- Apr
- 540
- 2,246
- مدالها
- 2
امتحانات نوبت سوم هم تمام میشود و سارا کلاس سوم را پشت سر میگذارد. آن زمان امتحانات سه نوبتی بودند و هنوز دو ترمی نشده بود. آخر سال جشن تکلیفی برای دانشآموزان کلاس سوم میگیرند. البته سارا جشن تکلیف جدایی در تابستان داشت و زودتر به تکلیف رسیده بود.
او دوستی به نام شادی دارد که تا حدودی نسبت به بقیه با او صمیمیتر است. شادی، دختر خوشاخلاقی است و بسیار احساسی و مهربان که سارا را خیلی دوست دارد و هر وقت او را میبیند لپهایش را میکشد. سارا از این کار او خوشش نمیآید. خانهی آنها بهم نزدیک است و هر از گاهی خانهی هم میروند تا درس و بازی کنند. شادی رابطهاش با پرندهها خوب است حتی یک قناری هم دارد. آنها دوم و سوم و چهارم دبستان را با هم میگذرانند.
سارا سمتِ تنهی درخت میرود و تصمیم میگیرد که کار سخت تکاندن شاخههای بالاتر را به عهده بگیرد. به نظرش بالا رفتن راحت میآید. تنه را میگیرد و از آن بالا میرود. روی شاخهای که محکمتر از بقیه شاخهها بهنظر میرسد، میایستد و چندین بار روی شاخه میپرد. باران توت میبارد با اینحال کسی حرکت نمیکند. سارا چشمش را از توتها برمیگیرد و به دوستانش که پایین درخت به او زل زدهاند، نگاه میکند. دهانها باز است، انگار رعد و برق آمده و به آنهایی که زیر درختند خورده. سارا یکبار دیگر روی شاخه میپرد تا تتمه توتها به زمین بریزد. دیگر توت رسیدهای نیست که نیفتاده باشد. سارا همانطور که از درخت بالا رفته است، پایین میآید. همه به او زل زدهاند؛ حتی معلمها از پشت شیشه دفتر به سارا نگاه میکنند.
او دوستی به نام شادی دارد که تا حدودی نسبت به بقیه با او صمیمیتر است. شادی، دختر خوشاخلاقی است و بسیار احساسی و مهربان که سارا را خیلی دوست دارد و هر وقت او را میبیند لپهایش را میکشد. سارا از این کار او خوشش نمیآید. خانهی آنها بهم نزدیک است و هر از گاهی خانهی هم میروند تا درس و بازی کنند. شادی رابطهاش با پرندهها خوب است حتی یک قناری هم دارد. آنها دوم و سوم و چهارم دبستان را با هم میگذرانند.
فصل دهم
تابستان در حال گذشتن است. برگهای نارنجی درختان، خبر از فصل پاییز و شروع مدارس را میدهند. سارا ده ساله است. مدرسهی بنان دو نوبتی است که هر هفته یکبار نوبت صبح و ظهر عوض میشود. دو تا کلاس چهارم وجود دارد که هر کدام 45 نفر دانشآموز دارد؛ دوستان زیادی دارد. در کلاس جزو شاگردان اول و تیزهوش است. مهربان و صمیمی است و همه دوستش دارند. مدرسه یک ساختمان بزرگ سه طبقه است با یک حیاط خیلی بزرگ. مستخدمش خانم و آقای نصر هستند که دو دختر خوشگل با موهای طلایی دارند. در حیاط مدرسه، درخت توت بزرگی است که شاخههایش بالا قرار دارند. نزدیک اردیبهشت که توتها میرسند دانشآموزان چهارم و پنجم که بزرگ مدرسه محسوب میشوند زیر این درخت چادری پهن میکنند و با چوب بلند به شاخههای درخت میزنند تا توتها بریزند. برای تکاندن توتها از شاخههای بالاتر، یک نفر باید از درخت بالا رود و با چوب بتکاند تا توتها در چادر بریزند.
سارا سمتِ تنهی درخت میرود و تصمیم میگیرد که کار سخت تکاندن شاخههای بالاتر را به عهده بگیرد. به نظرش بالا رفتن راحت میآید. تنه را میگیرد و از آن بالا میرود. روی شاخهای که محکمتر از بقیه شاخهها بهنظر میرسد، میایستد و چندین بار روی شاخه میپرد. باران توت میبارد با اینحال کسی حرکت نمیکند. سارا چشمش را از توتها برمیگیرد و به دوستانش که پایین درخت به او زل زدهاند، نگاه میکند. دهانها باز است، انگار رعد و برق آمده و به آنهایی که زیر درختند خورده. سارا یکبار دیگر روی شاخه میپرد تا تتمه توتها به زمین بریزد. دیگر توت رسیدهای نیست که نیفتاده باشد. سارا همانطور که از درخت بالا رفته است، پایین میآید. همه به او زل زدهاند؛ حتی معلمها از پشت شیشه دفتر به سارا نگاه میکنند.
آخرین ویرایش توسط مدیر: