیک شدن بود و تنها راه باقی‌ مانده، گریختن بود. هاله‌ی نجات از بین رفته‌ بود و حال فقط من مانده بودم و تاریکی‌ای که از خاطراتم حاصل شده بود. همان‌ها که روزی روشنی‌بخش روزهای تاریک‌ و تارم بودند. چه برسرشان آمده؟ خشم‌گین‌اند... عصبانی و هولناک فریاد می‌زنند و ملامت می‌کنند. محکوم به فراموشی؟ آن‌ هم در پایانِ رویایی که از گریه‌هایم، منزجر کننده و سهمگین بود؟
- هفدهم اکتبر.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

اِمانو

سطح
3
 
دلنویس انجمن
نویسنده ادبی انجمن
کاربر ویژه انجمن
Jul
1,435
7,822
مدال‌ها
6
ولی من دوست دارم از قله‌ی بلندترین بلندیِ جهان سقوط کنم و تمام اعضای بدنم له شوند و خمیده و بدشکل از دهانم بیرون بزنند. طوری که دیگر مشخص نباشد این باقی‌ مانده جسد یک آدم است یا نه. به اعماق اقیانوس‌ها‌ کشیده شوم، آن‌قدر عمیق که نتوانم هیچ‌گونه گرما، روشنایی‌ یا باریکه‌ی نوری را از میان چشم‌های روی هم‌افتاده‌ام ببینم و حس کنم، آن هم طوری که آب به ریه‌ها، شیارهای مغز و روحم رسوخ کند و همه‌چیز را بشورد و در خودش حل کند. می‌خواهم خفگی را وقتی از شدت کمبود اکسیژن درحال دست و پا زدن و جان دادنم تجربه کنم. ضربه‌های چاقویی را که هربار از استفاده از آن‌ها درون بدنم امتناع کردم، تجربه کنم. پشت هم، پشت سرهم، با یک سرعت فوق‌العاده بالا. یا آن‌قدر معده‌ام درد بگیرد و خون بالا بیاورم تا بمیرم. آن‌قدر جیغ، داد و فریاد بزنم که بلافاصله بعدش از شدت خون‌ریزیِ دیواره‌های گلویم بمیرم و به این فکر نکنم که یعنی کسی این‌ها را نشنیده است که؟
 
موضوع نویسنده

اِمانو

سطح
3
 
دلنویس انجمن
نویسنده ادبی انجمن
کاربر ویژه انجمن
Jul
1,435
7,822
مدال‌ها
6
قلبم چگونه گرفته که باز نمی‌شود؟
این زخم‌های تنیده در هم را چگونه التیامی باید بخشید؟
روحی که در کشاکش روزگار سخت خیس عرق شده است را چگونه باید به حال آورد؟
این خون که جا مانده در گلوی من با نوشیدن چند فنجان چای تلخ به جریان می‌افتد؟
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

اِمانو

سطح
3
 
دلنویس انجمن
نویسنده ادبی انجمن
کاربر ویژه انجمن
Jul
1,435
7,822
مدال‌ها
6
قطرات اشک، ناشی از خاطراتی که به خواستِ خودش انتخاب و انجام نشده بودند شروع به ریزش کردند. لکه‌های نامرئی روی جسمش شروع به رنگ گرفتن کردند، آتشِ درونش شعله‌ورتر شده بود، با گذرِ زمان بادهای خروشان شعلهٔ درونش را تقویت کرده بودند. آن عشق، تبدیل به نفرت شده بود، همانا که مرزِ کوچکی بینِ عشق و نفرت قرار گرفته است. نتیجهٔ تمامِ این احساسات، سکوتی بی‌پایان بود.
 
بالا پایین