جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

فایل شده [رمان متهم رمانتیک] اثر« لیلی محمد حسینی کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته کتاب توسط Lili.khnom با نام [رمان متهم رمانتیک] اثر« لیلی محمد حسینی کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 5,842 بازدید, 223 پاسخ و 12 بار واکنش داشته است
نام دسته کتاب
نام موضوع [رمان متهم رمانتیک] اثر« لیلی محمد حسینی کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع Lili.khnom
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Lili.khnom
موضوع نویسنده

Lili.khnom

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
334
1,210
مدال‌ها
2
عنوان: متهم رمانتیک
نویسنده: لیلی محمدحسینی
ژانر: عاشقانه، اجتماعی
ناظر: پناه' HaniGhaderi
ویراستاران: @برادرِ کوچکِ کریم , @Fatemeh.sahrayii , @Wednesday
کپیست: @آرشیت

Negar_۲۰۲۲۰۷۱۴_۱۷۰۳۵۴.png
خلاصه: شبنم هفده ساله قرار نیست برای همیشه هفده ساله بمونه. اون با یک شک قوی چشماش رو روی واقعیات زندگیش باز می‌کنه، شبنم چشماش رو از دست میده.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

آریانا

سطح
5
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Mar
3,433
12,584
مدال‌ها
6
negar_۲۰۲۲۰۸۲۷_۲۲۰۴۳۴_ogx.png




"باسمه تعالی"


نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمان بوک برای منتشر کردن رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.
قوانین تایپ رمان


و برای پرسش سوالات و رفع اشکالات خود در رابطه با رمان، به لینک زیر مراجعه کنید.
پرسش و پاسخ تایپ رمان


قبل از ارسال پارت تاپیک آموزشی درست نویسی را با دقت مطالعه کنید.
درست نویسی- مطالعه این آموزشات اجباری است.
مدیران در صورتی که متوجه اشکالات شما در درست نویسی شوند برای شما ناظر تعیین می‌کنند.

شما می‌توانید با ارسال دو پارت ابتدایی اثر تاپیک نقد کاربران را ایجاد کنید.
پس از ارسال پست اول، از کاربران بخواهید تا نظرات خود را در قالب نقد درباره هر جز از رمان بازگو کنند.
«درخواست نقد توسط کاربران»

دوستان عزیز برای سفارش جلد رمان خود بعد ۱۵ پست در تاپیک زیر درخواست دهید.
درخواست جلد


چنان‌چه قصد دارید اثرتان را با تیزر تبلیغ کنید، درخواست تهیه کلیپ توسط تیم تدوین دهید.
«درخواست تیزر»

پس از 30 پارت در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید.
درخواست نقد شورا


می‌توانید پس از ویرایش اثر خود با توجه به نقد، به تاپیک زیر مراجعه کنید و بعد از خواندن شرایط و با داشتن شرایط، درخواست تگ دهید.
درخواست تگ


و پس پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید. حتماً تمامی پارت‌ها باید تایید ناظر را دارا باشند.
اعلام پایان رمان




با تشکر از همراهی شما
|کادر مدیریت بخش کتاب|
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: shadi@
موضوع نویسنده

Lili.khnom

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
334
1,210
مدال‌ها
2
من معمولی بودم. به جز کارنامه‌ام که مایه‌ی فخرم بود در همه چیز معمولی بودم. اشتباه من وقتی شروع شد که با شلوغ شدن دورم فکر کردم متفاوتم. گم شدم در همهمه اطراف اما؛ اما دنیا با من بازی اصلی رو شروع کرد، یه مسابقه که من وزیرش رو بیرون انداخته بودم غافل از این‌که سربازش به ته خط رسیده و من اون رو ندیدم.
***
با سارا و مهدیه توی حیاط نشسته بودیم. سارا که درگیر راه اندازی ساعت خوابیدش بود گفت:
- از سوژه چه خبر؟
- کدوم سوژه؟
مهدیه گفت:
- داره میاد.
جهت نگاهش لبخند به لبم آورد گفتم:
- بی‌خیال بچه‌ها.
سارا گفت:
- بارونیش رو ببین.
مهدیه گفت:
- می‌دونین لو رفتن سالن اجتماعات کار خودشه؟
گفتم:
- مهدیه الان که غریبه پیشمون نیست سرهم نمی‌کنی که؟
توی چشم‌هام نگاه کرد و گفت:
- برای بد کردن یکی کلی راه هست ولی هیچی به اندازه واقعیت نمی‌تونه به زمین بزنتش.
سارا و مهدیه به من نگاه می‌کردن. سالن اجتماعات خط قرمزم بود قسم خورده بودم اگه مقصرش رو پیدا کنم؛ حالش رو بدجوری بگیرم.
با صدای زنگ کلاس گفتم:
- بریم تو.
مهدیه:
- ولی نمی‌خوای... .
- به موقعش.
به هر دو نگاه کردم و لبخند زدم. به موقعش فقط به موقعش. از مینی بوس پیاده شدم. وقتی به خونه رسیدم یک راست به اتاقم رفتم. جزوه‌های درسیم رو باز کردم. فردا امتحان داشتم باید فکر تلافی رو از ذهنم بیرون می‌کردم و درس می‌خوندم. ساعت از یک و نیم رفت دو، از دو رفت چهار و از چهار رفت شش عصر. تگرگ با شدت به شیشه می‌خورد. پشت شیشه وایسادم و به رعدوبرق نگاه کردم. پیامی از سارا رسید که سوژه توی یه کافی شاپ کار می‌کنه. زیرش پیام چند ساعت قبل مامان بود.
- غذا تو یخچاله گرمش کن.
پایین کوچه توی تاکسی نشسته بودن.
مهدیه گفت:
- مامانش فوت شده.
مردد ماندم.
- خب؟ دلت سوخته؟
مهدیه نیم نگاهی به من کرد و سرتکون داد. سرتکون داد که نه ولی دیدن تردید در چشم‌های اون راحت بود. به کوچه پس کوچه‌های خیس نگاه می‌کردم. با صدای سارا که رسیدنمون رو اعلام می‌کرد پیاده شدیم و به کافی‌شاپ نگاه کردیم. خودش بود با پیش‌بند سبزی که به تن داشت روی یه میز رو تمیز می‌کرد.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Lili.khnom

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
334
1,210
مدال‌ها
2
(سه هفته پیش)
روی میز نشستم و به در نگاه کردم. مدرسه خالی شده بود و همه نیم ساعتی می‌شد که رفته بودن. سارا گفت:
- مهدیه یه پا کماندو هستی ها. الان دلم می‌خواد قیافش رو ببینم.
مهدیه که به بیرون نگاهی انداخته بود، در رو بست و گفت:
- تا عصر حتماً بر می‌گرده.
گفتم:
- برگرده می‌خواد از کجا بفهمه؟ اگه امروز خوب پیش بره یه برنامه‌هایی هم واسه آخر سال ریختم.
سارا دست زد و گفت:
- فقط اسمش رو بگو رفیق.
- دبیر ریاضی.
مهدیه ابرو بالا انداخت و گفت:
- شبنم جدی هستی؟ من فکر می‌کردم اون تنها کسی باشه که کاری به کارش نداری. لااقل با هرکس بد بوده هوای تو رو که داشته.
- خب دوست این‌جور وقت ‌هاست که به درد می‌خوره. می‌دونم کم‌ کمش شما دل پری ازش دارین. نه؟
جینگ‌جینگ به پولا نگاه می‌کردم که چه‌طوری لگد می‌شدن، چه‌طوری سارا چند اسکناس رو توی درز پالتوش می‌چپونه و مهدیه‌ای که دست به سی*ن*ه به پنجاه تومن‌های لگد شده زل زده. تراول صد تومنی رو به پسر بچه‌ای که کنار ترازو نشسته بود و سرش رو به زانو‌هاش تکیه داده بود، دادم. داد زدم:
- بذار یه ثوابی هم کرده باشه.
مهدیه تکیه‌ش رو از دیوار گرفت و گفت:
- این اولین و آخرین می‌شه.
سارا گفت:
- نبودین ببینین چه‌طوری بچش رو برای کارتش که بی‌اجازه بلند کرده بود و بستنی خریده بود، دعوا می‌کرد.
با تعجب گفتم:
- بخاطر بستنی؟
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Lili.khnom

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
334
1,210
مدال‌ها
2
سارا پشت گوشش رو خاروند و گفت:
- نه، فشار روش بود مثل اینکه شوهرش سرطان داره.
به مهدیه نگاه کردم و فهمیدم اون هم نمی‌دونسته.
- تو الان باید بگی؟
- چه فرقی داشت؟ اگه جربزه نداشتی نباید می‌اومدی. کی بود بخاطر اون تهمت براش نقشه ریخت؟ یادت رفته چه حرفی پست مامان جونت زده؟ تو نبودی که اول شروع کردی؟ ما هم کاری که خواستی رو فقط انجام دادیم.
مهدیه وسط وایساد و گفت:
- تمومش کنین دخترا. این‌ها پاره شدن دیگه باید قیدشون رو بزنیم، پس تنها کاری که می‌کنیم اینه که ماست مالیش کنیم. من اصلاً دوست ندارم اگه فهمیدن برداشتن کارت معاون کار ماست با بابام طرف بشم! سارا کیفش رو برداشت و گفت:
- من رفتم.
مهدیه به من نگاه کرد و گفت:
- صبر کن منم بیام؛ شبنم بای.
به تکه‌های پول روی زمین نگاه کردم. خم شدم تا پول سالمی برای کرایه تاکسی پیدا کنم، نمی‌دونم چی شد که منصرف شدم و قدم زنان برگشتم به خونه. به کفش‌های توی جاکفشی نگاه کردم و کفش‌های گل دارم رو پشت جاکفشی گذاشتم.
- مامان داری چی‌کار می‌کنی؟
لپ ‌تاپی که زیر بغل زده بود محکم‌تر گرفت و گفت:
- کاری که باید خیلی وقت پیش می‌کردم. تو الان سال آخری احمق. کدوم گوری بودی تا حالا؟
با التماس گفتم:
- ببخشید مامان، امشب جبران می‌کنم. اون رو بده به من.
به سمت در که راه افتاد جلوش وایسادم و دوباره صداش زدم که داد زد:
- برو کنار ببینم؛ نمی‌شنوی؟ برو اون ور.
با دادش عقب که رفتم در اتاق رو بهم کوبید و چشمم به پوستر اسکلت انسان افتاد. احساس می‌کردم داره به من پوزخند می‌زنه.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Lili.khnom

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
334
1,210
مدال‌ها
2
***
چشم‌هام رو می‌بندم. سارا لبخند زد و گفت:
- خانم براتون سوءتفاهم شده.
خانم محمدی محکم روی میز کوبید و گفت:
- چه سوءتفاهمی؟ همه‌چیز کاملاً واضحه، من با اولیاء‌تون تماس گرفتم. کارت رو بذارین روی میز.
خانم علیانی روی صندلی دیگه‌ای نشسته بود و من بنا به دلایل نا‌مشخصی از نگاه کردن به اون خجالت می‌کشیدم. مهدیه نگاهی به ما رد و بدل کرد و کارت رو روی میز گذاشت. خانم محمدی با عصبانیت اون رو توی کشو پرت کرد و گفت:
- دیشب حال شوهر خانم قاسمی بد شده بنده خدا نصف شبی از من پول قرض گرفت، اگه اتفاقی می‌افتاد شما سه تا جواب‌گو بودین؟ چه‌طوری تربیت شدین؟
سارا گفت:
- شما چی؟ اگه دانش‌آموزها رو قضاوت کنین درسته؟ اگه ندونسته متهم بشن اون‌وقت شما جواب‌گو هستین؟
خانم محمدی به سمت سارا رفت و من و مهدیه جلوی اون وایسادیم. آروم گفتم:
- ما اون پول رو برمی‌گردونیم.
خانم محمدی گفت:
- و از خانم قاسمی عذرخواهی می‌کنین.
قاطعانه گفتم:
- اول ایشون باید عذرخواهی کنن.
خانم محمدی دستی به مقنعه‌اش کشید و گفت:
- داری خودت رو بی تقصیر نشون می‌دی؟ وقتی پرونده سه‌تاتون رو دادم که از این‌جا برین هر غلطی که خواستین کنین ولی... .
نفسی گرفت و داد زد:
- مدرسه‌ی من بی در و پیکر نیست فهمیدین؟
خانم علیانی بلند شد و چند حبه قند توی لیوانی ریخت و از پارچ آب توی لیوان آب سرازیر شد.
- خانم محمدی جان آروم باش. دخترا فعلا برین بیرون.
بچه‌های زیادی پشت در جمع شده بودن که سارا داد زد:
- این سکانس تمومه بفرمایید، اگه شروع شد خبرتون می کنم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

Lili.khnom

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
334
1,210
مدال‌ها
2
مهدیه کلافه در راه رو رژه می‌رفت و سارا کنار دیوار روی زمین نشسته بود. سرم رو برگردوندم و با تعجب به حیاط خیره شدم.
- مامان این‌جا چه‌کار می‌کنی؟
اخم کرد و گفت:
- علیک دختر با ادبم. مدیرتون گفت کار مهمی باهام داره، چی شده شبنم؟
سارا با مامان دست داد و گفت:
- هیچی خاله. یه شوخی بود که زیادی پر و بال گرفته همین.
فکر کردم عمرا بتونه این جواب رو به باباش هم تحویل بده. بینمون شرایط مهدیه از همه بهتر بود چون باباش یکی از سرمایه‌گذاران اصلی مدرسه بود. تهش از اون یه تعهد می‌گرفتند در حالی که ما نمی‌دونستیم چه بلایی سرمون میاد. مامان گفت:
- دفترتون کجاست؟
تقصیری نداشت بعد از سه سال اولین بار بود می‌یومد مدرسه. گفتم:
- ته راه رو.
با رفتن مامان کم‌کم بابای دخترا هم اومدن. توی دفتر مثلاً شرمنده سر به زیر نشسته بودیم که سارا گفت:
- به نظرتون چه حکمی صادر می‌کنن؟
مهدیه گفت:
- اعدام.
به لودگی بی‌خیال مآبانه‌شون لبخند زدم که چشمم به تازه وارد خورد. نگاه کوتاهی به ما انداخت و سر برگردوند و با شنیدن جمله این‌سه‌تا دختر کارت معاون رو دزدیدن دوباره به ما نگاه انداخت.
مامان که باور نکرده بود گفت:
- راسته شبنم؟
سکوت کردم که دست روی شونه‌هام گذاشت و تکونم داد.
- شبنم آره؟
نفس عمیقی کشیدم.
- آره.
با سیلی که در گوشم زد حس سنگینی توی صورت بهم دست داد.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Lili.khnom

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
334
1,210
مدال‌ها
2
- من این‌جوری بزرگت کردم؟
مامان من داد می‌کشید و من خود خوری می‌کردم. بابای مهدیه رو به خانم محمدی گفت:
- من تمام و کامل خسارت رو پرداخت می‌کنم خانم، برای جبران این بی‌احترامی میگم برای مدرسه نیمکت‌های جدید بیارن شما هم این‌ها رو ببخشید، بچگی کردن.
زیر نگاه سنگین مامان سر برگردوندم و اون یک کلمه‌ی دیگه حرف نزد. زانوهام رو بغل کردم. مامان داشت کشمش تمیز می‌کرد، تلویزیون رو خاموش کردم و روی فرش دراز کشیدم. وقتی متوجه شد دارم بهش نگاه می‌کنم جدی‌تر شد. صدام رو صاف کردم.
- کمک می‌خوای؟
جواب نداد، نشستم و گفتم:
- با من قهری؟
نفس عمیقی کشید و با سینی کشمش رفت توی آشپزخونه. با بغض به گنجشکی که تمام مدت کنار پنجره نشسته بود و داشت نگاه می‌کرد گفتم:
- خب می‌دونم کارمون درست نبود ولی دیگه تموم شده چرا همش قیافه می‌گیره؟
صدای گریه که شنیدم به آشپزخونه دویدم.
- مامان غلط کردم گریه نکن. ببخشید مامانم ببخشید.
تکیه‌ش رو از یخچال گرفت و گفت:
- نا امیدم کردی شبنم، من این‌جور مادری هستم؟ ندیدی با چه جون کندنی تو رو مدرسه غیر دولتی ثبت نام کردم؟ نمی‌دونی صبح تا شب دارم جون می‌کنم تا قسط‌های مدرست رو بدم؟ اینه نتیجه کارم؟ اینه پاداش زحمت‌های مادری که داره بی‌همسر دخترش رو بزرگ می‌کنه؟
گفتم:
- ولی هیچ‌وقت من رو ندیدی. معدل من تا چند ماه پیش بیست بود، ولی تو یه بار نخواستی ببینی توی اون مدرسه چه‌کار‌ می‌کنم. نفهمیدی من از هرچی به خون مربوطه بدم میاد ولی دارم بخاطر تو ادامه می‌دم. من رو فقط اول عید بغل می‌کنی و اصلاً می‌دونی همیشه تنها غذا خوردن چه‌قدر برام سخته؟ می‌دونی چه‌قدر می‌ترسم بیرون بلایی سرت بیاد؟ من فقط می‌خواستم با درس خوندنم لبخند روی لبت بیاد ولی کو؟ دنبال بهانه گشتم تا بکشونمت مدرسه که یادت بیارم منم هستم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

Lili.khnom

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
334
1,210
مدال‌ها
2
با گریه به اتاقم برگشتم. پوسترهای زیست شناسی رو یکی‌یکی می‌کندم و می‌انداختم توی سطل زباله. کتاب‌هام رو با کبریت یک به یک سوزوندم. از فردا مثل مامان دنبال کار می‌افتادم. من لیاقت درس خوندن نداشتم. آدم‌های فقیر نمی‌تونن تحصیل کرده باشن، باید به‌جای این فانتزی‌ها خودمون رو نجات می‌دادیم. مامان تلاش زیادی می‌کرد تا من درس بخونم ولی ارزش نداشت. ارزش نداشت که من بخاطر آینده مبهمم در حقش ظلم کنم.
خانم محمدی گفت:
- با این‌که دانش آموز خوبی هستی ولی من هم فکر می‌کنم با رفتنت جو دوباره آروم می‌شه مادرت هم موافقه؟
- بله.
- ما نمی‌تونیم شهریت رو پس بدیم چیزی تا آخر سال نمونده.
سر تکون دادم و با برداشتن مدارکم بیرون رفتم. مهدیه و سارا سر کلاس بودن و نمی‌خواستم ببینمشون می‌ترسیدم دلتنگی مانع رفتنم بشه.
بی‌هدف توی خیابون قدم می زدم و از یه دکه روزنامه نیازمندی‌ها خریدم. روی چمن‌های بوستان نشستم و اون رو باز کردم.
- مادرت خیلی ناراحت می‌شه.
سر بلند کردم.
- احتمالاً اولش آره.
به روزنامه نگاه کرد.
- تو لیاقت موفقیت رو نداری؟
به بچه‌هایی که روی سرسره قرمز پلاستیکی سر می‌خوردن نگاه کردم و گفتم:
- اگه بهاش مادرم‌ باشه نه.
- برات یه کار خوب سراغ دارم.
- چرا به من کمک می‌کنین؟
لبخند زیبایی زد و گفت:
- چون به مادرت قول دادم. ظاهراً بهت بی‌توجه اما همه آمارها رو از من می‌گرفت.
- از الان هم خبر داره؟
خانم علیانی دست روی دستم گذاشت و گفت:
- هنوز نه. فکر می‌کنم این چیزیه که خودت باید بهش بگی.
سر تکون دادم. دوباره گفت:
- برسونمت؟
- نه خودم میرم ممنون.
- من رو پیشنهادم هستم.
- بهش فکر می‌کنم.
- مراقب خودت باش خدانگهدار.
- خداحافظ.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

Lili.khnom

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
334
1,210
مدال‌ها
2
مامان هنوز هم سرسنگین بود جوری که فقط جواب سوال‌های مهمم رو می‌داد. من هم تمام مدت با شماره‌ها تماس می‌گرفتم. اون‌قدر رد شدم که نفهمیدم کی خوابم برد. خبری از سارا و مهدیه نبود، ناخودآگاه ممنون‌شون بودم چون نیاز نبود درباره چیزهایی که به اون‌ها مربوط نبود حرف بزنم. دوهفته به مدرسه نرفتم. توی انبار می‌نشستم و تا ظهر بیرون نمی‌اومدم.
- سلام برای آگهی‌تون تماس گرفتم.
...
- نه هفده سال.
...
- سلام برای آگهی تون تماس گرفتم.
...
- لیسانس لازمه؟
- تا عصر نمی‌تونم خانم.
- دنبال آقا می‌گردین؟
با آخرین تماس که دهمین شرکت بود و من رد شده بودم با عصبانیت گوشی رو روی لحاف پرت کردم و دستم رو مشت کردم و چندبار به هوا زدم جیغ کشیدم:
- حالا چه غلطی کنم؟
ضربه‌های پی‌در‌پی به در انبار می‌خورد.
- شبنم.
بلند داد کشید:
- باز می‌کنی یا شیشه رو بشکنم؟
مطمئنا اگه کشتی بابام توی اقیانوس هم غرق می‌شد نمی‌تونست قیافم رو زارتر از اون لحظه کنه.
کلید رو چرخوندم.
- چرا مدرسه نیستی؟
به در تکیه دادم و مامان دست به پیشونیش کشید و دوباره با غیض گفت:
- برو آماده شو.
- من نمی‌خوام درس بخونم.
- غلط کردی که نمی‌خوای، کی بهت اجازه داد؟
دستم رو گرفت و به جلو کشید. دست به در گرفتم و داد زدم:
-مامان من هیچ‌جا نمیام ولم کن.
دستم رو ول کرد و گفت:
- زندگی من رو نمی‌بینی؟ می‌خوای مثل من زندگی کنی؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بالا پایین