- Apr
- 540
- 2,246
- مدالها
- 2
سارا و حسین همراه با سِرُمشون در اتاقها پرسه میزنند. با دختری دوست میشوند که یک سال بزرگتر از سارا است. اسمش پریسا است. او هم مشکل قلبی دارد و نیاز به جراحی. هر سهی آنها در یک زمان با دو دکتر متفاوت عمل میشوند. حسین و پریسا با یک دکتر و سارا با دکتری متفاوت. فقط چند ساعت با هم هستند و بدون فکر از فردا و اتفاقاتش با هم بازی میکنند و در راهروها و اتاقها پرسه میزنند. تعداد بیماران بخش خیلی کم است و همه جا در سکوت فرو رفته.
در یکی از اتاقها دختر بچهی کوچک حدوداً پنج سالهای بستری شده که بسیار ناآرام است و مدام گریه میکند. بچهها پیشِ دختربچه میروند تا با او بازی کنند تا او دیگر از بیمارستان نترسد و احساس آرامش کند. مادر دختر بچه، عروسکی برای او آورده. سارا آن عروسک را به دست خود گرفته و صدای بچهگانه در میآورد و عروسک را تکان میدهد. با این کار دختربچه میخندد و حواسش پرت میشود تا دیگر از بیمارستان نترسد. هوا تاریک شده است و هر ک.س به اتاق خود بازمیگردد. آنها فردا باید عمل شوند!
قبل از همهی عملها باید ناشتا باشی بههمین دلیل سارا آن شب هیچ چیز نمیخورد و تنها سِرُم است که کمی ویتامین به او میرساند. برای آنکه بتوانند از روده نمونهبرداری کنند باید داخلش تخلیه شود پس دکتر به او شیافهای بزرگی داده تا رودهاش را خالی کند. سارا همیشه از این شیافها میترسد و همیشه گریه میکند؛ اما آن شب تصمیم میگیرد قوی باشد و تحمل کند و جالبتر اینکه این دفعه آخرین شیافی است که بدون درد مادر برایش میزند.
ساعت ده شب است و سارا خوابش نمیرود پس دوباره سِرُم خود را به میلهی پایهدار وصل میکند و در بخش به سالن تلویزیون میرود. تنها اتاقی است که از داخل آن نور و صدا میآید. پرستاران همه دور هم جمع شدهاند و در حال دیدن سریال هستند. پس از گشتی در تاریکی خسته میشود و به سمت اتاقش میرود تا بخوابد.
سارا آنشب تا حدودی بهراحتی میخوابد؛ اما برای مادرش شب دلهرهآوری است زیرا مادر نمیداند کودک کوچکش چه مشکلی دارد و بهطور پیوسته تا صبح دعا میخواند که خطری او را تهدید نکند. از آن طرف در خانه، پدر سارا، در حال قرآن خواندن و نماز و طلب یاری از خداوند است. هیچیک از والدین سارا آنشب بهخواب نمیروند.
نور خورشید پاورچینپاورچین وارد اتاق میشود و صورت سارا را نوازش میکند. به خاطر نخوردن صبحانه و شام بیحال است. روی تخت افتاده و حوصلهی حرکت کردن ندارد. سِرُمش را قطع کردهاند. پرستار به اتاق او میآید.
- وقت رفتنه خانم خوشگله.
در یکی از اتاقها دختر بچهی کوچک حدوداً پنج سالهای بستری شده که بسیار ناآرام است و مدام گریه میکند. بچهها پیشِ دختربچه میروند تا با او بازی کنند تا او دیگر از بیمارستان نترسد و احساس آرامش کند. مادر دختر بچه، عروسکی برای او آورده. سارا آن عروسک را به دست خود گرفته و صدای بچهگانه در میآورد و عروسک را تکان میدهد. با این کار دختربچه میخندد و حواسش پرت میشود تا دیگر از بیمارستان نترسد. هوا تاریک شده است و هر ک.س به اتاق خود بازمیگردد. آنها فردا باید عمل شوند!
قبل از همهی عملها باید ناشتا باشی بههمین دلیل سارا آن شب هیچ چیز نمیخورد و تنها سِرُم است که کمی ویتامین به او میرساند. برای آنکه بتوانند از روده نمونهبرداری کنند باید داخلش تخلیه شود پس دکتر به او شیافهای بزرگی داده تا رودهاش را خالی کند. سارا همیشه از این شیافها میترسد و همیشه گریه میکند؛ اما آن شب تصمیم میگیرد قوی باشد و تحمل کند و جالبتر اینکه این دفعه آخرین شیافی است که بدون درد مادر برایش میزند.
ساعت ده شب است و سارا خوابش نمیرود پس دوباره سِرُم خود را به میلهی پایهدار وصل میکند و در بخش به سالن تلویزیون میرود. تنها اتاقی است که از داخل آن نور و صدا میآید. پرستاران همه دور هم جمع شدهاند و در حال دیدن سریال هستند. پس از گشتی در تاریکی خسته میشود و به سمت اتاقش میرود تا بخوابد.
سارا آنشب تا حدودی بهراحتی میخوابد؛ اما برای مادرش شب دلهرهآوری است زیرا مادر نمیداند کودک کوچکش چه مشکلی دارد و بهطور پیوسته تا صبح دعا میخواند که خطری او را تهدید نکند. از آن طرف در خانه، پدر سارا، در حال قرآن خواندن و نماز و طلب یاری از خداوند است. هیچیک از والدین سارا آنشب بهخواب نمیروند.
نور خورشید پاورچینپاورچین وارد اتاق میشود و صورت سارا را نوازش میکند. به خاطر نخوردن صبحانه و شام بیحال است. روی تخت افتاده و حوصلهی حرکت کردن ندارد. سِرُمش را قطع کردهاند. پرستار به اتاق او میآید.
- وقت رفتنه خانم خوشگله.
آخرین ویرایش توسط مدیر: