- Nov
- 1,177
- 1,710
- مدالها
- 2
«پارت۲۹»
آشفته در رو به هم کوبیدم
اشتباه دیدم نه؟
گوشم رو به در چسبوندم و با کمی دقت متوجه صدای محوی از صدای تتلو شدم...
با شک به در نگاه انداختم.. این در عایق صداست؟
با آروم ترین حالت ممکن دستگیره در رو فشار دادم و منتظر موقعیت مناسب بودم تا وارد شم
به لطف سپیده و علاقه زیادش نسبت به سبک آهنگ های تتلو.. این آهنگ رو زیاد شنیده بودم و خوب میدونستم که چند لحظه دیگه از چه لفظی قراره استفاده کنه
+ میخوام بزنم توو خاکی یه بار....
شنیدن قسمت مورد نظر آهنگ....باعث شد که با هولو ولا در رو باز کنم و چشم بگردونم برای پیدا کردن منبع صدا
+...بار دیگه هم انقده لش و لوش که تهران به....
آسوده از قطع شدن صدای آهنگ، روی پارکت سرد نشستم و نفس راحتی کشیدم
_ هــف.. به خیر گذشت
باراد: تو دیده شی میگی، بلند بشو بولو بیلون ببینم
با یادآوری اتفاقی که افتاد و شاهد چه خیره سری از این موجود تخس بودم...سیخ سرجام نشستم و با اخم بهش توپیدم:
_ این چه اوضاعیه که درست کردی بچه؟
ریموت اسپیکر رو که برای خاموش کردن ازش استفاده کرده بود رو به گوشه ای پرتاب کرد. با اون لباس لش اوور سایز تنش جلوی آینه اتاقش جا گرفت.. درحالی که با ماژیک های رنگی اش درحال رنگ آمیزی صورتش بود گفت :
+ به توشه؟
کنجکاو به کارهاش نگاه کردم
_ الان دقیقا داری چیکار میکنی باراد؟
+بازم به توشه؟
خسته از کلکل کردن با این موطلایی چشم یخی... یه بررسی کوچیک در رابطه با ظاهر اتاقش انجام دادم....
چند لحظه بعد...من من کنان، با اخم های گره خورده صداش زدم
_ آم.. می.. میگم باراد
کلافه نچی گفت و در ماژیک نارنجی رنگش رو بست
+ ای بابا... هان.. شیه.. شی میگی .. اگه گژاشتی کالمو بکنم
خنثی نگاهش کردم و بی توجه به تندخویی اش لب زدم
_ کی اتاقت رو چیده؟
به آنی چهره اش درهم رفت
گرفتگی چهره اش برام جای تعجب داشت...نکنه سوال نابه جایی پرسیدم ؟
مغموم به سمتم اومد و خیلی آروم ... کنارم روی تخت جای گرفت ... با نگاه شیشه ایش توی چشم هام خیره شد و بغض کرده پاسخ داد:
باراد : آذل دُلُستِش کَلده... توهم مثل من دوشش ندالی نه؟
گریزون از چشم های مظلوم خوشگلش دستی به موهای ابریشمی اش کشیدم... بر خلاف انتظارم پرخاشگری نکرد و تاحدودی... انگار خوشش هم اومده بود.
_ چرا به بابات نگفتی که دوسش نداری ؟
توی خودش جمع شد و بق کرده پاسخ داد
_ بامداد بلای این کالای بشه گونه وقت نداله
نیشخند محوی زدم...هه..ازش غیر از این هم انتظار نمی رفت... کوه یخی برای بچه غول خودش هم وقت قائل نمیشه... به گمونم به عمرش پاش رو توی اتاق این بچه نذاشته... وگرنه هر آدم بی سوادی متوجه میشه که این اتاق با تم دارک و پوستر های خواننده های راک و ماکت های اسکلتی، اصلا برای روحیه یه پسر بچه پنج شیش ساله مناسب نیست...جدای از همه این موضوعات... کدوم ناقص العقلی برای بچه به این کوچیکی از اتاق عایق صدا استفاده می کنه؟
آشفته در رو به هم کوبیدم
اشتباه دیدم نه؟
گوشم رو به در چسبوندم و با کمی دقت متوجه صدای محوی از صدای تتلو شدم...
با شک به در نگاه انداختم.. این در عایق صداست؟
با آروم ترین حالت ممکن دستگیره در رو فشار دادم و منتظر موقعیت مناسب بودم تا وارد شم
به لطف سپیده و علاقه زیادش نسبت به سبک آهنگ های تتلو.. این آهنگ رو زیاد شنیده بودم و خوب میدونستم که چند لحظه دیگه از چه لفظی قراره استفاده کنه
+ میخوام بزنم توو خاکی یه بار....
شنیدن قسمت مورد نظر آهنگ....باعث شد که با هولو ولا در رو باز کنم و چشم بگردونم برای پیدا کردن منبع صدا
+...بار دیگه هم انقده لش و لوش که تهران به....
آسوده از قطع شدن صدای آهنگ، روی پارکت سرد نشستم و نفس راحتی کشیدم
_ هــف.. به خیر گذشت
باراد: تو دیده شی میگی، بلند بشو بولو بیلون ببینم
با یادآوری اتفاقی که افتاد و شاهد چه خیره سری از این موجود تخس بودم...سیخ سرجام نشستم و با اخم بهش توپیدم:
_ این چه اوضاعیه که درست کردی بچه؟
ریموت اسپیکر رو که برای خاموش کردن ازش استفاده کرده بود رو به گوشه ای پرتاب کرد. با اون لباس لش اوور سایز تنش جلوی آینه اتاقش جا گرفت.. درحالی که با ماژیک های رنگی اش درحال رنگ آمیزی صورتش بود گفت :
+ به توشه؟
کنجکاو به کارهاش نگاه کردم
_ الان دقیقا داری چیکار میکنی باراد؟
+بازم به توشه؟
خسته از کلکل کردن با این موطلایی چشم یخی... یه بررسی کوچیک در رابطه با ظاهر اتاقش انجام دادم....
چند لحظه بعد...من من کنان، با اخم های گره خورده صداش زدم
_ آم.. می.. میگم باراد
کلافه نچی گفت و در ماژیک نارنجی رنگش رو بست
+ ای بابا... هان.. شیه.. شی میگی .. اگه گژاشتی کالمو بکنم
خنثی نگاهش کردم و بی توجه به تندخویی اش لب زدم
_ کی اتاقت رو چیده؟
به آنی چهره اش درهم رفت
گرفتگی چهره اش برام جای تعجب داشت...نکنه سوال نابه جایی پرسیدم ؟
مغموم به سمتم اومد و خیلی آروم ... کنارم روی تخت جای گرفت ... با نگاه شیشه ایش توی چشم هام خیره شد و بغض کرده پاسخ داد:
باراد : آذل دُلُستِش کَلده... توهم مثل من دوشش ندالی نه؟
گریزون از چشم های مظلوم خوشگلش دستی به موهای ابریشمی اش کشیدم... بر خلاف انتظارم پرخاشگری نکرد و تاحدودی... انگار خوشش هم اومده بود.
_ چرا به بابات نگفتی که دوسش نداری ؟
توی خودش جمع شد و بق کرده پاسخ داد
_ بامداد بلای این کالای بشه گونه وقت نداله
نیشخند محوی زدم...هه..ازش غیر از این هم انتظار نمی رفت... کوه یخی برای بچه غول خودش هم وقت قائل نمیشه... به گمونم به عمرش پاش رو توی اتاق این بچه نذاشته... وگرنه هر آدم بی سوادی متوجه میشه که این اتاق با تم دارک و پوستر های خواننده های راک و ماکت های اسکلتی، اصلا برای روحیه یه پسر بچه پنج شیش ساله مناسب نیست...جدای از همه این موضوعات... کدوم ناقص العقلی برای بچه به این کوچیکی از اتاق عایق صدا استفاده می کنه؟
آخرین ویرایش: