- Apr
- 5,571
- 6,491
- مدالها
- 12
هم از حرفش خندم گرفته بود هم عصبیم کرد، یعنی چی؟ به حرفهاش فکر نمیکنه؟!
- تو خیلی بیخود میکنی سرتو بکنی تو شرت یه مرد دیگه. قبل از حرف زدن مزهاش کن بعد بندازش بیرون.
از خنده سرخ شده بود ولی جلوی خندش رو میگرفت چون میدونست بخنده حسابی از خجالتش درمیآم.
گارسون دوباره اومد و سفارش رو گذاشت رو میز و رفت،
- اون بی صاحاب رو بذار کنار غذات رو بخور وقت واسه اون هست.
- باشه.
گوشی رو خاموش کرد وگذاشت تو جیبش، با ذوق به برشهای پیتزا زل زد و بعد عین گشنهها یه تیکه رو برداشت گذاشت تو دهنش، نصف یه قاچ رو جا داد! بعدش تازه یادش افتاد سس نزده ظرف سس رو برداشت خالی کرد رو کل پیتزاش دوباره شروع کرد به خوردن.
آدمی که سیر باشه خوردن رها رو ببینه گشنهاش میشه، من هم سعی کردم کمتر نگاهش کنم و غذام رو خوردم، لیوانم رو برداشتم تا از دلستر بخورم دیدم رها همه چیزش رو خورده و به صندلی تکیه داده چشمهاش رو بسته! این کی تموم کرد غذاش رو؟ چرا اینقدر سریع؟ باورم نمیشه!
چشمهاش رو باز کرد دید دارم نگاهش میکنم برگشت سمتم:
- هان؟ چیه؟ یه پیتزا دادی بهم ها.
- خدا شفات بده به حق پنج تن.
- همچنین، به تو واجبتره.
- خانومها مقدمترن.
- اختیار دارید به ما یاد دادن همیشه اولیت با اونایی که از نظر ذهنی کم دارن و بدبخت بیچارن.
- من کم دارم؟
- نه پس من کم دارم.
- معلومه که تو کم داری.
- تو از زیادیهات بده به من.
با حرص نگاهش کردم چرا همش باید اینجوری دهن به دهن من بیاد این آخه؟!
- جواب ابلههان خاموشیست.
- اونجوری بود که ما باید پیش تو لال میبودیم.
- ببخشید حضرت سلیمان رو با خودم نیاوردم.
- که حرف آدم رو برات ترجمه کنه؟ آخی.
دیگه واقعاً نمیدونستم چی باید بگم… .
- این بحث به جایی نمیرسه پاشو بریم.
بلند شدیم باهم رفتیم سمت صندوق و بعد از حساب کردن اومدیم بیرون سوار ماشین شدیم، رها یه خمیازه بلند کشید.
- دستت درد نکنه واقعاً بهم چسبید، الان کجا میریم؟
- نوش جونت، خونه.
- باشه من میخوابم.
- اوکی بخواب.
- تو خیلی بیخود میکنی سرتو بکنی تو شرت یه مرد دیگه. قبل از حرف زدن مزهاش کن بعد بندازش بیرون.
از خنده سرخ شده بود ولی جلوی خندش رو میگرفت چون میدونست بخنده حسابی از خجالتش درمیآم.
گارسون دوباره اومد و سفارش رو گذاشت رو میز و رفت،
- اون بی صاحاب رو بذار کنار غذات رو بخور وقت واسه اون هست.
- باشه.
گوشی رو خاموش کرد وگذاشت تو جیبش، با ذوق به برشهای پیتزا زل زد و بعد عین گشنهها یه تیکه رو برداشت گذاشت تو دهنش، نصف یه قاچ رو جا داد! بعدش تازه یادش افتاد سس نزده ظرف سس رو برداشت خالی کرد رو کل پیتزاش دوباره شروع کرد به خوردن.
آدمی که سیر باشه خوردن رها رو ببینه گشنهاش میشه، من هم سعی کردم کمتر نگاهش کنم و غذام رو خوردم، لیوانم رو برداشتم تا از دلستر بخورم دیدم رها همه چیزش رو خورده و به صندلی تکیه داده چشمهاش رو بسته! این کی تموم کرد غذاش رو؟ چرا اینقدر سریع؟ باورم نمیشه!
چشمهاش رو باز کرد دید دارم نگاهش میکنم برگشت سمتم:
- هان؟ چیه؟ یه پیتزا دادی بهم ها.
- خدا شفات بده به حق پنج تن.
- همچنین، به تو واجبتره.
- خانومها مقدمترن.
- اختیار دارید به ما یاد دادن همیشه اولیت با اونایی که از نظر ذهنی کم دارن و بدبخت بیچارن.
- من کم دارم؟
- نه پس من کم دارم.
- معلومه که تو کم داری.
- تو از زیادیهات بده به من.
با حرص نگاهش کردم چرا همش باید اینجوری دهن به دهن من بیاد این آخه؟!
- جواب ابلههان خاموشیست.
- اونجوری بود که ما باید پیش تو لال میبودیم.
- ببخشید حضرت سلیمان رو با خودم نیاوردم.
- که حرف آدم رو برات ترجمه کنه؟ آخی.
دیگه واقعاً نمیدونستم چی باید بگم… .
- این بحث به جایی نمیرسه پاشو بریم.
بلند شدیم باهم رفتیم سمت صندوق و بعد از حساب کردن اومدیم بیرون سوار ماشین شدیم، رها یه خمیازه بلند کشید.
- دستت درد نکنه واقعاً بهم چسبید، الان کجا میریم؟
- نوش جونت، خونه.
- باشه من میخوابم.
- اوکی بخواب.