جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [رمان آرامش بامداد] اثر «نازنین دالوند» کاربر انجمن رمان بوک

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط Kabous با نام [رمان آرامش بامداد] اثر «نازنین دالوند» کاربر انجمن رمان بوک ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 2,219 بازدید, 32 پاسخ و 9 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [رمان آرامش بامداد] اثر «نازنین دالوند» کاربر انجمن رمان بوک
نویسنده موضوع Kabous
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Mahi.otred

به نظرتون رمان جذابیت کافی رو داره یا دیگه ادامه اش ندم؟ ✨🧸

  • ادامه اش بده خیلی دوسش دارم

    رای: 5 83.3%
  • پاکش نکن بیشتر پارت بذار

    رای: 1 16.7%
  • خوشم نیومد از داستان پاکش کن:/

    رای: 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    6
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

Kabous

سطح
0
 
بازرس انجمن
بازرس انجمن
Nov
1,177
1,710
مدال‌ها
2
«پارت۲۹»

آشفته در رو به هم کوبیدم

اشتباه دیدم نه؟
گوشم رو به در چسبوندم و با کمی دقت متوجه صدای محوی از صدای تتلو شدم...
با شک به در نگاه انداختم.. این در عایق صداست؟

با آروم ترین حالت ممکن دستگیره در رو فشار دادم و منتظر موقعیت مناسب بودم تا وارد شم
به لطف سپیده و علاقه زیادش نسبت به سبک آهنگ های تتلو.. این آهنگ رو زیاد شنیده بودم و خوب میدونستم که چند لحظه دیگه از چه لفظی قراره استفاده کنه

+ میخوام بزنم توو خاکی یه بار....

شنیدن قسمت مورد نظر آهنگ....باعث شد که با هولو ولا در رو باز کنم و چشم بگردونم برای پیدا کردن منبع صدا

+...بار دیگه هم انقده لش و لوش که تهران به....

آسوده از قطع شدن صدای آهنگ، روی پارکت سرد نشستم و نفس راحتی کشیدم

_ هــف.. به خیر گذشت

باراد: تو دیده شی میگی، بلند بشو بولو بیلون ببینم

با یادآوری اتفاقی که افتاد و شاهد چه خیره سری از این موجود تخس بودم...سیخ سرجام نشستم و با اخم بهش توپیدم:

_ این چه اوضاعیه که درست کردی بچه؟

ریموت اسپیکر رو که برای خاموش کردن ازش استفاده کرده بود رو به گوشه ای پرتاب کرد. با اون لباس لش اوور سایز تنش جلوی آینه اتاقش جا گرفت.. درحالی که با ماژیک های رنگی اش درحال رنگ آمیزی صورتش بود گفت :

+ به توشه؟

کنجکاو به کارهاش نگاه کردم

_ الان دقیقا داری چیکار میکنی باراد؟

+بازم به توشه؟

خسته از کلکل کردن با این موطلایی چشم یخی... یه بررسی کوچیک در رابطه با ظاهر اتاقش انجام دادم....

چند لحظه بعد...من من کنان، با اخم های گره خورده صداش زدم

_ آم.. می.. میگم باراد

کلافه نچی گفت و در ماژیک نارنجی رنگش رو بست

+ ای بابا... هان.. شیه.. شی میگی .. اگه گژاشتی کالمو بکنم

خنثی نگاهش کردم و بی توجه به تندخویی اش لب زدم

_ کی اتاقت رو چیده؟

به آنی چهره اش درهم رفت
گرفتگی چهره اش برام جای تعجب داشت...نکنه سوال نابه جایی پرسیدم ؟
مغموم به سمتم اومد و خیلی آروم ... کنارم روی تخت جای گرفت ... با نگاه شیشه ایش توی چشم هام خیره شد و بغض کرده پاسخ داد:

باراد : آذل دُلُستِش کَلده... توهم مثل من دوشش ندالی نه؟

گریزون از چشم های مظلوم خوشگلش دستی به موهای ابریشمی اش کشیدم... بر خلاف انتظارم پرخاشگری نکرد و تاحدودی... انگار خوشش هم اومده بود.

_ چرا به بابات نگفتی که دوسش نداری ؟

توی خودش جمع شد و بق کرده پاسخ داد

_ بامداد بلای این کالای بشه گونه وقت نداله

نیشخند محوی زدم...هه..ازش غیر از این هم انتظار نمی رفت... کوه یخی برای بچه غول خودش هم وقت قائل نمیشه... به گمونم به عمرش پاش رو توی اتاق این بچه نذاشته... وگرنه هر آدم بی سوادی متوجه میشه که این اتاق با تم دارک و پوستر های خواننده های راک و ماکت های اسکلتی، اصلا برای روحیه یه پسر بچه پنج شیش ساله مناسب نیست...جدای از همه این موضوعات... کدوم ناقص العقلی برای بچه به این کوچیکی از اتاق عایق صدا استفاده می کنه؟
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Kabous

سطح
0
 
بازرس انجمن
بازرس انجمن
Nov
1,177
1,710
مدال‌ها
2
«پارت۳۰»

دلم آتیش گرفت برای مظلومیت این کپل چشم تیله ای.
باید هرطور که شده..از این اتاق بیرون میاوردمش.
نمی تونستم بی توجه ، مثل پدر بیخیالش..پا روی پا بندازم و ببینم که یه بچه با روحیه لطیفش، آهنگای بزرگتر از سنش گوش بده و توی فضای خفقان آور این چهار دیواری بمونه،
پا گذاشتن به دنیای راک!
اون هم برای یه پسر بچه ؟...خیلی زیاده رویِ

دستی به موهاش کشیدم و با اشاره به صورت رنگ آمیزی شده اش سوال پرسیدم:

_ خب! گل پسر، بگو ببینم... چرا داشتی صورتتو رنگ می کردی؟

انگار...بحثی که پیش کشیده بودم،براش زیادی از حد لذت بخش بود که اشتیاق، توی چشم هاش نمایان شد

باراد: مگه تتلو گوش نِمیبِدی؟ ( چشم هاش از شدت هیجان...گرد تر از حالت معمول شد و با باز شدن دست هاش به عرض شونه ،برای جلوگیری از ضربه احتمالی..صورتم رو عقب کشیدم) یه خواننده اِنقَدلیِ... انقدل بُژُلگِه که نگو

خنده ام گرفت از معیار اندازه گیریش و...غبطه خوردم به تفکرات بچه گونه اش، به خیالش... دست های کوچولوش توانایی سنجیدن معیار های بزرگ رو داشتن و با اشاره دست هاش، میخواست میزان مشهور بودن خواننده محبوبش رو بهم بفهمونه.

با چهره خندونم ، سوالی رو که توی ذهنم نقش بسته بود پرسیدم:

_کی آهنگای تتلو رو به تو معرفی کرد آخه؟


لب هاش غنچه وار جمع شد و بعد از لحظه ای درنگ جواب داد:

_ خب، لامین بهم گفته...(سرش رو بهم نزدیک کرد و با صدای آروم تری ادامه داد) تازشم. گفده اَگَل به بامداد نَبِگَم که لامین این شیزا لو نشونم داده می بِیاد منو میبله پیژا بوخولیم


گنگ از شنیدن اسمی که برام غریبه بود پرسیدم :


_ لامین کیه؟


شبیه یه معلم سختگیر که بخواد ایراد شاگردش رو برطرف کنه، جدی و محکم گفت:


_لامین گَلَطِه.. لامین دُلُشتِه... لامین داداش آذلِه دیگه.. دایی من میبِشِه


چشم ریز کرده لب زدم: که اینطور!


تند تند سر تکون داد و مشکوک نگاهم کرد

_ نگی به بامداد من این شیزارو گفدما.. اگه بگی منم میبِگَم بهش گفدی غول بیافونی تا پوشتتو بکنه...

همونطور که توی فکر بودم، برای اطمینان دادن بهش، تکون کوچیکی به گردنم دادم و با حرکت سرم..حرفش رو تایید کردم.

متفکر چشم ریز کردم

پس قضیه از این قراره...
مثل اینکه این خواهر و برادر، خوب بلدن به روح و روان دیگران ضربه بزنن...افسوس خوردم به احوالات باراد...در حدی دچار بحران کمبود محبت بود که حاضر شده بود..برای یه تفریح و پیتزا خوردن، چیز هایی رو تجربه کنه که ورای سن و سالش بود.

حالا چه طور باید ذهن منحرف شده اش رو به دنیای بچه گونه و بی آلایش خودش متمرکز کنم؟...

به نظرم بهتره در وهله اول، اتاقش یه تغییر اساسی داشته باشه.باید حتما این موضوع رو با خانجون درمیون بزارم

با تیر کشیدن معده ام،که از شدت گرسنگی لب به اعتراض بازکرده بود...از جام بلند شدم.

ذهن آشفته ام رو جمع و جور کردم و سعی کردم...با لحن ملایمی...بحث رو به جای دیگه ای هدایت کنم تا باراد،از جو بزرگ سالانه ذهنش بیرون بیاد.
 
آخرین ویرایش:

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,572
6,489
مدال‌ها
12
«نویسنده تایپ این اثر را موکول کرده»
تاپیک تا اطلاع ثانوی بسته خواهد بود.
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین